به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، از میان کتبی که درباره جنگ هشت ساله ایران و عراق نگاشته شده است خواندن و پردازش بخشهایی از خاطرات جنگجویان عراقی و شرح حالی که از آن روزها ارائه میدهند خالی از لطف نیست. کتاب "آخرین شب در خرمشهر" نمونهای از اینگونه کتب است که برگرفته از خاطرات سرهنگ عراقی کامل جابر است. در بخشی از این کتاب در تشریح روزهای پایانی استقرار رژیم بعث در خرمشهر آمده است:
سرهنگ احمد زیدان فرمانده تیپ ما بود؛ تیپ 113 او میخواست فرماندهی خرمشهر را کاملا از آن خود کند؛ برای همین با قرارگاه لشکر «یازده» به طور مستقیم تماس میگرفت. یک روز به من گفت: «من به خودم اجازه نمیدهم به این قرارگاههای ضعیف و بیاحساس مراجعه کنم.» دانش نظامی نداشت؛ با پارتی بازی به ردههای بالا رسیده بود. او به دروغ نزد ستاد فرماندهی در بصره تضمین داده بود که نیروهای ما در دفاع از خرمشهر تا پای جان ایستادگی خواهند کرد.
روز 23 اردیبهشت 61 راس ساعت چهار بعدازظهر، نیروهای کمکی که شامل نیروی زرهی و تانک از تیپهای 238، 52، تیپ 31 و تیپ 32 بود، به منطقه رسید. ساعت چهار و نیم نیز یک هلیکوپتر حامل مدیر اطلاعات نظامی و تعدادی از افسران رده بالا به محور خرمشهر آوردند؛ سعدالدین شاذلی – افسر بازنشسته مصری – و چند افسر رده بالای اردنی هم میان آنها بودند. آنها با فرماندهان مستقر در خرمشهر جلسه گذاشتند و سپس آمادگی خود را برای دفاع از شهر به هر قیمتی اعلام کردند. سرلشکر شاذلی وقتی تجهیزات دفاعی عراق را دید، با تعجب گفت: «امکان ندارد هیچ نیرویی بتواند واحدهای دفاعی شما را با این عظمت نابود کند!»
ساعت پنج عصر آن روز مرا به عنوان فرمانده نیرو تعیین کردند. سرهنگ احمد زیدان، دستورهای لازم را به من ابلاغ کرد.
ساعت هشت شب 23 اردیبهشت نیروهای اسلامی به پیشروی خود از چند سمت ادامه دادند. ساعت هشت و نیم، درگیری شدیدی در آپارتمانهای مسکونی نزدیک خرمشهر روی داد.
در این مجتمع، تیپهای 23 و 34 نیروهای ویژه مستقر بودند. سرهنگ ستاد نزار ابوسعید برای من توضیح داد:
- در مجتمع آپارتمانی، نبرد سنگینی بین نیروهای ما و نیروهای اسلامی روی داد. ما سعی داشتیم آنها را از مناطق مسکونی دور نگه داریم؛ اما شدت حمله آنها مانع بود، این درگیری بیشتر به جنگ خیابانی شباهت داشت. با اینکه منطقه مقابل مجتمع آپارتمانی پوشیده از مین و سیمهای خاردار و... بود، اما نیروهای اسلامی توانستند از میان این زمینها پیاده نظام خود را به منطقه گسیل کنند و از آپارتمانها به عنوان مخفیگاه استفاده کنند. بعد، تکتیراندازهایشان برای اسیر کردن سربازان و افسران اعزام شدند. آتش همهجا را فراگرفته بود و توپ و خمپاره بود که بر سر ما فرود میآمد.
سرهنگ احمد زیدان – فرمانده تیپ 113 – با سرهنگ ستاد نزار ابوسعید که نیروهایش در مجتمع آپارتمانی در حال جنگ بودند، تماس گرفت و گفت: «نیروهای ما با وجود از دست دادن تعدادی از مواضع گردان یکم تیپ 33 همچنان میجنگند. ما کمبود نیرو را با استفاده از نیروی ذخیره مستقر در آپارتمانها حل خواهیم کرد.»
سرهنگ احمد زیدان به من گفت: «برای رفتن به مجمع آپارتمانی آمادگی داری؟»
- چقدر نیرو باید با خودم ببرم؟
- یک گروهان.
- غیر ممکن است؛ وقتی در آپارتمانها به اندازه یک لشکر نیرو وجود دارد و کاری از پیش نمیبرد، چگونه ممکن است ما به اندازه یک گروهان نیروی کمکی بفرستیم؟
- در این صورت، امشب با ما در این منطقه خواهید ماند تا دستوری از طرف فرماندهی صادر شود.
رأس ساعت نه شب، نیروهای ایرانی حمله وسیعی را علیه آپارتمانهای مسکونی در شمال خرمشهر انجام دادند؛ طوری که نیروهای ما مجبور به عقبنشینی به داخل خرمشهر شدند. آنها تمام مجتمع را به تصرف خود درآوردند. اجساد سربازان و مجروحان ما نیز در همان جا ماند. تمام تجهیزات و سلاحهای سنگین نیز باقی ماند و ما به سمت خرمشهر عقبنشینی کردیم. منظره عقبنشینی بسیار تکان دهنده بود. سربازان ما با پای برهنه و لباسهای گلی و بدون کلاه دنبال سوراخ موش میگشتند؛ تا جایی که سرهنگ خمیس بر صورت آنها تف انداخت. افسران درجه نظامی خود را کنده بودند؛ چون فکر میکردند اسیر خواهند شد، وضع بسیار آشفته بود. در همان حال، فرماندهی از ما میخواست حتی اگر جوی خون در شهر جاری شود، خرمشهر را از دست ندهیم. عدهای از افسران به فرماندهی گفته بودند که جان خود را فدای صدام خواهند کرد و فرماندهی هم این حرفها را باور کرده بود. در این هنگام، صدام حسین، عدنان خیرالله – وزیر دفاع – را به منطقه فرستاد. هنگام فروپاشی محور دفاعی مجتمع آپارتمانی، عدنان خیرالله با عبدالجواد ذنون سوار هلیکوپتر شد تا اوضاع را از بالا زیر نظر داشته باشد.
خلبانی که همراه آنها بود، برایم چنین تعریف کرد:
- عدنان خیلی ناراحت به هشام صباح الفخری و عبدالجواد ذنون گفت: «امشب خرمشهر از دست میرود.» عبدالجواد گفت: «من این طور فکر نمیکنم؛ چون نیروهای ذخیره قادرند تا چند ماه دیگر بجنگند.» عدنان گفت: «شما با وجود این وضع هم از روی احساسات حرف میزنید.»
خلبان هلیکوپتر که پسرخاله من سرگرد صفاءالعلی بود، بعدها به همراه عدنان خیرالله در سقوط هواپیمای حامل عدنان پس از پایان جنگ تحمیلی کشته شد.
بر اثر حملات پیاپی نیروهای اسلامی، قسمت شمالی شهر نیز به تصرف آنها در آمد.
برای ما فقط پل نهر عرایض در شمال شرقی خرمشهر باقی مانده بود که در آنجا هم بین نیروهای ما تیپ 33 نیروی ویژه دریایی بود، با نیروهای ایرانی درگیری روی داد. نیروهای ما از طریق این پل میتوانستند خود را به اروندرود برسانند. فرماندهی تیپ در ساعت نه و نیم با فرمانده نیروهای ویژه تماس گرفت و گفت: «ما نمیتوانیم از پل دفاع کنیم؛ چون تمام فرماندهان گردانها کشته شدهاند و نمیدانم به تنهایی در مقابل این حملات پیاپی چه کنم؟»
به این فرمانده دستور عقبنشینی داده شد تا خود را به مرکز خرمشهر برساند. در این حمله، قسمت شرقی شهر به تصرف نیروهای اسلامی درآمد. برای ما مهم بود که بتوانیم با نیروهایی که پشت اروندرود مستقرند، تماس بگیریم؛ چون ایرانیها با تصرف پل نهر عرایض، ارتباط زمینی ما را با دیگر واحدها قطع کردند و ما مجبور بودیم که با بیسیم با دیگر واحدها تماس بگیریم. نکته دیگر این که نبرد در پل نهر عرایض به کمک پیاده نظام که بیباکانه میجنگید، استفاده کردند. فرمانده نیروهای ویژه در آخرین ساعات حمله با فرمانده نیرو در خرمشهر تماس گرفت و اعلام کرد: «ارسال نیروی ذخیره بیفایده است؛ چون نیروی که مقابل ما میجنگد، زیاد نیست؛ اما با شجاعت تمام میجنگد. ما از سرنوشت سربازان خود بیخبریم. شاید آتش تانکها آنها را از پای در آورده باشد.»
نیروهای اسلامی زیرکانه به سوی ایستگاه قطار در شرق خرمشهر حرکت کردند و آن را به تصرف خود درآوردند. این کار پس از درگیری با گردان 24 صورت گرفت. این گردان هم به کلی نابود شد.
این قسمت در محور اهواز – خرمشهر امتداد دارد. برای دفاع از این محور، تیپ 48، تیپ پیاده نظام238، تیپ پیاده نظام 44، تانکهای حمورابی و تجهیزاتی شامل خمپاره و ضدهوایی مستقر بودند.
فرماندهی پس از شکست در خاکریز میانی متوجه شد که سرنوشت این تیپها در صورت جنگیدن چیزی جز نابودی نیست. به همین دلیل به این تیپها دستور داد که در صبح روز 24 اردیبهشت در قسمت عقب سدهالدج – کناره رود کارون – مستقر شوند تا در یک فرصت مناسب به ایرانیها حمله کنند و راه عبوری شماره 2 را تصرف کنند. ما این تحولات را از درون شهر پیگیری میکردیم. منطقه استقرار ما دور از آتش جنگ بود. تمام نیروهای داخلی شهر به حالت آماده باش کامل در آمده بودند. مهمات و اسلحه و دستگاههای بیسیم برای برقراری ارتباط آماده میشد. با وجود آن همه امکانات، همه به شدت نومید بودیم. سرهنگ احمد زیدان که با سخنان خود سعی میکرد سربازان را دلگرم کند، میگفت: «فرماندهی نظامی به من اطلاع داده که نیروی ذخیره به سمت ما در حال حرکت است. این نیرو، سربازان ایرانی را خواهند سوزاند. فرماندهی جز حفظ جان ما چیز دیگری نمیخواهد.» من که نزدیک سرهنگ احمد بودم، گفتم: «قربان، نیروهای ذخیره چطور میتوانند ایرانیها را بسوزانند؟»
گفت: «هواپیماها از بمبهای آتشزا استفاده میکنند. این بمبها در موارد ضروری به کار میرود.»
فرماندهی تیپ 44 که در سدهالدج مستقر بود به گردان یکم از تیپ 48 دستور داد که به سمت مجتمع آپارتمانی حرکت کند تا یک خط دفاعی قوی در سمت شمالی شهر ایجاد شود. پس از اعزام تیپ 44 و گردان یکم تیپ 48، درگیری شدیدی روی داد که از سلاحهای سبک و سنگین استفاده شد. وقتی با فرمانده تیپ 44 تماس گرفتیم، گفت: «کار ما تمام شد! کمک بفرستید!»
سرهنگ احمد زیدان معتقد بود که باید تمام واحدهای مستقر در خرمشهر را برای دفاع از منطقه نگه داریم، این نظر مورد استقبال دیگر فرماندهان قرار گرفت. فرماندهی معتقد بود که خرمشهر همچنان در تصرف ما باقی خواهد ماند.
در این درگیری، فرمانده تیپ 44 کشته شد و جز تعداد کمی سرباز که فرار کردند، چیزی از تیپ باقی نماند. سربازان فراری به فرماندهان خود دشنام میدادند؛ چون فکر میکردند که آنان فریبشان داده و برایشان کمک نفرستادهاند. سرهنگ احمد زیدان وقتی این وضع را دید به صورت یکی از سربازها سیلی زد و گفت: «ما میدانیم که کارها را چطور پیش ببریم و لازم نیست تو برای ما تکلیف معلوم کنی، حیوان!»
نابودی تیپ 44 و گردان یکم از تیپ 48، مساله بسیار مهمی بود؛ چون تیپ 44، تیپ طلایی ارتش عراق محسوب میشد و فرماندهان آن از بهترین فرماندهان ارتش عراق بودند. برای همین وقتی فرمانده محور خرمشهر – اسماعیل النعیمی – خبر کشته شدن فرمانده تیپ 44 را شنید، سر خود زد و گفت:
- کار خرمشهر تمام شد...
سخن او درست بود؛ چون منطقهای که در اختیار تیپ 44 بود، ستون فرات خرمشهر به حساب میآمد.
به تیپ 238 دستور داده شد که به سوی مجتمع آپارتمانی حرکن کند. این تیپ که تازه به این منطقه اعزام شده بود، راه را گم کرد و به جای این که به سوی مجتمع برود، به سوی منطقه استقرار نیروهای ایرانی حرکت کرد. این خود مصیبت دیگری برای واحدهای ما بود. در این درگیری، ایرانیها از بمب افکن استفاده کردند و نفربرهای تیپ را به آتش کشیدند. از این مهلکه فقط تعداد کمی سرباز توانستند خود را نجات دهند و به این سوی اروندرود بیایند. فرار سربازان در آن شب تاریک، کار نشدنی بود. تعداد زیادی از آنها هنگام عبور از رودخانه غرق شدند.