نمی از ایثار
نمی از ایثار (29)؛

چشمان‌ اشک‌آلود اسیر عراقی

با روشن شدن هوا خبر رسید که دو نفر از نیروهای ارتش عراق زیرپیراهن‌شان را به علامت تسلیم نشان داده و داوطلبانه خود را تسلیم نیروهای ایرانی کرد‌ه‌اند...
کد خبر: ۲۶۷۲۱۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۳۰

نمی از ایثار (27)؛

استراحت بین جنازه‌های عراقی/ هدیه سرباز ارتش بعث به رزمنده ایرانی

وارد سنگر شدم؛ گفتم: برادرها یه کم به من جا بدهید تا امشب را اینجا بخوابم. کسی جواب نداد، فکر کردم چون نگهبانی داده‌اند، خسته شده و خوابشان برده است!
کد خبر: ۲۶۳۳۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۲۴

نمی از ایثار (28)؛

اعزام به جبهه با کمک موتور گازی

وقتی از مدرسه برگشتم، کم‌کم ساکم را آماده کردم، مادرم متوجه شد و به برادرم تقی اطلاع داد و از او خواست که از رفتن من جلوگیری کند، بدون ساک و با موتورگازی‌ای که داشتم به بسیج رفتم و ثبت نام اولیه را انجام دادم.
کد خبر: ۲۶۴۴۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۱۵

نمی از ایثار (26)؛

خاموشی تریلی و ترس از روشن شدن هوا

مسئولین حفاظت اطلاعات در جلسات توجیهی اعلام کردند همه واحدها و گردان‌ها برای انتقال تجهیزات سبک و سنگین از تاریکی شب استفاده و طوری برنامه‌ریزی کنند که کامیون­، کمپرسی، تریلر و بطور کلی ماشین‌های سنگین قبل از روشن شدن هوا، منطقه شلمچه را ترک کرده باشند.
کد خبر: ۲۶۲۴۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۲۷

نمی از ایثار (25)؛

نصب پارچه‌نوشته برای رد گم کردن ستون پنجم

اعضای گروهان ما را در یک کامیون بنز 911 که کانتینر داشت سوار کردند و به سمت کردستان و ماووت عراق حرکت کردیم. گاهی در جاهای مختلف برای نماز و خوردن غذا پیاده می‌شدیم؛ اما متوجه چیزی نبودیم...
کد خبر: ۲۶۱۳۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۹

نمی از ایثار (23)؛

فاتحه‌خوانی یک شهید برای یک جانباز

وقتی نارنجک منفجر شد، تو روی شانۀ من افتادی. فکر کردم با من شوخی می‌کنی! اما بعد از چند لحظه احساس کردم که شانه‌ام خیس شده است. وقتی روی آن دست گذاشتم، دیدم که شانه‌ام پر از خون است. فهمیدم که مجروح شده‌ای...
کد خبر: ۲۵۷۴۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۶

نمی از ایثار (23)؛

گردو بازی با چاشنی شیمیایی

با فاصله تقریباً 40 دقیقه، پنج فروند هواپیمای جنگی عراق آمدند، یکی از آن‌ها فرماندهی و بقیه مسلح به بمب و راکت بودند، سری اول که از بالای ارتفاعات عبور کردند هیچ کاری انجام ندادند. دوری زدند و از اول دهلیز شروع کردند به راکت زدن تا آخر.
کد خبر: ۲۵۵۷۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۹

نمی از ایثار (22)؛

جاسوس کفترباز!

از تهران به اهواز رفتیم و در یک مدرسه مستقر شدیم. روبروی مدرسه ساختمانی قرار داشت. گاهی مشاهده می‌کردیم که فردی بالای پشت بام می‌رود و درب قفس را باز می‌کند و تعدادی کبوتر به هوا پرواز می‌دهد. به محض اینکه کبوترها به آسمان می‌رفتند، گلوله‌های توپ و تانک و خمپاره به سمت مقر ما شلیک می‌شد.
کد خبر: ۲۵۵۷۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۶

نمی از ایثار (21)؛

تحویل سال با طعم شیمیایی

مردم روستا که از بمب شیمیایی اطلاعاتی نداشتند. همین که دیده بودند انفجاری رخ داده، دور آن جمع شده بودند. آن روز حدود 80 نفر از اهالی روستا شهید، زخمی یا شیمیایی شدند.
کد خبر: ۲۵۵۴۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۱

نمی از ایثار (20)؛

بازگشتی که امداد الهی بود

از چپ و راست به سمت ما شلیک می‌کردند. خود را به هدف اصلی قرارگاه سپاه یکم عراق رساندیم و با یک حرکت تاکتیکی حساب شده، بمب‌ها و موشک‌های خود را فرو ریختیم. با رها کردن بمب‌ها، هواپیما وضعیت بهتری پیدا کرد...
کد خبر: ۲۵۴۵۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۵

نمی از ایثار (19)؛

تفحص شهدا کار دشواری بود

سال 1365 یک گروه 20 - 10 نفره از دانشجویان تربیت معلم به معراج شهدا اعزام شده بودند که روز اول به غیر از 3-2 نفر بقیه از اینکه بروند سراغ جنازه‌ها می‌ترسیدند، اما جرأت نمی‌کردند بگویند ما از شهید می‌ترسیم.
کد خبر: ۲۵۴۰۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۱

نمی از ایثار (18)؛

آرزویی که در قنوت نماز اجابت شد

از هم‌سنگران سراغ علی حاتمی را گرفتم. یکی از درجه‌داران گروهان با تأسف خبر شهادت علی را اعلام کرد. علی همان شبی که در قنوت نماز درخواست شهادت کرده بود نزدیک شهر خرمشهر به آرزویش رسید.
کد خبر: ۲۵۳۵۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۹

نمی از ایثار (17)؛

لباس شهادت بر تن تازه‌داماد یزدی

شهید علی‌محمد حسینیان پنج خواهر و یک برادر داشت که همگی منتظر برگزاری جشن عروسی او بودند، ولی اکنون با پیکر غرقه به خونش مواجه‌اند.
کد خبر: ۲۵۲۵۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۳

نمی از ایثار (16)؛

خاطرات تلخ و شیرین ناوچه پیکان

زمانی که ناوچه پیکان با ناوچه‌های عراقی در خلیج فارس درگیر بود، با بمباران سکوی عراقی و غرق نمودن ناوچه دشمنِ بعثی، به سمت اسکله بوشهر در حرکت بود که به علت موفقیت در عملیات، کادر تشریفات با حضور مسئولین پایگاه دریایی بوشهر، همه جهت استقبال از آن ناوچه قهرمان در کنار اسکله حضور داشتند.
کد خبر: ۲۵۱۸۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۸

نمی از ایثار (14)؛

ماجرای شهیدی که دو قبر دارد

شهید احمد بذرافشان علاقه زیادی به شهید بهشتی داشت و می‌گفت دلم می‌خواهد شهید شوم و در بهشت زهرای تهران پشت­ سر شهیدان رجایی، باهنر و بهشتی دفن شوم.
کد خبر: ۲۵۰۰۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۰

نمی از ایثار (15)؛

در منطقه پاسگاه شهابیه به خودکفایی رسیدیم

رساندن وسایل تدارکاتی و آب در منطقه رملی پاسگاه شهابیه بسیار مشکل بود. با توجه به اینکه برای شستشوی لباس و استحمام به آب نیاز داشتیم و آب تانکر هم صرفاً آشامیدنی بود، در صدد برآمدیم تا یک کار اساسی انجام دهیم.
کد خبر: ۲۵۰۳۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۹

نمی از ایثار (14)؛

تا یک قدمی مرگ در «مرصاد»

از شدت جراحت توان حرکت نداشتم، منافقین ما را دستگیر و به زیرزمین ساختمانی در آن شهر منتقل کردند. بدون درمان با بقیه شهدا و مجروحین رهایمان کردند و رفتند.
کد خبر: ۲۵۰۲۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۸

نمی از ایثار (13)؛

من بايد به عنوان خمس 5 برادر به شهادت برسم

یک روز «مسلم» مسئله خمس را از من پرسید. تعجب کردم در اين سن و سال چه كار به مسئله خمس دارد. ولی او اصرار کرد که توضیح دهم. هنگامی كه جواب مسئله را شنید به من گفت: مگر ما پنج نفر برادر نيستيم؟ پس من بايد به عنوان خمس در راه اسلام به شهادت برسم.
کد خبر: ۲۴۹۵۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۳

نمی از ایثار (12)؛

ماجرای خراب شدن لودر در باتلاق فاو

در حاشیه کارخانه نمک در فاو که حالت باتلاق و نمک‌زاری داشت لودرمان خراب شد، پس از بررسی و مشورت با دیگر همکاران به این نتیجه رسیدیم که باید موتور لودر تعویض شود، انتقال لودر به عقب امکان­پذیر نبود و امکانات تعمیرگاهی هم وجود نداشت.
کد خبر: ۲۴۹۲۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۲

نمی از ایثار (11)؛

تمام نیروهای مرکز پیام شیمیایی شدند

تمام راه‌های زمینی به ‌سمت اروندرود بسته شده بودند، ماشین را گذاشتیم و با یک قایق آمدیم. وقتی رسیدیم، دیدیم دشمن بعثی شیمیایی زده و تمام نیروها شیمیایی شدند.
کد خبر: ۲۴۸۷۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۳۱

پربیننده ها