کتاب زبون‌دراز

تا دیروز پدرش بودم، حالا شدم برادرش!

یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «سیگار کشیدن در گروهان ممنوع بود. روزی در مراسم صبحگاه پدرم را در صف رزمنده‌ها دیدم؛ تا خواستم او را معرفی کنم، کبریت زد و سیگارش را روشن کرد.»
کد خبر: ۶۵۲۰۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹

این اذان به کمرت بزند، خروس بی محل!

یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «در جبهه اذان گفتن و برنامه‌ریزی برپایی نماز جماعت را بر عهده من گذاشته بودند؛ اما من ساعت اذان به افق آن منطقه را نمی‌دانستم. برای همین یک ساعت زودتر بیدار شدم و شروع به اذان کردم که ناگهان شیئی خورد پس گردنم!»
کد خبر: ۶۴۳۸۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۹

پربیننده ها