منصور احمدلو در بیان خاطرهای از شهید خانبابایی گفت: علیرضا در کمال ناباوری درخواست عجیب و در عین حال غیرممکنی کرد و گفت: "میخواهم امام را از نزدیک ملاقات کنم." گفتم که قبولی این درخواست به راحتی امکان پذیر نیست. با اصرار گفت که اگر بخواهم میشود. برای دلخوشی او کاغذی برداشتم و یادداشتی برای آقای جلالی نوشتم.
کد خبر: ۶۱۴۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۹/۱۷
امام(ره) فرمودند: «احمد! شما را میگویند منافق هستی؟!» گفتم: «بله، همین حرفها رامی زنند!...» دیگر نتوانستم چیزی بگویم. امام (ره) ادامه دادند: «برگرد، همان جا که بودی، محکم بایست!...» وقتی احمد به اینجای حکایت رسید، با ذوق و شوق گفت: حالا دیگر غمی ندارم، تأیید از حضرت امام(ره) گرفتم!»
کد خبر: ۴۹۱۶۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
یک روز از تهران زنگ زدند؛ حاج احمد آقا بود. گفتند: «به دکتر بگویید به تهران بیاید». گفتم: «با خودشان عهد کردهاند، به تهران نیایند.» گفت: «نه بگویید بیاید. امام دلش براى دکتر تنگ شده است.» پیام را به دکتر رساندم و گفت: «چشم. فردا میروم.»
کد خبر: ۴۸۶۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۳/۳۱