چهل‌سالگی سرو/

حکایتی دردناک از نحوه شکنجه یک غواص عملیات «کربلای چهار» + عکس

همرزم شهید «محمد رضایی» می‌گوید: توی محوطه بند مشغول قدم زدن بودم. از کنار من رد شد و بدون این‌که نگاه کند گفت: «یزدیان، نگاه نکن! راه برو و فقط جلو را نگاه کن؛ ما تحت نظریم. خیلی مواظب خودت باش و به هیچ‌کس اعتماد نکن. دنبال ما هستند. به گمانم لو رفتیم».
کد خبر: ۴۱۱۴۳۷
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۰:۳۰ - 20August 2020

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، اگر از سمت استان «خراسان شمالی» به‌سمت استان «خراسان رضوی» به قصد زیارت امام خوبی‌ها (ع) طی طریق کرده باشید، بعد از عبور از شهر «شیروان» در نزدیکی‌های شهر «فاروج» در سمت راست جاده، حسینیه‌ای به‌نام حسینیه «امام سجاد (ع)» خودنمایی می‌کند که زوار امام رئوف (ع) برای دقایقی در آن‌جا استراحت می کنند و سپس ادامه مسیر می‌دهند.

بین دو مناره این حسینیه سنگ قبر تیره رنگ کوچکی تعبیه شده که حکایت عجیبی در زیر آن نهفته است و حقش بر تمام ملت ایران محفوظ خواهد ماند، باشد که شرمنده شهدا نباشیم. این مزار شریف مربوط است به شهیدی از تبار افلاکیان، شهید «محمد رضایی» از رزمندگان اطلاعات عملیات تیپ ۲۱ امام رضا (ع).

و اما حکایت این شهید از زبان یکی از همرزمانش؛

۶۵/۱۰/۴ مصادف است با شب عملیات «کربلای چهار» و شب پرواز پرستو‌های بال و پر شکسته ایران اسلامی، ساعاتی بعد از عملیات به‌همراه تعدادی از دوستانم از سه جهت در محاصره نیرو‌های عراقی قرار گرفتیم و جهت چهارم که در واقع پشت سر ما، رودخانه خروشان اروندرود قرار داشت و جزر آن در حال شروع شدن و امکان زدن به آب غیرممکن بود، بعد از ساعت‌ها مقاومت و درگیری متأسفانه علی‌رغم میل باطنی، تسلیم شدیم.

حکایتی دردناک از نحوه شکنجه غیرانسانی یک غواص عملیات «کربلای چهار» + عکس (۱۸+)

حدود ۱۳ روز به‌صورت خونین و مالین در شهرک اطراف «بصره» بدون کمترین امکانات بهداشتی و پزشکی نگهداری می‌شدیم، پس از «بصره»، ۴۵ روز در سلول‌های زندان «الرشید» بغداد در وسط یک پادگان نظامی محبوس بودیم، زخم‌ها و جراحت‌های حاصل از عملیات عفونت کرده و بدن‌های نحیف و خسته و رنجور اسراء و مجروحین پر از شپش شده بود؛ حتی طی این دو ماه شاید نتوانستیم درست و حسابی صورتهای‌مان را بشوییم!

همان‌جا بود که با چهره معصوم و نورانی شهید «محمد رضایی» آشنا شدم، وی در عین صلابت، افتادگی خاصی داشت که دیگر دوستان خود را جذب اخلاق و منش کبریایی خود کرده بود و این وجه تمایز وی با دیگران بود.

این عزیز آسمانی ساعاتی بعد از عملیات «کربلای چهار»، در سنگر تجمعی (فرماندهی) که تعداد زیادی از افسران رده بالای ارتش عراق در آن‌جا به هالکت رسیده بودند، به همراه دوستان خود دستگیر می‌شود؛ اما قائله همین‌جا ختم نمی‌شود، متأسفانه قضیه مکان و نحوه اسارت این چند نفر (دوستان مشهدی) از طریق سربازان عراقی دهان به دهان، به نگهبان مستقر در اردوگاه منتقل می‌شود.

بعد از سپری شدن دو ماه اسارت در شرایط سخت، بالاخره عراقی‌ها تصمیم گرفتند که اسرای عملیات‌های «کربلای چهار»، «کربلای پنح» و «کربلای شش» را که مجموعاً هزار و ۴۰۰ نفر بودیم را به اردوگاهی در استان «صلاح‌الدین» عراق و در نزدیکی‌های شهر «تکریت» منتقل کنند. چند ماهی با شکنجه‌های روزمره عراقی‌ها خلق و خو گرفتیم، تا اینکه آن روز وحشتناک و تأثربرانگیز فرا رسید.

دو نفر از سربازان ارشد و قسم‌خورده رژیم بعثی عراق که در اردوگاه حضور داشتند و روزانه به شکنجه اسراء می‌پرداختند، خبر دستگیری چند نفر از رزمندگان تیپ امام رضا (ع) در شرایط خاص را شنیده بودند، یکی از سربازان عراقی «عدنان» نام داشت که مسیحی مسلک و زبان مادری وی فارسی بود، او صدای کلفت و ترسناکی داشت، وقتی قسم می‌خورد که فلانی را خواهم کشت، شکی نداشتیم که مرتکب این جنایت خواهد شد.

سرباز دیگر عراقی شخصی بود به‌نام «علی»، وی ظاهری شبیه آمریکایی‌ها داشت که به همین جهت اسراء به وی لقب «علی آمریکایی» داده بودند. زبان فارسی به‌هیچ‌وجه متوجه نمی‌شد، دارای هیکلی درشت جثه بود که از خوبی‌های دنیوی هیچ‌چیز به ارث نبرده بود و زمانی که به یکی از اسراء چَک می‌زد، تا سه‌روز گوش‌های او شنوایی نداشت که بنده خودم بار‌ها این موضوع را تجربه کرده بودم، اسیری که مورد شکنجه این فرد قرار می‌گرفت باید أشهد خود را می‌خواند و از نجات و برگشت به زندگی ناامید می‌شد.

خالصه مطلب این‌که خبر کشته شدن افسران عراقی در منطقه عملیاتی «کربلای چهار» (جزیره ماهی) به گوش «عدنان» و «علی آمریکایی» رسیده بود؛ ولی آن‌ها هنوز متوجه نشده بودند که عامل هلاکت این افسران، «محمد رضایی» بوده است؛ بنابراین تک‌تک اسرای تیپ امام رضا (ع) را به زیر شکنجه‌های سخت بردند. مدت‌ها این شکنجه‌ها ادامه داشت، حتی خود «محمد رضایی» هم مرتب شکنجه می‌شد و صبوری می‌کرد؛ اما همه اطلاع داشتند که اگه قضیه از جایی درز کند، فاتحه «محمد رضایی» خوانده خواهد شد، تا اینکه بلاخره بعد از شکنجه‌های متوالی و سخت، شخصی که از افراد ترسو و سست‌عنصر بود، زیر شکنجه طاقتش از دست رفت و برای نجات جان خود، قضیه «محمد رضایی» را لو داد.

حکایتی دردناک از نحوه شکنجه غیرانسانی یک غواص عملیات «کربلای چهار» + عکس (۱۸+)

«محمدرضا یزدیان» از غواصان لشکر ۵ نصر مشهد نیز در کتاب خاطرات خود با عنوان «بازماندگان نیمه جان»، نوشته است:

ساعت ۱۰ صبح و کل اردوگاه در خواب اجباری در زیر پتو قرار داشتند؛ چون «علی آمریکایی» و «عدنان بعثی» قرار است جنایتی تازه داشته باشند. بدن مطهر «محمد رضایی» را ابتدا با کابل و باتوم خونین و مالین کردند و سپس پیکر بی‌جان او را با اتو سوزاندند. آن‌ها شیشه سرویس بهداشتی را شکستند و بدن مطهر وی را در شیشه‌ها غلطاندند تا شیشه در بدن این شهید عزیز فرو رفت و سپس با کابل و باتوم روی شیشه‌ها کوبیدند و در ادامه با فرچه روی شیشه‌ها کشیدند.

روزی از درون حمام‌ها صدا‌های خیلی وحشتناکی به گوش رسید. یکی از اسیران را به‌سختی شکنجه می‌کردند. فریاد «یا حسین (ع)»، «یا زهرا (س)» و «یا ابا الفضل (ع)» او هم به گوش می‌رسید. مو بر تن‌مان سیخ شد و هیچ کاری از دست ما برنیامد.

چند روز بعد باخبر شدیم جاسوسی او را شناسایی کرده و لو داده است. از رزمندگان اطلاعات عملیات و هم‌دوره خودمان و نامش «محمد رضایی» بود. دو نفری که برای بردن پیکرش رفتند، تعریف کردند که به دستور نگهبان‌ها و با پتویی برای برداشتن جنازه شهید «رضایی» به حمام‌ها رفتند. هرجای بدن او را که می‌گرفتند تا داخل پتو بگذارند، وا می‌رفته است؛ چون بعثی‌ها پس از شکنجه‌های وحشتناک، او را داخل آب جوش انداخته بودند. دو نفر هم که برای شستن حمام‌ها رفته بودند، نیم ساعت مشغول پاک کردن خون و نرمه استخوان‌های او بودند که به در و دیوار چسبیده بود.

«محمدرضا یزدیان» از غواصان لشکر ۵ نصر مشهد، در خاطرات خود که در کتاب «بازماندگان نیمه جان» منتشر شده، درباره شهید «محمد رضایی» نوشته است:

روز قبل از این‌که «محمد رضایی» را دستگیر کنند، توی محوطه بند مشغول قدم زدن بودم. از کنار من رد شد و بدون این‌که نگاه کند گفت: «یزدیان، نگاه نکن! راه برو و فقط جلو را نگاه کن؛ ما تحت نظریم. خیلی مواظب خودت باش و به هیچ‌کس اعتماد نکن. دنبال ما هستند. به گمانم لو رفتیم».

رضایی این‌ها را گفت و با سرعت از کنارم رد شد؛ آن زمان شرایط این‌طور بود که هیچ‌کس حق نداشت با دیگری گفتگو کند. حتی قدم زدن دو نفر در کنار و پشت سرهم و با فاصله نزدیک ممنوع بود. اگر متوجه می‌شدند کسی با بغل دستی‌اش حرف می‌زند، هر دو را به‌شدت کتک می‌زدند.

رضایی را چندین‌روز به زندان جنب اردوگاه بردند. او را به پنکه سقفی آویزان کردند و بدنش را با میله‌های داغ سوزاندند. او را روی شیشه‌های شکسته غلتاندند و سر و ته از میله بارفیکس اتاق افسران در قسمت فرماندهی اردوگاه آویزان کردند. ساعت‌های متوالی و آن‌قدر او را با کابل زدند که تمام بدنش ورم کرد و خون‌آلود شد.

حکایتی دردناک از نحوه شکنجه غیرانسانی یک غواص عملیات «کربلای چهار» + عکس (۱۸+)

عراقی‌ها مدعی شدند که «محمد رضایی» در عملیات «کربلای چهار» تعداد زیادی از نیرو‌های عراقی را کشته است. در شکنجه سخت و طاقت فرسای او، خیلی از نگهبان‌های اردوگاه دست داشتند؛ مثل «عدنان»، «علی ابلیس» و...، اما شنیدیم «علی آمریکایی» شکنجه‌گر اصلی بوده است. می‌گفتند روی بدن رضایی آب جوش ریخته و به او برق وصل کرده است. آن‌قدر آب جوش ریخته بود که تمام بدنش تاول زده و پوست آن کنده شده بود. بعد هم قالبی صابون در دهانش گذاشته بودند تا نتواند فریاد بزند. آن‌قدر آن را فشار داده بودند که خفه شده بود.

«مجتبی» از بچه‌های همدان که آن‌زمان امر بر نگهبان‌های بند بود، گفت که گوشت و پوست «محمد رضایی» به همه جای دیوار‌های سیمانی حمام‌ها چسبیده بود. بعثی‌ها پیکرش را روی سیم‌های خاردار انداختند و عکس و فیلم گرفتند تا وانمود کنند که در حال فرار کشته شده است. نگهبان‌ها از دو نفر از اسیران خواستند پیکر را به ماشین «آیفا» منتقل کنند. آن‌ها می‌خواستند آهسته و با احترام این کار را انجام دهند؛ اما عراقی‌ها دو اسیر را با کابل زده و گفته بودند که جنازه را به داخل آیفا پرت کنند!

اگر امروز زنده هستم، جانم را مدیون شهید «محمد رضایی» هستم. عراقی‌ها فهمیدند که از رزمندگان واحد اطلاعات عملیات لشکر ۵ نصر بوده است. از او خواستند تا بقیه رزمندگان آن واحد را معرفی کند؛ اما مقاومت کرد. زجر‌ها و شکنجه‌ها را تحمل کرد و حاضر نشد حتی یک نفر را معرفی کند.

کسی که «محمد رضایی» را لو داد، م. ر بود؛ همان کسی که کار جاسوسی و خیانت را از زندان «الرشید» بغداد شروع کرد و اولین جاسوس و عنصر خودفروخته بود که پس از اسارت با او آشنا شدیم.

در تنگنا و سختی زندان «الرشید»، بهترین جای زندان یعنی جلو در ورودی را به او دادند؛ جایی که برای اسیران مجروح در نظر گرفته بودیم و مجاور با در ورودی بود. بالای آن در باز بود و پنجره‌ای داشت که با میل‌گرد محصور شده بود؛ اما هوای مطبوعی از آن پنجره به داخل وارد می‌شد. اسیران بدحال را در آن‌جا می‌خواباندیم که آن هم با ورود م. ر به زندان، توسط او و یکی دو نفر که با او بودند، غصب شد.

۵۰ یا ۶۰ نفر اسیر هر سلول، در یکی از وعده‌های غذایی، هرکدام قلپی آب مرغ با نان صمون که به اندازه نان ساندویچی کوچکی بود می‌خوردند؛ اما آن دو سه نفر به اندازه غذای دو سلول می‌خوردند و سهمیه بیشتری را می‌بلعیدند. درباره آب هم چنین بود؛ یعنی در زمانی که همه اسیران به‌خصوص مجروحان و مریض‌ها برای یک قلپ آب له‌له می‌زدند، آن‌ها چندین لیوان آب می‌نوشیدند و حتی روی سر خود آب می‌ریختند.

بعد از ورود به اردوگاه هم م. ر با همراهی نوچه‌هایش هر روز به بهانه‌ای اسیران را به باد کتک می‌گرفتند. آن‌ها حتی در ضرب و شتم‌ها و شکنجه‌ها، با نگهبان‌های عراقی همکاری می‌کردند و برخی مواقع کابل به دست می‌گرفتند.

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار