به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، عصر روز سه شنبه 5 مرداد ماه خانواده دو شهید دفاع مقدس پس از حدود 30 و اندی سال با پیکر شهید خود دیدار کردند. شرح حاشیه های این دیدار را در ذیل میخوانید.
معراج شهدای تهران این بار میزبان مسافرانی است که هر کدام از راه دوری آمدهاند. مدتی است فضای داخلی معراج بزرگتر شده است تا میهمانان بیشتری را در خود جای دهد. در گوشه گوشه آن تابوتهایی به چشم میخورد که تفاوت و یا وجه تشابه زیادی با هم دارند. بر روی تابوتها مبدأ سفر هرکدامشان کجا بوده؛ شلمچه، امالرصاص، مجنون، خرمشهر و فکه؛ اما مهم این است که مقصد همه آنها یکی است؛ بهشت.
پرچم، هدف، چشمانتظاری خانوادههایشان و در آخر لقبی که آنها را به آن میشناسند بیش از هر چیز آنها را به هم شبیه کرده است؛ "شهید گمنام".
تفاوت آنها از جایی نیست که آمدهاند؛ بلکه تنها از جایی است که مبدأ حرکتشان شد تا آسمانی شوند؛ اصفهان، تهران، قم، مازندران، همدان و...
در گوشهای دیگر تابوتهایی هست که هویت شهدای آرمیده در آنها به تازگی شناسایی شده است. امروز روزی است که قرار است پس از 30 و اندی سال، 2 مادر شهید به معراج شهدا بیایند و با فرزند خود دیدار کنند. چشمانتظاری به سر آمد.
پیرزنی که خانم میانسالی دست او را گرفته، وارد معراج میشود. زن میانسال رو به پیرزن کرد میگوید "زنعمو مسافرت آمده. اینجا معراج شهداست. یحیی و دوستانش پس از 30 سال به زادگاهشان برگشتند."
مادر شهید خطاب به شهدا بلند سلام میکند. دقایقی چشمانش تمام تابوتها را از نظر میگذراند تا پسرش را پیدا کند. قلبش گواهی میداد که پیکر پسرش هنوز به این مکان نیامده است. سرش را پایین میاندازد و به راه میافتد. دست بر روی تک تک تابوتها میکشد و سلام میکند. زیر لب قربان صدقهشان میرود و میگوید "اینها همه بچههای من هستند".
به تابوتی میرسد که عکس شهید بر روی آن نصب شده و زیر آن نوشته است "شهید علی طالب زاده". مادر دست نوازشی بر روی عکس میکشد و میگوید "خوش آمدی پسرم."
وقتی آخرین تابوت را زیارت کرد بر روی صندلی می نشیند، دستانش را بلند میکند و میگوید "خدایا زیارتم را قبول کن." سپس خطاب به شهدا میگوید "من را روز قیامت شفاعت کنید".
لیوان آبی به او دادند تا کمی از هیجان ناشی از حضور در این فضای معنوی، بکاهد. پدر شهید را با ویلچر وارد معراج کردند. آرام بود و تنها به اطراف نگاه میکرد. او نمیدانست دقایقی دیگر قرار است با پیکر پسرش دیدار کند.
اطرافیانش گفتند که او سکته کرده و متوجه جریانات پیش رویش نیست. مجددا نگاهها به سمتش سر خورد. نمیدانم چه شبهایی به یاد یحیی و نگاه به عکسش خوابش برده و منتظر چنین روزی بوده است؛ اما حالا ...
عکاسان پشت سر هم شاتر میزنند؛ تا این لحظه را در تاریخ ثبت کنند. پدر شهیدبدون هیچ عکسالعملی به لنزهای دوربین نگاه میکند.
مادر از پسرش و روزهای دلتنگی برای او میگوید؛ "حاج آقا در جبهه آشپزی میکرد. یحیی پسر دوم خانواده است که با پنج پسر دیگرم به جبهه میرفت. همه آنها باعث سرافرازی من شدند. دوست دارم امروز پسرانم را برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) راهی سوریه کنم. این شهدا و مدافعان حرم چشم دشمنانمان را کور کردند."
جمعیت با صدای بلند صلوات میفرستند. نگاه مادر و حاضران به درب معراج است؛ که تابوتی مزیّن به نام "شهید سید یحیی سیدی" بر دستان جمع حاضر به سمت مادر میآید.
مادر شهید به احترام پسرش از جایش برمیخیزد. پدر، مادر، همسر، خواهر، برادر، عروس و دامادها برای دیدار با مسافرشان آمدهاند. چه میهمانی با شکوهی است. این فراغ بر همه سخت گذشته است. نام و یاد شهید در طول این سالها میان اعضای خانواده زنده بوده است. خواهرزاده و برادرزادهها که او را ندیده بودند از بازگشت به جمع خانواده خوشحالند.
همسر شهید که خود پاسدار بود، خود را به پیکر عزیزش رسانده و آرام زمزمه میکند "دلم برایت تنگ شده بود. من از شهدا خواستم تا به تو بگویند که برگردی."
مسئول معراج درجه نظامی و پلاکی که با آن پیکر شهید شناسایی شده بود را بر روی تابوت میگذارد. صدای هق هق گریه حاضران در فضای اتاق میپیچد؛ اما پدر همچنان نگاه میکند. گاهی خم شده و به پیکر خیره میشود. او دیگر جوانش را نمیشناسد؛ زیرا روزی که او را به جبهه فرستاد قامت رشیدی داشت؛ اما حالا با چند تکیه استخوان برگشته است.
شهید سید یحیی سیدی که بارها از لشکر 10 سیدالشهدا به مناطق عملیاتی اعزام شده بود، در عملیات کربلای 4 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
یکی از حاضران تکه پارچهای به مادر شهید میدهد تا آن را متبرک کند؛ خطاب به مادر شهید میگویند این پارچه متبرک شده حرم امام حسین(ع) است. مادر قامت راست میکند و میگوید "پسر من هم از کربلا آمده."
دقایقی سکوت در فضا حاکم میشود. خانواده آخرین بوسه را بر پیکر شهید میزنند. تابوت را آماده میکنند تا بر روی دستان حاضران از اتاق خارج شود. مادر شهید که چشم از تابوت برنمیدارد، میگوید "خدایا قربانیام را قبول کن."
در گوشهای دیگر مادری با کمر خمیده به صحنه پیش رو نگاه میکرد. او هم دقایقی دیگر این حال و شرایط را تجربه خواهد کرد. فرزندانش کنارش ایستادهاند و لحظهای او را تنها نمیگذارند.
اقوام و آشنایان به سمت مادر شهید میآیند و به او تبریک میگویند. دقایقی بعد تابوت دیگری مزین به نام شهید "ناصر مظفری" وارد اتاق میشود. پرچم روی تابوت را کنار میزنند. مادر و اعضای خانواده کنار تابوت بر روی زمین مینشینند. مادر به اندازه تمام دلتنگیهایش اشک میریزد و بریده بریده میگوید "خوش آمدی"، "قربان عطرت بروم"، "ناصر جان مهمان داریم. بلندشو جوابشان را بده. تو که اینقدر نمیخوابیدی"، "قد رشیدت کو ناصرجان"، "34 سال گذشت"، "قدمت مبارک"، "یادت هست یک بار گم شدی و پیدایت کردیم. حالا هم بعد از 34 سال پیدایت کردم. سالهاست که بدون تو خواب به چشمانم نیامده است".
با هر یک از سخنان مادر اشک و آه از نهان حاضران بلند میشود. دیگر وقتش فرا رسیده که پرچم را بر روی تابوت بیاندازند. مادر شهید آخرین سخنش را با فرزندش میگوید؛ "شهادتت مبارک".
مسئول معراج ساعت و مدارک شناسایی شهید مظفری را به خانواده تحویل میدهد. مادر بوسهای بر یادگاری فرزندش میزند.
مادر شهید مظفری هنگام خروج از معراج دیگر بیتاب و چشم انتظار نیست. او که پس از این دیدار حال خوبی دارد، میگوید "حال مادران این شهدا را درک میکنم. تحمل چشمانتظاری سخت است. دعا میکنم که شهدای گمنام هم به آغوش مادرانشان بازگردند."
دیروز معراج الشهدا حال و هوای دیگری به خود گرفته بود... .
شهید ناصر مظفری که 20 روز از ازدواجش میگذشت در قالب نیروهای لشکر 27 محمد رسولالله(ص) برای عملیات رمضان به جبهه اعزام شد و در نهایت در این عملیات به آرزویش رسید.
در روزهای آتی خانوادههای شهدای تازه شناسایی شده، قرار است با پیکر شهید خود دیدار کنند.
انتهای پیام/ 131