از زبان برادر شهید محمودرضا بیضایی؛

خاطره‌ای از شهید مدافع حرم "مسیب‌زاده"

مرتضی پس از شهادت محمودرضا آمد تبریز. سر مزار محمودرضا نشست و بلند بلند گریه کرد. مثل آدمهای حیران دور خودش می‌چرخید و گریه می‌کرد... .
کد خبر: ۸۶۳۰۰
تاریخ انتشار: ۱۸ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۲:۰۶ - 07June 2016

خاطره‌ای از شهید مدافع حرم

به گزارش گروه فضای مجازی دفاع پرس، احمدرضا بیضایی برادر شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی، درباره شهید مرتضی مسیبزاده می گوید: سال 83 یا 84 رفته بودم دیدن محمودرضا در دانشکده. مرتضی را نخستین بار آنجا با محمودرضا دیدم. موقع گرفتن عکس دسته جمعی نشست ردیف اول آن وسط. اما ناگهان بلند شد و گفت: شش گوشه... شش گوشه... شش گوشه کو؟! رفت و پوستر بزرگی از عکس ضریح مقدس امام حسین (ع) را آورد گرفت جلو جمع و عکس گرفتیم با مرتضی. و با شش گوشه.

کوثر را بغل کردم شاید آرام شوم

پس از شهادت محمودرضا آمد تبریز. آمد سر مزار محمودرضا نشست و بلند بلند گریه کرد. بعد بلند شد آمد کنار. حاج بهزاد اصرار می کرد یکی از بچه ها حرف بزند. هیچکس حاضر نشد حرف بزند. کنار مرتضی ایستاده بودم. اصرار کردم حرف بزند. قبول نکرد. گفت: میشه کوثر رو بگیری بیاری؟ گفتم: بله. رفتم کوثر را از مادر معززش گرفتم و آوردم دادم بغل مرتضی. یکی دو دقیقه کوثر را به حرف گرفت پس دادش به من و آغاز کرد مثل آدمهای حیران دور خودش چرخیدن و با گریه حرف زدن. گفت: خدا... داغ جدایی رو تحمل کنم یا داغ موندن؟ گفتم کوثر رو بغل کنم شاید آروم شم؛ اما نشدم... و های های گریه کرد.

یادگاری که به دستش نرسید

بعدا با من تماس گرفت و یکی از لباسهای محمودرضا را یادگاری خواست. با شرمندگی گفتم چیزی از لباسهای محمودرضا دست من نیست. ولی گفتم که برایش گیر می آورم. دو سه بار تلفنی پیگیر لباسها شد. نمیتوانستم برایش بیاورم. هربار قول دادم برایش تهیه کنم. گرمکن ورزشی محمودرضا را میخواست و به یکی از عکسهایش اشاره میکرد که محمودرضا آن گرمکن را به تن داشت. نمی دانم چرا آن را میخواست. قولش را داده بودم در هر حال. اما هیچوقت نشد. الآن منم که باید بروم و از لباسهای یادگاری مرتضی درخواست تبرکی بکنم.

نظر شما
پربیننده ها