کتاب پرواز با آمبولانس

کتاب پرواز با آمبولانس
برشی از کتاب/

عروسی ساده یک شهید

صبح تازه از خانه بیرون آمده بودم؛ حمید را دیدم که کیسه بزرگی را ترک دوچرخه‌اش بسته و برایم بوق می‌زند. ایستادم. به من رسید، با همان لبخند همیشگی سلام کرد و گفت: «امروز عروسیمِ منتظرتون هستیم!»
کد خبر: ۵۲۳۴۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۳

پربیننده ها