آزاده احمد صابری روایت کرد؛
آزاده احمد صابری گفت: شبی خواب به سراغم نمیآمد، برخاستم و آیاتی چند از کلام الله مجید تلاوت کردم، سپس به اقامهی نماز شب پرداختم. نماز را که به پایان رساندم، نگهبان عراقی که از پشت پنجره مرا نگاه میکرد با لحنی توهینآمیز از من خواست نزد او بروم. جلوی پنجره که رسیدم، گفت: سرت را جلو بیاور! و سیمی محکمی به صورتم نواخت.
کد خبر: ۴۷۳۷۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۳/۰۷