شهید سید اسماعیل حمیدی

شهید سید اسماعیل حمیدی
برشی از کتاب/ «من می‌آیم»؛

آخرین عید قربان «سید اسماعیل»

همه خوشحال و خندان در حیاط منتظر کباب بودند، ولی من، انگار همه‌ی غم‌های عالم تو وجود من جمع شده بود. بی‌حوصله و پکر گوشه‌ای ایستاده بودم. کمی بعد سید اسماعیل پیش من آمد. انگار حالم را فهمیده بود، آرام گفت: «خواهر، آروم و صبور باش. بعد از من، تو باید به مامان دلداری بدی. تا نرفتم بهش چیزی نگو.»
کد خبر: ۴۶۷۹۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۳۰

پربیننده ها