الرشید

الرشید
چهل‌سالگی سرو/

حکایتی دردناک از نحوه شکنجه یک غواص عملیات «کربلای چهار» + عکس

همرزم شهید «محمد رضایی» می‌گوید: توی محوطه بند مشغول قدم زدن بودم. از کنار من رد شد و بدون این‌که نگاه کند گفت: «یزدیان، نگاه نکن! راه برو و فقط جلو را نگاه کن؛ ما تحت نظریم. خیلی مواظب خودت باش و به هیچ‌کس اعتماد نکن. دنبال ما هستند. به گمانم لو رفتیم».
کد خبر: ۴۱۱۴۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۳۰

روایت یک آزاده از ۵۳ روز طاقت‌فرسا در زندان « الرشید » بغداد/ غواصانی که نامشان مفقود بود

یک آزاده دوران دفاع مقدس درباره مدت‌زمان اسارت خود، از اتاق نمناک در بصره تا ۵۳ روز طاقت‌فرسا در زندان « الرشید » بغداد و اردوگاه‌ به ظاهر استاندارد تکریت و خاطرات خود در این دوران گفت.
کد خبر: ۳۵۸۱۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۶

بخش پایانی/ آزاده «محمد ابراهیم باباجانی» در گفت‌وگو با دفاع پرس:

ماجرای کش رفتن رادیو از عراقی‌ها در زندان

یکی از بچه‌های ما خوزستانی بود و زبان عربی را خوب می فهمید، می‌گفت: به همدیگر فحش می‌دهند و دنبال رادیو می‌گردند. وقتی مطمئن شدند کار بچه های خودشان نیست، همراه با پنج شش نگهبان از بندهای دیگر با چوب و چماق به سراغ ما آمدند.
کد خبر: ۳۱۸۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۶

بخش سوم/ آزاده «محمد ابراهیم باباجانی» در گفت‌وگو با دفاع پرس:

کنترل عراقی‌ها توسط اسرا/ بی‌خبری بدترین شکنجه بود/ قرعه‌کشی برای جای خواب

بعد از ایجاد سوراخ روی در، به نوبت عراقی‌ها را کنترل می کردیم و در این کنترل کردن‌ها فهمیدیم آنها رادیوی جیبی دارند. البته صدایش می‌آمد، گاهی وقت‌ها هم عربی می‌خواندند. بعد مثلا روزنامه می‌خواندند. متوجه شدیم روزنامه‌ها را کجاها می‌گذارند و ما توانستیم تملام اطلاعات را از این سوراخ در کسب کنیم.
کد خبر: ۳۱۸۳۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۵

بخش دوم/ آزاده «محمد ابراهیم باباجانی» در گفت‌وگو با دفاع پرس:

شکنجه‌ای که ما را آرام می‌کرد/ وضو با نصف استکان آب

گاهی وقت‌ها آنقدر صدای نعره ما را مشمئز می‌کرد که خود را به در و دیوار می‌زدیم. بعثی‌ها می‌آمدند و می‌گفتند: چه خبر است؟ ما شلوغ می‌کردیم. آن‌ها هم با شلاق و بتون به جان ما می‌افتادند. هی ما را می‌زدند. وقتی کتک می‌خوردیم آرام می‌شدیم. بعد می‌گفتیم: شکنجه خودش دوای درد است.
کد خبر: ۳۱۸۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۴

بخش نخست/ آزاده «محمد ابراهیم باباجانی» در گفت‌وگو با دفاع پرس:

نان کپک زده‌ای که اشتهایم را باز کرد/ مگر مجوسی‌ها هم نماز می‌خوانند

تمام صورت من کمتر از مشت‌اش بود. با همان مشت به صورتم کوبید. سرم خورد به دیوار و همان جا بیهوش شدم و افتادم. ضربه‌ی بعدی را با همان مشت به شکمم زد که باعث شد مچاله بشوم...
کد خبر: ۳۱۷۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۳

پربیننده ها