خبرگزاری دفاع مقدس: آنچه می خوانید روایتی است از دکتر مجتبی زارعی در توصیف حاج عبدالله ملکی که به تازگی به سمت مدیر کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس مازندران منصوب شد.
سی و دو سال از آن روزها گذشت. حاج عبدالله ملکی نوجوان و جوانی بیش نبود که بار سفر بربست و از تبرستان به جبهه های کردستان رفت. از آنجا به خوزستان و اندکی بعد مجددا این کردستان بود که سالهای طولانی جوانی و میان سالی او را رقم زد. خانه و کاشانه را رها کرد. عمری با جنگ زندگی کرد اما هیچ وقت چهرهای عبوس و خشن و جنگی بر وی مستولی نشد؛ در حالی که همواره در عملیات و جنگ و گریز و کمین و ضدکمین بود امّا چهرهای متبسّم داشت و همین سلوک بود که فرماندهیاش را بر اریکه قلب بسیجیها در مریوان و چناره و سروآباد استوار میکرد. تفاوتی نمیکرد که آن بسیجی پیشمرگ کرد باشد یا اعزامی از شمال! مهم الفتی بود که با نفس گرم او در میان رزمندگان و مردمان کُرد ایجاد میشد.
نگارنده میداند از بار رسالت سنگین رزمندگان و فرماندهان کردستان و مظلومیت و بینشانی آنها نمیتواند چیز قابل توجهی به رشته تحریر درآورد امّا همین قدر و به وسع خویش باید شهادت داد تا نسل جوان دریابد که در تدوین تاریخ دفاع از شرف و هویت اسلامی و ملی –منطقه ای کردستان و تبرستان نمی شود حاج عبدالله را نادیده گرفت ولو اینکه او خود چیزی نگوید یا ننویسد.
سال 81 بود که در کنگره شهدای مازندران به اتفاق برادر خوبم آقا مفید اسماعیلی که من او را مرد مقاومت نویس بی ادّعا و ناملایمت دیده ی این سامان می شناسمش، در دفتر نشریه سبز سرخ نشسته بودیم و ازاینکه از حاج عبدالله در مازندران نام و نشانی نبود از خودمان و از زمانه ی خود شاکی بودیم. تصمیم گرفتیم با او مصاحبه کنیم، اما می دانستیم که او زیر بار نمی رود به هر ترفندی بود با او گفتگو کردیم و حرف هایش ولو اندک بود به زیور طبع آراستیم.
او آن وقت در سنندج بود و پس از فرماندهی سپاه سنندج اینک جانشینی فرماندهی سپاه کردستان به او محول شده بود و این اول باری بود که حاج عبدالله به فضای مکتوب مازندران وارد می شد. درباره ی او به سادگی نمی توان گفت و نوشت. سالهای دلهره آفرین و وحشتزای 60 در کردستان، سالهایی نیست که بشود اکنون و در عافیت و به راحتی درباره ی آن سخن راند. در همین سال بود که وارد سقز در کردستان شد.
سال 61 از کردستان به خوزستان رفت ولی خیلی زود به زیر آسمان کبود کردستان بازگشت و اینبار مریوان، و مریوان شهری با هزاران رمز و راز. از یک سو در چشم به هم زدنی هواپیماهای عراقی با قرق آسمان شهر، هر جنبنده ای را غافل گیر می کردند. توپخانه دشمن امان از شهر می ربود و از اواخر روز بود که ضد انقلاب می توانست به راحتی برای بر و بچه های مدافع شهر کمین بگذارد و تور پهن کند و مغرب که می شد کمین و ضد کمین از دو طرف به اجرا در می آمد. از همین جا بود که سبکی از زندگی او در این شهر پرآشوب آغاز شد.
از فرماندهی مقر (دسته) شروع کرد. پرجوش و پر خروش اما آرام و خوش اخلاق؛ شاید این سبکی بود که از ابوعمارها و بروجردی ها به ارث برده بود. بعد از شهادت برادر چنگیز، جانشینی او در فرماندهی پاسگاه و محور عملیاتی چناره آغاز شد، برادر چنگیز (زین العابدین کیان مهر) را که کشتند خیلی ها روحیه ی خویش را باخته بودند. چون چنگیز نماد رعب بر دل دشمن بود، نیروها و فرماندهان حزب ضدانقلابی دمکرات و گروهک های کوموله و رزگاریها، تله ها گذاشته بودند تا چنگیز را از میان بردارند و حالا چنگیز نبود.
در همین ایام نفس گیر بود که عبدالله جانشین او شد و بارها و بارها به تله و کمین ضدانقلاب می افتاد؛ اما خداجویی اش به او شجاعتی می داد تا از پای ننشیند. فرماندهی محور عملیاتی سروآباد که آن روزها از بخشهای مریوان بود نیز از او خاطراتی فراموش ناشدنی در سینه دارد. اگر بدانیم که سروآباد آنوقت 74 روستا و دهکده های پراکنده در دشت و قلّه داشت و جاده هایی خاکی متصل به کامیاران از ناحیه ژریژه و محل آمد و شد به سنندج و محور نگل و سه راه حزب الله و همچنین قرارگفتن در مجاورت کوههای کوماسی، اهمیت راهبردی سروآباد و مدیریت حاج عبدالله را بیشتر درخواهیم یافت.
کوه به کوه و شیار به شیار اما کمین به کمین و تله به تله برای حفظ نظام و حراست از جان مردم مظلوم کُرد مجاهدت کرد و اعتبار و عزت مردم تبرستان را در کردستان نمایندگی می کرد. این رزمندگی تداوم یافت تا آنروز که فرماندهی مریوان را عهده دار شد. کمی قبل تر از فرماندهی حاج عبدالله آن روزها به اتفاق برادر خوبم غفار باقری با چته های توّاب دموکرات و کوموله هم گروه و همکار بودیم. گروه ویژه ای برای تعقیب ضدانقلاب در واحد اطلاعات مریوان سازماندهی شده بود. کاک عمر و کاک امین از جمله این افراد بودند. شهید معروف کاک جلال که عضو رسمی سپاه بود و بعدا ترور شد نیز به این گروه ویژه کمک می داد.
در همین ایام هر از گاهی به اتفاق برادر غفار و یکی از معلمین با صفای بهشهری (آقا جعفر) به حاج عبدالله سر می زدیم. حاج حسین عرب که پیش تر، پشت به پشت حاج عبدالله امّا در گردان جندالله و عملیات سپاه مریوان پرآوازه بود و بارها به حاج عبدالله کمک می داد (البته بعدها همین حاج عبدالله بود که پیکر خونین ومجروح حاج حسین را از میانه درگیری به مقر نیروهای خودی آورده بود) نیک می داند و سینه ای پر خبر و پر راز و درد دارد که نگارنده فقط بخش کوچکی از آن را روایت می کند. و این سالها گذشت تا حاج عبدالله به جانشینی فرماندهی بسیج کردستان منصوب شد و...
او اکنون پس از سی سال به موطن خود برمیگردد وقتی می رفت جوان بود امّا اکنون در آستانه پیری است؛ وقتی می رفت بسیجی بود امّا وقتی آمد سرداری بنام استّ سرداری امّا سلوک بسیجی او را عوض نکرد ...
بیش از سی سال رزمندگی و فرماندهی، سی سال خانه بدوشی و خطر کردن، اینک مراجعت می کند و مگر باید شهید شده باشی تا قدردان تو باشند. گو اینکه برخی در عین حال که حیات دارند شهیدند. آری آنها هم که به طعنه و نیش می گویند و لابد از روی غفلت و شستشوی مغزی شعار می دهند که "بسیجی واقعی همت بود و باکری". البته مراد این است که عصر بسیجی ها سپری گردید و بسیجی خوب حتما شهید شده است! اما نه برادر، می شود سی سال رزمنده باشی، می شود سی سال فرمانده باشی امّا در همان حال می توان از اصل خود دور نشده باشی و او تاکنون از اصل خویش و سبک زندگی مومنانه و جهادی اش دور نشده است، ای کاش کسی و کسانی در تبرستان می داشتیم تا بازگشت فرمانده را جشن بگیرند. صدالبته او به جشن و تکریم ما بی نیاز است اما در میانه ی هیاهوهای روزمره ی معیشت و سیاست، تکریم او تجلیل از فرهنگ و ادبیات پایداری مردم تبرستان در کردستان است و راستی نمی دانیم چرا سهم تبرستانی ها در اعتلای اهالی و سامان کردستان را ثبت و ضبط نکرده ایم.
لذا می توان گفت که تجلیل از او قدردانی از مدیری است که در جنگ و صلح عوض نشد، در بسیجی و سرداری تغییر نکرد و تغییر منش و ماهیت نداد و چهره عوض نکرد و این چهره که می گوییم تو خود میدانی که همان مستحیل نشدن در زندگی روزمره عمومی و اداری و زیر پا نگذاشتن گوهر و جوهره ی پاک دستی است که چه بسا مدعیانی در این راه خوار شدند.
این نکته را از آنروی یادآوری کردم که امام خامنه ای پس از قرائت یکی از شاهکارهای ادبیات مقاومت؛ "نورالدین پسر ایران" به این مضمون، دست خطّی مرقوم فرمودند که "تنها نقص آن کتاب نپرداختن به نقش فداکارانه ی همسری است که تلخی ها و دشواری های زندگی پرماجرای نورالدین را به جان خرید" آری، مازندران در راه اعتلا و حصول به حیات باطنی خویش به امثال او نیز نیازمند است.