به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سردار سرلشکر پاسدار احمد متوسلیان 63 سال سن دارد. موها و محاسنش سپید شده است و امروز سالگرد اسارت وی توسط فالانژهای لبنانی وابسته به رژیم صهیونیستی است. هنوز آوای کلامش، نشان از عشقی نسبت به دوستان و خشمی نسبت به دشمنان دارد. صریح و شمرده سخن میگوید. سرلشکر متوسلیان همان حاج احمد انقلابی روزهای جبهه و جنگ است. هنوز عشق مبارزه با رژیم صهیونیستی را در سر دارد و حال آمده تا در کنار جوانان کلام امام خامنهای مبنی بر نابودی رژیم صهیونیستی طی 25 سال آینده را محقق کند. او آماده تا راهی را که شروع کرده بود را به اتمام برساند.
سرلشکر متوسلیان با آن شور انقلابی خود میگوید: ما به یاری خدا، هر شهری را که توسط اسرائیلیها محاصره شده، با در محاصره انداختن نیروهای دشمن آزاد خواهیم کرد و رژیم صهیونیستی را به سقوط میکشانیم. روزی را نزدیک خواهیم نمود که اسرائیل چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لولهی سلاحمان، به جای گلوله، پاسدار بیرون بیاید.
در ادامه بخش چهارم و پایانی گفتوگوی ما با این سردار سرافراز سپاه اسلام که سالها در زندانهای رژیم صهیونیستی بوده است را میخوانید:
** پس از فتح خرمشهر، فرماندهان دیداری با حضرت امام(ره) داشتند. شما نیز در آن جلسه بودید؟
متوسلیان: جمعی از فرماندهان ارتش و سپاه خدمت امام رسیده بودند. من دیر رسیدم. به رسم رفاقت رفته بودم مهندس ناصر کاظمی فرمانده سپاه استان کردستان را هم بیاورم تا همراه با هم خدمت امام برویم؛ اما موقعی که به جماران رسیدیم ملاقات تمام شده بود. به حضرت امام اطلاع دادند که بنده آمدهام. حضرت امام نیز با خوشرویی تمام اجازه فرمودند تا بنده و ناصر کاظمی افتخار دستبوسی ایشان را داشته باشیم.
از بیت که خارج شدم، عصایم را به سمتی پرت کردم و با صدای بلند بدون اینکه کسی را مخاطب قرار بدهم، گفتم: به خدا قسم دیگر عصا به دست نمیگیرم. میخواهم بدون عصا راه بروم و زیر لب ذکری را زمزمه کردم.
پیش امام که بودم، ایشان با لحنی پدرانه از من پرسید: آقای متوسلیان، پایت چه شده؟ در جواب گفتم: زخمی شده، بعد هم ساکت شدم. آن وقت امام با همان مهربانی، دستی روی پایم کشید و گفت: انشاالله خوب میشود و شما به دنبال عملیات میروی.
از بیت که بیرون رفتیم، در میدان قدس برای بچهها صحبت کردم. گفتم: برادرها، حضرت امام فرمودند که جنگ باید با همان قوت خودش ادامه داده شود و امر دفاع کمافیالسابق پیش برود. یا زنگی زنگ یا رومی روم! دیگر تکلیف ما واضح است. باید برای عملیات بعدی، عازم منطقه بشویم و خیلی سریع عملیات را شروع کنیم.
** همان ایام رژیم صهیونیستی به لبنان و سوریه حمله کرد و تصمیم گرفته شد که شما به آنجا بروید. در این خصوص بفرمایید.
متوسلیان: یک روز قرار بود به منزل یکی از شهدا سر بزنیم. قرار بود برادر جهروتی هم بیاید. اما به او گفتم که برادر من امروز در ستاد مرکزی سپاه با برادر محسن جلسهای داشتم. ایشان از من خواستهاند که پیش آقای خامنهای رئیس جمهور بروم و قرار است ایشان راجع به سفر قریب الوقوع ما با بنده صحبت کنند.
همراه با محسن رضایی به نهاد ریاست جمهوری رفتیم. در آن ملاقات، آقامحسن خدمت آقا گفتند که ایشان یعنی من، کاملا آماده قبول این ماموریت هستم. منتها مایل است از زبان شما بشنود که باید این کار را انجام بدهد. آقا به بنده گفتند که شما انتخاب شدهاید تا به عنوان نمایندهی نظام جمهوری اسلامی ایران به آنجا بروید. این را که گفت خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و من از خدمت ایشان پرسیدم: یعنی خداوند متعال، ما را انتخاب کرده که برویم با اسرائیلیها بجنگیم؟ آقا فرمودند: بله! شما نمایندهی نظام هستید. بروید آنجا و جلوی اسرائیلیها را سد کنید.
** تصورتان از نبرد با رژیم صهیونیستی چه بود و چه نگاهی داشتید؟
متوسلیان: راه، راه بی بازگشتی بود و کسی که با ما میآمد باید تا آخر خط با ما میبود. تصورمان این بود که اگر در آنجا عملیاتی انجام بدهیم، ممکن است حتی جنازهی هیچ یک از شهدای ما به ایران برنگردد. تنها دالان هوایی تهران به دمشق، از فراز ترکیه میگذشت و این کشور به علت عضویت در پیمان نظامی ناتو و روابط گرمی که با اسرائیلیها داشت، به محض اطلاع از حضور قوای نظامی جمهوری اسلامی در دمشق، قطعا تنها دالان هوایی را هم، به روی هواپیمای ترابری ما میبستند. شاید ما اولین و آخرین مجموعه رزمندگانی میبودیم که به سوریه میرفتیم؛ بنابراین، گفتم برادرانی با ما بیایند که تا آخر پای کار خواهند بود.
** چه روزی به سوریه رفتید؟
متوسلیان: اولین گروه از قوای محمدرسول الله غروب روز 21 خرداد با یک فروند جمبوجت نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی وارد فرودگاه دمشق شدند. من در جمع آن برادران گفتم: امام عزیزمان فرمودهاند باید که اسرائیل از صحنهی جهان زدوده شود و شما مردان بزرگ، باید به این کلام امام، جامهی عمل بپوشانید.
** استقبال مردم سوریه چگونه بود؟
متوسلیان: استقبالی که مردم و مقامات سوریه از نیروهای ایرانی کردند، بی نهایت عالی بود. آنها هرگز در باورشان نمیگنجید که ما ایرانیها، با توجه به مسائلی که مملکتمان با آن درگیر است، خصوصا مسالهی جنگ، به این صورت عملی وارد کار بشویم؛ آن هم در حالی که قبلا کشورهای عضو به اصطلاح جبههی پایداری حتی کوچکترین قدمی در رابطه با کمک نظامی به سوریه و لبنان برنداشته بودند. بر این اساس، وقتی که ما در عمل وارد قضیه شدیم، آمدن نیروهای ما برای همه، به شدت گنگ و باورنکردنی به نظر میرسید.
** با ورود شما به سوریه و لبنان، تغییری در وضعیت جنگ به وجود آمد؟
متوسلیان: بلافاصله بعد از ورود اولین هواپیمای حامل نیروهای ما به آنجا، اسرائیل اعلام آتشبس یک طرفه کرد و این، اولین گام بود برای اینکه دست به عقبنشینی تاکتیکی بزند و این امر هم در اینجا پیش آمد که نیروهای وابسته به اسرائیل در خاک لبنان مثل فالانژیستها و نیروهای مربوط به سرگرد سعد حداد و حتی اسرائیل در برنامهی رادیوییشان، بخش فارسی دایر کردند و عجیب اینکه بخش فارسی این رادیوها بلافاصله بعد از ورود نیروهای ایرانی، شروع به کار کرد. صهیونیستها و مزدورانشان در تبلیغات رادیوییشان خطاب به ما میگفتند: شما ایرانیها چرا آتشبیار معرکه شدهاید؟! شما برای اشغال لبنان آمدهاید.
عجیب اینکه در عرف صهیونیستهای متجاوز و اشغالگر، ما اشغالگر محسوب میشدیم و آنها، اسرائیلیها، حامی مردم!
** نگاه مردم لبنان نسبت به شما چگونه بود؟
متوسلیان: مردم لبنان ما را مرجع و ملجا خود میدانستند و معتقد بودند که فقط ما میتوانیم آنها را نجات دهیم. در لبنان مردم مدام میپرسیدند: کی میآیید؟ کی عمل میکنید؟ هر لبنانی را که میدیدم، اولین حرفش این بود که آیا شما پاسداران انقلاب اسلامی ایران هستید؟ وقتی پاسخ مثبت میدادیم، بلافاصله میپرسیدند: پس کی به اینجا میآیید؟!
** چه شد که وارد عمل نشدید؟
متوسلیان: به رغم اینکه نیروهای ایرانی عزم خود را جزم کرده بودند تا پنجه در پنجهی اشغالگران صهیونیستی درافکنند، اما سوریها خیال نداشتند از این نیروها بهره نظامی ببرند؛ بلکه درصدد بودند تا صرفا به عنوان اهرم فشار در مذاکرات دیپلماتیکشان استفاده کنند.
وقتی رفعت اسد از پادگان زبدانی بازدید کرد. من با او صحبت کردم. او از مواجهه با اصل مطلب طفره میرفت و با یک سری تعارفات، از قبیل اینکه شما میهمانان عزیز ما هستید و این قبیل تعارفها، سعی داشتند ما را مجاب کنند. به رفعت اسد گفتم: ما برای میهمانی به سوریه نیامدهایم. شما بهتر میدانید که هنوز تکلیف جنگ ما با صدام یکسره نشده. اگر حاضر شدهایم به اینجا بیاییم، برای این بود که ثابت کنیم اگر محور جهاد، اسلام باشد، بچههای 16-15 سالهی مسلمان سوری هم میتوانند مثل شیر به ارتفاعات اشغالی جولان کشور شما حمله ببرند، گوش سرباز اسرائیلی را بگیرند و او را با خفت بیاورند در خیابانهای دمشق بچرخانند؛ مثل همان کاری که بسیجیهای نوجوان ما در فتحمبین و الی بیت المقدس، با کماندوهای بعثی صدام کردند... تعارف بس است. تکلیف ما را مشخص کنید. اگر به هر علت قرار است حضور ما در سوریه صرفا در حد وجهالمصالحه و برگ برندهای در مذاکرات سیاسی شما باشد، ما اهل آن نیستیم.
** چرا به تهران برگشتید؟
متوسلیان: خدمت امام رسیدم و گزارشی از وضعیت سوریه ارائه دادم.
امام خمینی فرمودند: اقدام اسرائیل مبنی بر حمله به سوریه و لبنان، دسیسهای بوده تا ایران را از مسالهی اصلیش، یعنی جنگ با رژیم جنگافزور صدام بازدارد.
چند روز بعد نیز فرمانده کل سپاه طی نامهای به بنده ابلاغ کردند که باتوجه به رهنمودهای امام بزرگوارمان در مورد سرعت دادن به پایان جنگ تحمیلی، خواهشمند است دستور دهید که تیپ 27 محمد رسول الله تا پایان روز 15 تیر سال جاری در منطقه جنوب حضور یابد. لذا روند بازگشت نیروهای اعزامی به ایران آغاز شد.
** چه طور شد که شما اسیر شدید؟
متوسلیان: غروب روز سیزدهم تیرماه دوستان کادر را برای حضور در جلسهای فراخواندم. محل تشکیل جلسه، دفتر کاری بود متعلق به آقای عباس عبدی؛ کاردار اول وقت سفارت ایران در بیروت. محل این دفتر در منطقهی بعلبک کشور لبنان واقع شده بود.
در آن جلسه علاوه بر مسئولین قوا، آقای عباس عبدی و سیدمحسن موسوی کاردار دوم سفارت ایران در بیروت و نمایندگانی از گروههای مبارز شیعی بودند. در پایان آن نشست پنج ساعته، با کادرهای قوای محمد رسول الله جلسه خصوصی برگزار کردم. تصمیمات متخذه را به آنان ابلاغ کردم و گفتم که فردا همراه با سیدمحسن موسوی به بیروت خواهم رفت. خیلیها اصرار کردند که جای من بروند اما نپذیرفتم.
فردایش من، سیدمحسن موسوی، کاظم اخوان و تقی رستگار مقدم عازم بیروت شدیم که در ایستگاه برباره ربوده شدیم.
** بعدش چه شد؟
متوسلیان: تا همینجا بماند، باقی آن را بعدها خواهم گفت...
---
+ گفتوگوی فوق برداشتی از مصاحبههای سردار جاویدالاثر احمد متوسلیان با راویان دفتر سیاسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سخنرانیها و زندگینامه وی است که در کتاب "در هالهای از غبار" به نوشته گلعلی بابایی منتشر شده است.