بخش دوم/ گفت و گوی تفصیلی دفاع پرس با همسر شهید "مهدی نواب":

زندگی‌مان را مدیون حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) هستیم/ ماجرای از خودگذشتی شهید نواب در قله دماوند

همسرم خمس مالی زندگیمان را ۲۱ ماه رمضان قرار داد. ۲۱ آبان سال ۷۵ زندگی مشترکمان شروع شد. ۲۱ محرم سال ۸۵ هم دخترمان به سن تکلیف رسید.۲۱ آبان سال ۹۰ هم دو روز به عید غدیر به شهادت رسید. زندگی مشترک ما که به عدد ۲۱ و حضرت علی (ع) گره خورده است. با شب قدر شروع و در عید غدیر با شهادت همسرم ختم شد.
کد خبر: ۸۶۰۱۲
تاریخ انتشار: ۱۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۳۱ - 05June 2016

زندگی‌مان را مدیون حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) هستیم/ ماجرای از خودگذشتی شهید نواب در قله دماوند

در روزگاری هستیم که شاید برخی از جوانان، وقایع دوران جنگ را به دور از باور و یا خود را از قهرمانان جنگ دور بدانند. اما زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد نوجوانان و جوانانی که تا به حال جنگ را ندیده بودند پا به میدان نبرد گذاشتند و با ابرقدرتهای دنیا مقابله کردند. یکی از این قهرمانان که زندگی شغلی سرشار از فراز و نشیب در یک کار جهادی و طاقتفرسا داشت، شهید "مهدی نواب" بود. او سالها در پادگان شهید مدرس و در جهاد خودکفایی در کنار دیگر همکارانش به تحقیقات موشکی مشغول بود و در نهایت در 21 آبان 90 با انفجاری که در این پادگان صورت گرفت نامش در کنار 38 نفر دیگر در زمره شهدای اقتدار جای گرفت.

برای آشنایی بیشتر با زندگی پر فراز و نشیب شهید "مهدی نواب" که تا پای جان پایبند دوستی دیرین خود با شهید "سلگی" و "تهرانیمقدم" ماند و در این راه به آرزوی دیرین خود رسید، خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس به گفت و گو با "آزاده سیف" همسر شهید نواب پرداخت. در ادامه ماحصل گفت و گو را میخوانید.

برای مطالعه قسمت نخست گفت و گو اینجا کلیک کنید.

***

در دوران جنگ تحمیلی بیشتر در شهرهای مرزی مثل کرمانشاه، اسلام آباد، خرم آباد و همدان بود. بسیاری از مطالبی را که ذکر میکنم به روایت دوستان و همرزمان همسرم است. یکی از دوستان او در خصوص شجاعت و بیباکی او برایم روایت کرد: "مدتی در پادگان امام علی (ع) که برای مسلح کردن و پرتاب موشک آماده باش بودند، حضور داشتیم. مهدی در بارگیری و تخلیه موشک حتی با جرثقیل و خودرو حمل موشک و اتصالات بلند کردن موشک هم فعالیت میکرد. او خستگی را نمیشناخت و از زبانشان هیچ وقت نمیتوانم و یا خسته ام را نمیشنیدیم. نمیگذاشت کاری بر روی زمین بماند. بیشتر مواقع در جا به جا کردن موشک به دلیل بالانس نبودن وزن و نبودن امکانات کافی بر روی موشک مینشست که موشک در حالت تعادل قرار بگیرد. یک بار هم پرتاب و زخمی شد ولی باز هم این کار را انجام میداد که کار عقب نیافتد. در هر ماموریتی که نواب حضور داشت، هیچ گونه نگرانی نداشتیم زیرا ایشان از هیچ گونه کار و تلاشی واهمه نداشت. حتی کار خودشان تمام میشد در کارها به دیگران هم کمک می کرد. او در حین کار دقت فراوانی میکرد تا محموله با سلامت کامل تخلیه یا بارگیری شود و  همچنین هنگام مسلح کردن موشک نیز دقت فراوانی میکرد."

در میان روایتهای متعددی که از همسرم از دوران دفاع مقدس شنیدم این خاطره برایم جالب بود که گفتند "زمانیکه در پادگان امام علی (ع) بودند، برای سربازان بالای کوه غذای گرم میبرد تا آنها هم غذای گرم بخورند. حتی در زمستان هم که بر اثر ریزش برف و باران مسیر لغزنده و رفت و آمد بسیار مشکل بود، باز هم غذای گرم میبردند."

** استعفا از سپاه/ نقش نواب در پاسخ به منافقین کوردل در هتک حرمت به حرم امام رضا (ع)

مهدیهمیشه به نماز اول وقت پایبند بود و هر زمان که اذان پخش میشد حتما باید فریضه نماز را بجای میآورد و دوباره شروع به کار میکرد. هیچ وقت، انرژی و وقتش را هدر نمیداد و میگفت اتلاف وقت و انرژی نیز نوعی اسراف است.

در زمان عادی در محل کار به کارهای روزمره موشکی میپرداخت و پس از پادگان و مراجعت به منزل شبها در بسیج خیابان پامنار خدمت میکرد.سال ۷۱ پدر بزرگوارشان بر اثر سکته پزشکان توصیه کردند که باید استراحت کنند. علاقه شدید او به پدرشان، باعث شد که از سپاه مرخصی بگیرند تا در خدمت پدر در مغازه نجاری بماند و به ایشان کمک کنند. فرصتی بود که از پدر بیشتر درس زندگی بیاموزد. البته هر زمان که از محل کارشان در سپاه احتیاج داشتند به سرکار میرفت و در مأموریتهای مهم شرکت داشت.

نفر اول از راست شهید مهدی نواب، نفر آخر شهید حمید رضا حق طلب - سال۶۳

در روزهای تعطیل مهدی به همراه دوست صمیمی خود محمدقاسم سلگی به کوه میرفت. در یک صبح جمعه بهاری سال 72 در حین کوه پیمایی مهدی دلشوره میگیرد اما دلیلش را نمیدانست به همین جهت برمیگردند. زمانی که به منزل میرسند پدر بزرگوار او به رحمت خدا رفته بود. شهید سلگی هفت روز در مراسم پدر رفیقش در خدمت خانواده نواب بود. این دو دوست همیشه در سختیها و خوشیها در کنار هم بودند.

همسرم در سال ۷۳ به علت تنهایی مادر و بخاطر اینکه مغازه پدری بسته نماند، از سپاه استعفاء میدهند ولی ارتباطشان با دوستان سپاهی پا بر جا بود و در ماموریتهایی که نیاز بود، شرکت میکرد.

از جمله یعنی از این ماموریتهای که بعد از استعفا شرکت کرد زمانی بود که منافقین کوردل به حرم امام هشتم شیعیان هتک حرمت کردند. امثال نواب ثابت کردند که منافقین توان این کار را نداشته و نخواهند داشت.

تیم موشکی ایران برای اینکه به منافقین ثابت کنند که ایران و ایرانی همیشه برای دفاع از کشور خود آمادهاند، یک فروند موشک به مقر منافیق در عراق شلیک کردند که در این ماموریت نواب در آماده سازی موشک نقش داشتند.

** حضور تهرانی مقدم و سلگی در مراسم ازدواج/ زندگیمان را مدیون حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) هستیم

سلگی پسر عمه و داماد خانواده ما بود. روزی خواهرم با دو فرزندش به خانه ما آمد. آن زمان من محصل بودم. صبح وقتی به درب منزل ما به دنبال همسرخواهرم میآید، مرا دید. زمانی که متوجه شد من خواهر خانم سلگی هستم من را از او خواستگاری کرد. ولی به دلیل اینکه من محصل بودم و ازدواج برایم زود بود، جواب منفی داد.

پس از فوت پدر آقای نواب و استعفای ایشان از سپاه، سال 74 مجددا من را از آقای سلگی خواستگاری میکنند. پس از اینکه چندین بار از من خواستگاری میکند و جواب منفی میشنود، در ایام شب قدر در سجده به حضرت علی (ع) میگوید "یا مهر این دختر را از دلم بیرون کن و یا اینکه اگر قسمتم هست او را نصیبم کن." پس از این که از سجده بلند میشود محمد سلگی به او میگوید که مادرهمسرم اجازه داده است که به خواستگاری بیاند.

تنها شرط ازدواجم این بود که ایشان نظامی نباشد. در آن زمان هم از سپاه استعفا داده بود، قبول کردم. روز یازدهم فروردین همزمان با روز تولد امام رضا(ع)، عقد کردیم. پدرم یک انگشتر عقیق که رویش "یا علی" نوشته بود، بر دست مهدی انداخت. با این انگشتر گوی حضرت علی (ع) برای ایشان اتمام حجت کرده است.

مراسم ازدواجمان بسیار ساده برگزار شد. حسن تهرانی مقدم زمانی که متوجه شد عروسی مهدی است، خودش را برای تبریک رساند. از آن پس سلگی و نواب رفاقت تنگاتنگ خود را در خانه و محل کار ادامه دادند.

چهار ماه از عقدمان میگذشت و من هیچ احساسی نسبت به همسرم نداشتم. دائم نماز حاجت میخواندم تا مهرش به دلم بنشیند. تا اینکه روزی مهدی روسری و یک گل برایم هدیه گرفت از این پس مهرش به دلم نشست.همسرم همیشه میگفت من زندگیام را مدیون حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) هستم.

** زندگی مشترک ما که به عدد ۲۱ و حضرت علی (ع) گره خورده است

همسرم خمس مالی زندگیمان را ۲۱ ماه رمضان قرار داد. ۲۱ آبان سال ۷۵ زندگی مشترکمان شروع شد. ۲۱ محرم سال ۸۵ هم دخترمان به سن تکلیف رسید.۲۱ آبان سال ۹۰ هم دو روز به عید غدیر به شهادت رسید.

زندگی مشترک ما که به عدد ۲۱ و حضرت علی (ع) گره خورده است. با شب قدر شروع و در عید غدیر با شهادت همسرم ختم شد.

** باز شدن فصل جدیدی از کار در سپاه

2 خرداد 77 خداوند دختری را به ما عطا کرد. همسرم عاشقانه دخترمان را دوست داشت تا به حدی که محبت او زبانزد دوستان شده بود. شهید تهرانی مقدم دختری همسن دختر ما داشت. محبت او به دخترم را هرگز فراموش نخواهم کرد.

اواخر سال ۷۷ شهید مقدم به منزل ما آمدند و دوباره از همسرم دعوت به کار کرد. گفتند میخواهند کار جدیدی شروع کنند و احتیاج به ایشان دارند. مهدی هم که علاقه زیادی به کارش در سپاه داشت قبول کرد و برگشت. بدین ترتیب فصل جدیدی از کار  برای شهید نواب باز شد.

همسرم زمانی دوباره به کار برگشت که سلگی هم با شهید مقدم در کار همراه شده بود. به اصرار زیاد شهید تهرانی مقدم در حالی که استخدام شخصی که استعفا داده است سخت است، مهدی در سال ۷۹ دوباره استخدام سپاه شد. کار تحقیقات از سال ۷۹ شروع شد و این سه شهید عزیز دیگر بیشتر وقتشان را در کنار هم بودند.

در سال ۷۹ محل سکونتمان که منزل پدری همسرم بود را تغییر دادیم و نزدیک به محل کارشان نقل مکان کردیم که بعدها دفتر کوهنوردی و سمعی بصری در همان نزدیکی افتتاح شد.

** دو بار صعود به قله دماوند در یک هفته

وقتی شهید مقدم مسئولیت کوهنوردی سپاه را قبول کردند، (اوایل دهه ۸۰) مهدی هم مسئول دفتر تدارکات کوهنوردی سپاه شد و هماهنگی بیشتر فتح قلهها و تدارکات به عهده او بود.

حسن تهرانی مقدم، محمد سلگی و مهدی گواهینامه صخره نوردی، برف نوردی و فتح قله دماوند را داشتند. مهدی برای هماهنگی ۵۰۰۰ نفر کوهنورد و اعزام به کوه دماوند با نام خانم حضرت زهرا (س) خیلی زحمت کشید. در یک هفته دو بار قله دماوند را صعود کرد، یکبار برای چسباندن لوح یا زهرا (س) و دفعه دوم با گروه اعزام شد.

دفعه بعد صعود به قله سبلان بود که برای این صعود هم مهدی بسیار تلاش کرد.همسرم بر روی بیت المال حساس بود. این خصوصیات و سجایا را از پدر آموخته بود لذا در نگهداری از وسایل تلاش میکرد و این باعث افزایش کارش شده بود. بعد از شهادت که برای تحویل گرفتن اموال آمده بودند از این همه نظم و دلسوزی شهید لذت میبردند و تعریف میکردند.

** از خودگذشتی در قله دماوند

هر وقت از کار زیاد خسته میشد به کوه میرفت و انرژیاش را از خود خدا میگرفت و دوباره با انرژی بیشتر شروع به کار می کرد. مهدی خستگی ناپذیر بود. شخصیتی بسیار محکم و با اراده ای داشت.

گاهی شهید کاظمی نیز همراه این سه دوست به کوه نوری میرفت. زمانی  که شهید کاظمی به درجه شهادت نائل آمد. تمام فیلم برداری تشییع مهدی بر عهده گرفت. همسرم همیشه از خصوصیات و منش شهید کاظمی به نیکی یاد میکردند.

در یکی از روزهای زمستان سال ۸۳ به همراه گروهی برای صعود به قله دماوند رفت. با شروع تاریکی برای استراحت و گذراندن شب به پناهگاه میروند. مهدی متوجه میشود که یکی از دوستان کیسه خوابش را همراه نیاورده است، از خود گذشتگی می کند و کیسه خوابش را به او میدهد. به گفته یکی از دوستانش مهدی تا صبح راه میرود که یخ نزند. فقط حدود چند ثانیه به خواب می رود که وقتی از خواب بیدار میشود احساس میکند همهی استخوانهایش یخ زده است و این شروع بیماری روماتیسم بود که تا زمان شهادت از این درد رنج میبرد.

ادامه دارد ...

نظر شما
پربیننده ها