باید برای تاریخ بنویسیم احمد‌کاظمی‌ که بود و چه‌کرد

تجاربی که از هر عملیات به دست می‌آورد را در عملیات بعدی به کار می‌گرفت. از جمع‌آوری غنایم گرفته تا به کارگیری گردان‌ها و به این موضوعات دقت داشت و بی‌احتیاطی نمی‌کرد. او نیروها را با دقت وارد می‌کرد و فردی دقیق و با پشتکار بود.
کد خبر: ۹۱۰۵
تاریخ انتشار: ۱۷ دی ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۶ - 07January 2014

باید برای تاریخ بنویسیم احمد‌کاظمی‌ که بود و چه‌کرد

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از صبح صادق، " سردار سرتیپ پاسدار محمدجعفر اسدی" یکی از فرماندهان دفاع مقدس و فرمانده سابق نیرو زمینی سپاه، متولد سوم دیماه سال ۱۳۳۶در نورآباد ممسنی استان فارس است. او پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در هفتم اسفند ماه سال ۱۳۵۸به عضویت سپاه درآمد.

در مهرماه سال ۱۳۵۹به سمت فرمانده منطقه فارسیات اهواز منصوب شد و در بیستم خرداد ماه سال ۱۳۶۰مسئولیت محور عملیاتی آبادان را عهدهدار شد. تیرماه سال ۱۳۶۱به عنوان فرمانده ۳۳المهدی معرفی و درطول این مدت در عملیاتهای بزرگی همچون فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، محرم، والفجر مقدماتی، والفجر ۱و ۲، خیبر، بدر، والفجر ۸، کربلای ۲، ۴، ۵، ۱۰، نصر۴، ظفر ۷، والفجر۱۰، بیتالمقدس ۷و عملیات مرصاد یگان خود را فرماندهی میکرد. در بیستم شهریور ماه سال ۱۳۷۰به عنوان فرمانده لشکر ۱۹فجر معرفی شد و به دلیل کفایت، لیاقت و تعهد فرماندهی سپاه پنجم عاشورا در استان آذربایجان شرقی، جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه و جانشینی بازرسی ستاد کل نیروهای مسلح را در کارنامه خود دارد.

وی پس از سردار زاهدی یعنی دو سال پس از شهادت شهید کاظمی با حکم رهبر معظم انقلاب در سال ۱۳۸۷بهعنوان فرمانده نیروی زمینی سپاه معرفی شد. وی همزمان تحصیلات خود را تا مقطع دکترای علوم استراتژیک ادامه داد و هم اکنون در دانشگاه عالی دفاع ملی مشغول تدریس و خدمت است. در آستانه سالروز شهادت سردار سرلشکر حاجاحمد کاظمی و تعدادی از فرماندهان نیروی زمینی سپاه، پای صحبتهای این فرمانده دلاور دوران دفاع مقدس نشستهایم.

*روز به روز به او علاقهمندتر میشدم

اواسط دی ماه سال ۵۹یک گروه ۳۰نفره برای عملیات به ما ملحق شدند که از اصفهان آمده بودند. آنها به روستای «فارسیات» آمدند و احمد کاظمی هم همراهشان بود که بچه خیلی خوشبرخورد و بافکری بود. من از همانجا با او آشنا شدم.

از روزهای اول اخلاص خاصی را از این جوان دیدم. پس از عملیات، به «دارخوین» و سپس آبادان رفت و من هم تا اواخر ۵۹در فارسیات ماندم و بعد به آبادان رفتم و در ایستگاه هفت بودم. ایشان در «فیاضیه» بود، اما فاصله چندانی نداشتیم. بین ما خالی از نیرو بود. رفتم به او سری زدم که فکری برای این فاصله وسط بشود. البته کمبود نیرو هم داشتیم و زمین هم خوب نبود. خاکریز به آن معنا نداشتیم و همهاش دشت بود. برای هماهنگیها در هتل آبادان جلسه میگذاشتیم و به همدیگر سر میزدیم.

او جوانی پرشور و نشاط، با صفا و صمیمی بود. روز به روز به او علاقهمندتر میشدم. آنهم به دلیل خصلتهای خوبش. آدم پرحرفی نبود و اگر حرفی میزد، بجا بود. منضبط و قناعتکار بود و همیشه نمره اول را در قناعت داشت. در حفظ بیتالمال از همان روزهای اول حساسیت داشت. هیچکس مثل او نبود. تلاش میکرد بیتالمال را هم بیشتر کسب کند و هم بیشتر نگهداری کند که از بین نرود. یک بار که از لشکر او بازدید کردیم، دیدم قطعات دستگاههای مهندس را روی تراورز گذاشته که روی زمین نباشد و به دلیل رطوبت زنگ نزند.

هوای نیروهای زیردستش را داشت. یک روز که با هم صحبت میکردیم پیرامون اینکه در قبال این بچهها مسئول هستیم، گفت: «برای امورات بچهها حواسم خیلی جمع است. اگر زمستان باشد، حاضر نیستم بخاری در چادر من باشد و دیگران نداشته باشند.»

در طراحیها به سادگی تسلیم نمیشد. آن قدر پافشاری میکرد تا این طرح پخته شود و معایب آن پیش از عملیات مشخص شود.

*برای احمد زودتر زن بگیرید

زمانی که در جبهه فیاضیه بود، ازدواج نکرده بود. یک شب جلسهای در تهران داشتیم که من و مهدی باکری به منزل او رفتیم و به پدرشان توصیه کردیم که زودتر برای احمد زن بگیرید. وی یکی دو ماه بعد آمد به من گفت: «کار دستم دادی، چون پدر و مادرم رهایم نمیکنند و میگویند ازدواج کن.» الحمدلله ازدواج کرد و چون به من علاقه داشت، سؤالاتی راجع به زندگی از من میپرسید و خیلی از اسم پسرم محمدمهدی خوشش میآمد. پرسید: «اسم فرزندت را خودت انتخاب کردی؟» گفتم: «نه آیتالله مدنی میفرمود مستحب است فرزند ذکور را حتی برای هفت روز به نام محمد بنامید.» ایشان نام دو پسرش را محمد گذاشت. در مسائلی که قبول نداشت، اصلاً زیر بار نمیرفت و همین روش و منش، در کل زندگیاش و خصوصاً در امور جبهه و جنگ تأثیر داشت.

یک بار در کربلای ۵در منطقه پنج ضلعی عملیات داشتیم. من با احمد و آقامحسن جلسه گذاشتیم. وقتی برمیگشتیم، باران شروع شده بود. بیسیم زدیم و «مرتضی قربانی» گفت: بیایید اینجا که با هم باشیم. جیپی که سوار بودیم، خیلی لیز میخورد و مرتضی هم مرتب میگفت: حتماً بیایید. احمد شک کرد که چرا مرتضی اینقدر اصرار دارد که برویم؟ با شوخی گفت: «این چشم سفید هیچوقت ما را به جاهای خوب دعوت نمیکند.»

همانجا گفت برویم به قرارگاه. ما هم رفتیم قرارگاه جایی که آقای غلامپور بود. احمد یکسری اطلاعات گرفت و دید اصلاً نمیشود برویم از بس آتش میریزند و قبل از رسیدن به مرتضی شهید میشویم. گفت: «چه ضرورتی دارد ما برویم آنجا میخواهیم با بچهها تماس داشته باشیم، در همین قرارگاه داریم.» و با شگرد خودش مرتضی را سرکار گذاشت و گفت: «من نزدیک هستم و شما بیا پیش ما. مرتضی گفت: «من زیر یک تانک هستم و جایم امن است.» احمد گفت: «نه اینجایی که ما هستیم، امنتر است.» خلاصه آن شب عملیات را از قرارگاه هدایت کردیم و صبح که شد، مرتضی میگفت: «به خدا اگر آمده بودید یک نفرمان سالم نمیماند…»

*از همه قاطعتر و جدی بود

احمد وقتی موضوعی پیش میآمد، حواسش خیلی جمع بود و با دید باز نگاه میکرد. او با حسین خرازی، قاسم سلیمانی و آقای قالیباف بیشتر مأنوس بود و وقتی به قرارگاهها میرفتیم و فرصتی بود، او با این افراد مینشست و صحبت میکرد. مهدی باکری هم مدتی در لشکر ۸جانشین او بود و وقتی آقامحسن گفت آذربایجان هم باید تیپ داشته باشد، تیپ ۳۱عاشورا تشکیل شد و باکری از احمد جدا شد.

تجاربی که از هر عملیات به دست میآورد را در عملیات بعدی به کار میگرفت. از جمعآوری غنایم گرفته تا به کارگیری گردانها و به این موضوعات دقت داشت و بیاحتیاطی نمیکرد. او نیروها را با دقت وارد میکرد و فردی دقیق و با پشتکار بود.

فرد تیزی بود و مسائل را خوب میگرفت. برای هر عملیات ممکن بود ماهها بحث و پیگیری داشته باشیم. بچههای اطلاعات هم مرتب میرفتند و اطلاعات جدید میآوردند و بعد هم طرح را میدادیم، اما احمد به سادگی به طرحها قانع نمیشد، همه جوانب را بررسی و درباره آن بحث میکرد و خیلی جدی و محکم بود، بعد طرحش را میداد.

البته تصمیم نهایی را فرماندهی میگرفت ولی در بحثهایی که میشد، از همه جدیتر و قاطعتر احمد بود و مرتب تیکه کلامش این بود که: «نمیشود، نمیرویم، نمیکنیم.» این کلماتش هم برای این بود که روی موضوع بحث شود وگرنه حتی یک عملیات هم نبود که او شرکت نکند. او روی تمام موارد بحث میکرد و آن را به نتیجه میرساند. از دستورها سرپیچی نمیکرد، اما تا جایی که میتوانست تلاش میکرد که طرح را پخته کند.

*هیس! دارند فیلم درست میکنند


بحث قناعتش در عملیات هم دیده میشد. مثلاً اگر جایی بحث میشد سهگردان نیرو بگذارد، خودش میگفت با دو گردان هم انجام میشود و اگر در حین عملیات، بعضی از لشکرها میگفتند ما نیرو نداریم، او میگفت من دارم. یعنی حتی در نیروها هم اسراف نمیکرد. وقتی میدید ممکن است باتری بیسیم تمام شود، آن را خاموش میکرد و میگفت: «وقتی کار داشتیم، روشن میکنیم.» که گاهی هم تماس با او مشکل میشد و باید از طریق قرارگاه صدایش میزدیم.

فردی مبتکر بود. یک بار که با هم صحبت میکردیم و او از دوران جوانی و نوجوانیاش تعریف میکرد من دانستم از همان نوجوانی ابتکار داشته است. او تعریف میکرد: «با یکی از بچهها با موتور میرفتیم. دوستم خیلی تند میرفت. از یک ماشین خیلی بدجور سبقت گرفتیم، طوریکه راننده ناراحت شد. وقتی هم پیچ را رد کردیم، دوستم نتوانست کنترل کند و چپ کردیم و توی خاکها افتادیم. همان موقع هم آن ماشین رسید و راننده شروع کرد به فحاشی. اما من یکدفعه گفتم: «هیس! دارند فیلم درست میکنند.» راننده دور و برش را نگاه کرد و عذرخواهی کرد و رفت.

در عملیاتها هم یک دفعه تصمیمی درست و بجا میگرفت و واقعاً موضوعات را متفکرانه و باتدبیر حل میکرد.

ما عملیاتهای زیادی با هم بودیم. آبادان با هم عملیات کردیم و جلو رفتیم. دشمن هم سرمایهگذاری سنگینی در فیاضیه کرده بود. خط ما شکست، اما دشمن در فیاضیه مقاومت میکرد، چون آنها حافظ پلی بودند که همه نیروها باید از آنجا عبور میکردند و کنار رودخانه کارون بودند. آن روز مرتضی قربانی کمک کرد تا خط فیاضیه شکسته شد و از پشت با جیپ ۱۰۶که جلو برده بود، به عراقیها تیراندازی کرد و با آقای کاظمی تماس گرفت و گفت ما از پشت حمله کردیم و شما جلو بیایید. بعد هم ساعت ۱۱این خط کامل شکسته شد.
در اکثر عملیاتها من و احمد و قاسم سلیمانی و قالیباف در محورهای کنار هم بودیم و به همدیگر کمک میکردیم.

ما باید برای تاریخ بنویسیم احمد کاظمی که بود و چه کرد و به عنوان یک سرمایه به نسلهای آینده تحویل دهیم. باید جوانهای ما افتخار کنند که پدرانشان در جنگ حماسه آفریدند.
 

نظر شما
پربیننده ها