خاطرات طنز جنگ

خاطرات طنز جنگ
خاطرات جبه و جنگ(32)

می روم حلیم بخرم....

درست سه ماه بعد از جبهه برگشتم در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکترم در را باز کرد و وقتی حلیم را دید با طعنه گفت: چه زود حلیم خریدی و برگشتی!»
کد خبر: ۶۷۲۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۱/۰۳

پربیننده ها