گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس ـ رسول حسنی، مرگ هر هنرمندی گویایی تاثیرش بر مردمی است که او را دوست دارند و در این مملکتی که حتی شکل افتادن برگ از درختش هم به سیاسی بودن باغبانش ربط پیدا میکند. حضور آدمهایی که برای تشییع هنرمند درگذشته میآیند پیش از آنکه به هنرمند فقید ارتباط پیدا کند به سیاسی بودن مشایعت کنندگان ربط پیدا میکند. آنها فرصت تشییع هنرمند را فرصتی برای بیان مقاصد و شعارهایی خود تلقی میکنند حتی اگر شعاری هم سر ندهند.
تشییع بر شانههای ستاره و بیستارهها مسئله این است
از سبزوار تا پاریس راه زیاد است برای همین با هواپیما می روند. از 22 خردا تا 17 تیر هم احتمالا راه زیادی است برای همین کسی (؟) یادش نمیآید در 22 خرداد چه گذشت اما 17 تیر را همه به خاطر دارند. در هر دو روز مسافرانی داشتیم. مسافر 22 خرداد و مسافر 17 تیر. این دومی را خیلیها میشناسند چون مسافر 17 تیر سرش به کار خودش گرم بود مسافر 22 خرداد اما سرش جای دیگری گرم بود سر به هوا بود و مدام بام دیگران را دید میزد تا کبوتری را در غزلی، شعری سرودی جلد کند.
کلا آدم دیگری بود نه راه پاریس را بلد بود کن را میشناخت چیزی در حد جغرافیای استان تهران. اما مسافر 17تیر کن دیگری را میشناخت چیزی در حد جغرافیایی فرانسه او دیگر از کبوتر و سیمرغ گذشته بود شاهشکارش نه بر بام که بر استیجهای جشنوارهها پرسه میزد. گیلاسش طعم دیگری داشت و خانه دوستش دیگر رودبار منجیل نبود اصرار داشت دفتر مشق همکلاسش را در جایی دورتر از شالیها به او برساند دیگر پیرمرد در و پنجره سازی را که قدرش را کسی نمیداند را نمیشناسد.
دنیایی مسافر 17 تیر از پشت شیشههای دودی سبز نبود لابد اذیت میشد در هوای دود گرفته تهران دنبال محمدرضا نعمتزاده بگردد.
او تبدیل مردی بدون وطن شد و همین باعث شد وقتی مسافر 17 شد هموطنانش او را صاحب وطن کند. در فرودگاه امام خمینی(ره) به استقبالش بروند پلیس برای بدرقهاش تدارک ببیند قطعه هنرمندان هم احتمالا ایستگاه آخرش باشد. همه به تکاپو افتادهاند همه کمپین تشییع به راه انداختهاند همه به نحوی خود را به او منتسب میکنند و اگر سنش زیاد نبود همه داعیه استادیش را داشتند.
اما مسافر سر به هوای 22 خرداد بی وطن نبود همین جا ماند چشم به بام انقلاب، بام جنگ، بام فلسطین، بام هر چیزی که به «خمینی» منتسب باشد و البته این بام شوردیگی دیگری میطلبد از همان جنس که همه دنیا را نمیتوان دوست داشت زیر هر بامی نمیتوان رفت این مسافر راه سبزوار ـ تهران بلد بود آرام و می رفت و میآمد و «مرگ به نیرگ تو» را میسرود برای همین ساحل نشینان کن فرانسه دوستش نداشتند ولی مردم خاکی کن تهران دوستش داشتند چون از باعث و بانی کشته شدن جوانانشان دلخوشی نداشتند. کن تهران با همه وجود به آمریکا میگفتند مرگ به نیرنگ تو و آنهایی که باید جواز ورود به آمریکا را میگرفتند باید با مسافر 22 خرداد قهر میکردند.
برای همین مردمی که مسافر22 خرداد را تا سبزوار بردند بی ستاره بودند و مردمی که مسافر 17 تیر را میبرند قطعه هنرمندان ستاره دارند این ستاره داربودن و نبودن ربطی به سیاسی بودن ندارند. سیاست مردم بیستاره همین است که اما و اگرها را کنار بگذارند و به فکر دیوار همسایه باشند تا موشی از آن ور آب نیاید به قصد انبان گندم همسایه ولی مردم ستاره دار که البته ستارههایشان از آن ور آب رسیده و بعضیهایشان در موزه سینمای خودمان آرام گرفتهاند مردم آن ور آب را خودی تر از همسایه تصور میکنند و البته حق میدهند کیسه گندم سهم موش آور آب باشد.
اما مسافر 22 خرداد و مسافر 17 تیر هردم در همین خاک با همان ترتیب صدها ساله زیر لحد پنهان میشوند. اینکه با خود چقدر صداقت بردهاند با خودشان منظور ما اصلا مسافر 22 خرداد و 17 تیر نیست بحث ما این است که وجه تمایز این مسافران در چه چیزی است با مردم بودن یا بی مردم بودن. چرا مسافر 17 تیر در مقابل جنگ هشت ساله ای که بر ما تحمیل شد خاموش بود. در مقابل انقلاب و جریانات بعد از آن حرفی نزد و اگر زد از جنس زنان سینما بود که بر قصه شیرینی گریه میکردند که با شیرین امروز ایران تفاوت دارد.
با چه آبی باید چشمها بشوییم خدا کند روزی که مسافر یکی از همین روزها میشویم روی شانه خاکی مردمی بیستاره بدرقه شویم شاید دعای گیرای یکی از این بیستارهها چیزی به توشهمان اضافه کند.