به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سردار سرلشکر پاسدار احمد متوسلیان 63 سال سن دارد. موها و محاسنش سپید شده است و امروز سالگرد اسارت وی توسط فالانژهای لبنانی وابسته به رژیم صهیونیستی است. هنوز آوای کلامش، نشان از عشقی نسبت به دوستان و خشمی نسبت به دشمنان دارد. صریح و شمرده سخن میگوید. سرلشکر متوسلیان همان حاج احمد انقلابی روزهای جبهه و جنگ است. هنوز عشق مبارزه با رژیم صهیونیستی را در سر دارد و حال آمده تا در کنار جوانان کلام امام خامنهای مبنی بر نابودی رژیم صهیونیستی طی 25 سال آینده را محقق کند. او آماده تا راهی را که شروع کرده بود را به اتمام برساند.
سرلشکر متوسلیان با آن شور انقلابی خود میگوید: ما به یاری خدا، هر شهری را که توسط اسرائیلیها محاصره شده، با در محاصره انداختن نیروهای دشمن آزاد خواهیم کرد و رژیم صهیونیستی را به سقوط میکشانیم. روزی را نزدیک خواهیم نمود که اسرائیل چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لولهی سلاحمان، به جای گلوله، پاسدار بیرون بیاید.
در ادامه مشروح گفتوگوی ما با این سردار سرافراز سپاه اسلام که سالها در زندانهای رژیم صهیونیستی بوده است را میخوانید:
** در ابتدا خودتان را معرفی کنید و در خصوص خانواده و محله تولد و زندگی خود نیز بگویید.
متوسلیان: من متولد 1332 هستم. در خانواده همه با هم صمیمی بودیم. من و برادرم محمد اختلاف سنی کمی داشتیم و به همین دلیل بیشتر با هم دوست بودیم. یادم هست ابتدا به یک مدرسهی دولتی میرفتیم که نزدیک منزلمان بود به اسم مدرسهی شرافت که بالاتر از کوچهی گلشن بود. من به کلاس اول میرفتم و محمد کلاس سوم بود. به خاطر اینکه ما از خیابان رد میشدیم تا به مدرسه برویم و یا حتی برای رفتن به مغازهی پدر، باید از خیابان میگذشتیم مادرم همیشه نگران میشد. به همین دلیل منزل را عوض کردیم و در محلهی چهل تن، کوچهی علوی نزدیک مسجد امین الدوله که حاج آقا حق شناس در آن نماز میخواند، خانه خریدیم.
بعد هم بابا تصمیم گرفت به دلیل ضعف مدارس دولتی، ما را در مدرسهی مصطفوی که مدیرش آقا سید جوادی(همان کسی که بعدها مدرسهی علوی را بنیان گذاشت) ثبت نام کرد. اینجا من به کلاس دوم میرفتم. مدیر مدرسهی مصطفوی با پدرم خیلی صمیمی بود. شهریور ماه بود که برای ثبت نام به ایشان مراجعه کردیم. آقا سیدجوادی قبل از ثبت نام میخواست ما را تست کند. به محمد گفت: بنویس "روباه". او هم "و" روباه را نگذاشت. مدیر مدرسه رو به پدرم کرد و گفت: ببین حاج آقا، مدرسهی دولتی این طوری است. به بچهها زیاد سواد یاد نمیدهند. شما میخواهید بچههایتان فقط مدرک بگیرند یا میخواهید علمشان هم خوب باشد؟ پدرم گفت: دوست دارم اینها با معلومات جلو بروند. گفت: خب من احمد را به کلاس اول میفرستم. برادرم محمد آن سال از بین 60 دانش آموز، شاگرد اول شد و چون عکس او را نداشتند، عکس من را روی دیوار زدند و زیرش نوشتند: محمد متوسلیان شاگرد اول کلاس.
** کار هم میکردید؟
متوسلیان: آن زمان پدرم در خیابان دکتر فاطمی فعلی یک شعبه قنادی زد و پسرها برای کمک باید به آنجا میرفتند. به همین دلیل یکی دو سال از تحصیل دور بودم و به مدرسهی شبانه میرفتم و سپس وارد هنرستان صنعتی شماره 5 تهران شدم.
** اهل ورزش هم بودید؟
متوسلیان: من و محمد تابستانها، روزانه 3-2 ساعت به باشگاه نیرو در محلهی قیام برای ورزش بوکس میرفتیم و در آنجا ورزش میکردیم، اما نه به صورت حرفهای. با هم کوه میرفتیم. دو سه بار در کوه چشمم سیاهی رفت و به برادرم گفتم. به دکتر قلب مراجعه کردم و دکترها تشخیص دادند که قلبم مشکل دارد و باید عمل شود. من را به بیمارستان قلب شهید رجایی فعلی بردند که 20 الی 30 روز در آنجا بستری بودم تا برای عمل آمادگی پیدا کنم. سرتاسر سینهام را شکافته و استخوانها را باز کرده بودند که آثار بخیههایش تا مدتها روی سینهام بود. بعد از اخذ دیپلم در هنرستان صنعتی به خدمت سربازی اعزام شدم.
** این مربوط به چه سالی است؟
متوسلیان: 16 آبان 1353 به خدمت زیر پرچم احضار شدم. پس از اعزام در مرکز زرهی شیراز، دوره تخصصی تانک را با موفقیت طی کردم و سپس با درجه گروهبان سومی و رستهی سازمانی فرمانده تانک در گردان سوار –زرهی 265 تیپ یکم لشکر 81 زرهی کرمانشاه به شهر مرزی سرپل ذهاب در غرب کشور اعزام شدم.
** بعد از سربازی چه کار کردید؟
متوسلیان: پس از خاتمهی خدمت سربازی در آبان 1355 و طی آزمون سراسری وارد دانشگاه علم و صنعت تهران شدم. رشتهام مهندسی الکترونیک بود. همزمان با تحصیل در دانشگاه علم و صنعت چون علاقهای به کار در قنادی نداشتم، در یک شرکت تاسیساتی مشغول به کار شدم.
** جریان دستگیریتون چی بود؟
متوسلیان: از طرف شرکت، پروژهای کاری در خرمآباد گرفته شد. از من خواستند تا برای انجام پروژه به خرم آباد بروم، اما مادرم اصلا رضایت نمیداد تا به این ماموریت بروم. سرانجام آنقدر اصرار کردم تا مادرم راضی به این ماموریت شد. 8-7 ماه مانده به پیروزی انقلاب در جریان تکثیر چند اعلامیه توسط مامورین شهربانی لرستان دستگیر شدم و با پیروزی انقلاب از زندان آزاد شدم.
** پس از پیروزی انقلاب چه زمانی وارد سپاه شدید؟
متوسلیان: اوایل تیر 1358 با تعطیلی دانشگاهها، به عضویت نهاد نوپای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم و دورهی آموزش نظامی فشردهی 15 روزهای را در پادگان امام علی(ع) تهران گذراندم. پس از پایان دوره به پادگان ولی عصر(عج) سپاه تهران منتقل شدم و سپس مسئول گروه ضربت در منطقه 6 سپاه تهران شدم. کار ما برنامهریزی برای مقابله و مهار آشوبهای خیابانی منافقین و سایر گروهکهایی بود که هر روز در سطح معابر و گلوگاههای اصلی شهر تهران درگیریهای ایذایی و اغتشاش ایجاد میکردند. همرزمان صمیمی من در این برهه غلامرضا قربانی مطلق، غلامعلی پیچک، محمد توسلی و علی اصغر اکبری بودند. با تشکیل گردانهای سپاه، من به عضویت گردان 2 سپاه درآمدم.
** بعد به کردستان رفتید؟
متوسلیان: عرض کنم که حدود یک ماه بعد از پیروزی انقلاب به دنبال تحرکات ضدانقلابیون به سرکردگی شیخ عزالدین حسینی، روحانی نمای دغلکار و عامل جیرهخوار ساواک طاغوت در مهاباد، پادگان تیپ 2 زرهی لشکر 64 ارومیه در این شهر به محاصرهی ضدانقلاب درمیآید. نقطهی آغاز بحران کردستان در حقیقت محاصرهی همین پادگان بود. همزمان با محاصرهی پادگان مهاباد، از طرف ارتش اعلامیهای با امضای تیمسار ولی الله قرنی اولین رئیس ستاد مشترک ارتش اسلامی صادر میشود که مضمون آن از این قرار است: مردم! با ارتش همکاری کنید و از اطراف پادگان متفرق شوید. لیبرالها فقط یک بار اجازهی خواندن اعلامیهی شهید قرنی را در رادیو میدهند و بعد از آن دیگر هیچ اعلامیه و خبری از قضایای کردستان به گوش مردم کشور نمیرسانند. در چنین وضعیتی بود که نهایتا پادگان مهاباد که مملو از تجهیزات زرهی، توپخانه و پیاده –زرهی بود، کلا خلع سلاح شد.
بنده و 180 نفر از دوستان عازم کردستان و نخست به بوکان رفتیم.
** سپس به کدام شهر رفتید؟
متوسلیان: 12 شهریور روانه مهاباد شدیم. من دقیقا به یاد دارم، ظهر آن روز، وقتی ستون نیروهای ما میخواستند وارد مهاباد بشوند، آنچنان قدرت و صلابتی از خود نشان دادند که هیچ گروهی به خود جرات رویارویی و مبارزه با این ستون را نمیداد. مخصوصا جا دارد از نقش نیروهای ارتشی ستون؛ برادرانی که از اقدامات کارشکنانهی لیبرالها سرخورده شده بودند و روحیهی آنها را تضعیف کرده بودند، یاد کنم. برادران ارتشی ما از خودشان رشادت و قدرت عجیبی نشان دادند. در جریان ورود نیروهای ما به مهاباد، ضدانقلابیون بلافاصله تانکهایی را که از پادگان شهر دزدیده بودند به میدان آوردند و به اصطلاح با تانکهایشان یک مختصر مقاومتی هم توی شهر کرده بودند. البته دقایقی بعد با نهایت ذلت و خواری ناچار به تسلیم شدند و هشت دستگاه از آن تانکها به دست نیروهای ما افتاد.
** در ادامه در آزادسازی کدام شهر نقش داشتید؟
متوسلیان: حرکت ستون نیروهای ما به طرف سقز آغاز شد. ناگفته نماند که پادگان سقز در محاصره قرار داشت، عملیات سقز در اصل باید توسط یک گردان از تیپ 84 مستقل خرم آباد اجرا میشد. منتها عیب کار در اینجا بود که فرمانده این تیپ که آن زمان فردی به نام سرگرد آهنکوب بود، جزو خائنین به مملکت محسوب میشد. اصلا در زمان شهید سپهبد قرنی قرار بود این سرگرد را از فرماندهی برکنار کنند. منتها بعد از برکناری شهید قرنی، لیبرالها کاری به کار این فرد نداشتند و او همین طور توی ارتش مانده بود. این سرگرد سه بار عمل میکند که از پل سقز بگذرد و به میدان ورودی شهر برسد.
** نتیجه چه شد؟
متوسلیان: ایشان در این حملات، سه دستگاه جیپ، سه قبضه تفنگ 106 و سه قبضه خمپارهانداز 120 میلیمتری را مفت و مسلم به ضدانقلابیون میدهد و عملا برادران ارتشی ما را به دام محاصرهی ضدانقلابیون میاندازد. پادگان سقز هم در وضعیتی بود که اگر حداکثر تا یک ساعت دیگر به آن نیرو نمیرسید، قطعا سقوط میکرد.
در همین حین سه دستگاه خودرو حامل 70 نفر از نیروهای سپاه، برخلاف دستور آن جناب سرگرد عمل کردند و از انتهای ستون به سمت پل سقز به راه افتادند... وقتی این 70 پاسدار به جلوی ستون رسیدند و از ماشینها بیرون پریدند، با فریاد الله اکبر به طرف پل سقز و میدان ورودی شهر حرکت کردند. خود من شاهد بودم و دیدم که آتش ضدانقلاب آنها را مثل برگ خزان روی زمین میریخت و یکی پس از دیگری شهید میشدند ولی سایرین همچنان با فریاد تکبیر به پیشروی ادامه میدادند. بالاخره هم توانستند سرپل ورودی شهر را بگیرند و پل را هم کلا تصرف کنند. به این ترتیب بود که گردان ارتش توانست وارد شهر بشود. کلا از این 70 نفر بچههای سپاه، فقط 9 نفر زنده ماندند، بقیه به شهادت رسیدند. هر چند، احدی از شهادت مظلومانهی اینها حرفی نزد. هیچکدام از رسانههای مملکت، نه رادیو –تلویزیون تحت سرپرستی قطبزادهی جاسوس و نه روزنامهها، خبر شهادت اینها را پخش نکرد. اصلا کسی به مردم نگفت اینها چطور شهید شدند.
حرکت بعدی ما آزاد کردن شهر بانه بود. باید بگویم که در بانه ضدانقلاب تا آنجا که در توان داشت در برابر ما مقاومت کرد. مخصوصا در درگیریهای گردنهی خان. اگر شما از سمت سقز به طرف بانه بروید، اواسط راه، این گردنه را که موقعیتی بسیار سوق الجیشی دارد، خواهید دید. ضدانقلاب در این گردنه خیلی مقاومت کرده بود تا به هر قیمت ممکن نیروهای ستون ما را زمینگیر کند؛ ولی با این همه نیروهای ما با تمام قدرت آنها را عقب زدند و با یک مانور سریع وارد شهر شدند.
در جریان تصرف شهر بین برادران ما و قوای ضدانقلاب زد و خورد درون شهری سنگینی به وجود آمد که در نتیجهی آن تعدادی شهید دادیم و از عناصر ضدانقلاب هم تعداد کثیری کشته شدند. نهایت اینکه نیروهای ما توانستند خود را به پادگان بانه برسانند و بدین ترتیب این پادگان هم پس از چند ماه از محاصره خارج شد.
ادامه دارد...
----
+ گفتوگوی فوق برداشتی از مصاحبههای سردار جاویدالاثر احمد متوسلیان با راویان دفتر سیاسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سخنرانیها و زندگینامه وی است که در کتاب "در هالهای از غبار" به نوشته گلعلی بابایی منتشر شده است.