به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ تاریخ دوران "انقلاب اسلامی" و "دفاع مقدس" دو رویداد بزرگ تاریخی است که در برگ زرین تاریخ کشور ایران اسلامی به عنوان افتخاری بزرگ به ثبت رسیده است.
جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نه تنها از ایمان و اتحاد ملت ایران نکاسته است بلکه اعتقادات مردم و اتحادشان در مقابل هر متجاوزگری افزایش یافته است.
شهیدان در راه دفاع از ارزشهای انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی جان خود را نثار کردند تا انقلابی که برگرفته از نهضت عاشورایی است تا ابد جاودانه بماند.
این کتاب شامل سخن ناشر، مقدمه مولف، شروع داستان و ضمایم و عکس و اسنادی از شهید لطیف رنجبری است.
در بخشی از این کتاب آمده است:
خورشید میرفت تا خود را پنهان کند پشت قله آربابا که تنها قد کشیده بود توی آسمان و کوههای پر از درختان بلوط در کنارش سر فرود آورده بودند.
درست مثل شاگردان یک قطب بزرگ که به احترام در کنار مرادشان زانو زده باشند.
آربابا، با عظمت ایستاده بود در میان و قد به آسمان میسایید، خورشید را در خون، روی شانه هاش گرفته بود و هر لحظه پایین میبرد. سایهها دراز میشدند و غروب روی جاده خیمه میزد...
در بخش دیگری از این کتاب آمده است:
سرباز دوید به طرف اتاق لطیف و هول زده به صدا درآمد:
ببخشید جناب سروان... انگار یک ماشین جیپ نزدیک روستای پایین رفته روی مین....
برگشت و به سرباز نگاهی انداخت و گفت:
برو و استوار را صدا بزن. چند تا سرباز بردارید و بروید ببینید چه شده. زود باشید...
در جای دیگری میگوید:
پیکان سواری گردنهها را با صدایی بلند پشت سر میگذاشت و جلو میرفت.
سروان جوان با لباس شخصی پشت فرمان نشسته بود و همسرش کنار او روی صندلی شاگرد در حالی که زهرا را در آغوش داشت، حواسش به مصطفی و اعظم بود که روی صندلی عقب زانو زده و از شیشه عقب بیرون را نگاه میکردند.
آخرین پیچ را که رد کردند، نمای روستا از دور به چشم آمد، لطیف خندید و گفت: خوب بچهها رسیدیم. الان بابا بزرگ و مامان بزرگ را میبینیم. این پیچ را رد کنیم، دیگر تمام است.
بهترین نواهایی را که حتی توی خواب نمیدید، داشت میشنید و در خلسهای رویایی فرو میرفت. انگار هزاران جسم نورانی که از شدت درخشش نمیتوانست خوب تشخیصشان بدهد، دورش میگشتند و به جایی دعوتش میکردند.
نمیدانست که باید با آنها برود یا به دنبال جسمی که سی و شش سال در کنارش بوده به زمین برگردد. انگار بدون کلامی دریافت که اختیار دارد تا زمانی که میخواهد روی زمین بماند و تازه فهمید که میتواند تو زمان شناور باشد.
داشت احساساتی را تجربه میکرد که حتی تو خیالش هم آن را تصور نمیکرد. رشته نوری از اعماق کهکشانهای لایتناهی از سینهاش میگذشت و او را سرشار از عشق و لذت میکرد.
خود را به دست نور سپرد تا آرام او را به سوی منبع ملکوت بکشد... آرام.
کتاب "لطیف عشق" به نویسندگی محمدعلی آقامیرزایی و با همت نشر شاهد منتشر شده است.
لطیف عشق مروری بر زندگی داستانی "سروان شهید لطیف رنجبری" است.
علاقهمندان برای اطلاع از چگونگی تهیّه این کتاب میتوانند با شماره تلفنهای ۸۸۸۲۳۵۸۵- ۸۸۳۰۸۰۸۹ تماس بگیرند و یا به نشانی؛ تهران، خیابان آیت الله طالقانی، خیابان ملک الشعرای بهار، شماره ۵، معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران مراجعه کنند.