بخش پانزدهم/داستان مدافعان حرم:
معجزه عشق را دیدم؛ آنجا که پسر جوانی در اوج شور و هیجان به خاطر عشق به اسلام و اهل بیت (ع) و ولی فقیه، قید تمام خوشی های دنیا را می زند و مدافع حرم می شود و آنجا که مادر بیماری به خاطر عشق به فرزندش، با دیدن او حالش خوب می شود و از سکته نجات می یابد.
کد خبر: ۸۸۷۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۴/۰۳
بخش چهاردهم/داستان مدافعان حرم:
وضع هر روز بغرنج تر می شد و از دست مریم هم کاری بر نمی آمد. هر وقت با مشاهده این منکرات دلش می گرفت یک راست می رفت سر مزار شهیدان گمنام دانشگاه که یادمان و مزارشان در محوطه ای دورتر از دانشکده ها قرار داشت. این دوری از جمع دانشجویان، به غریبی و گمنامی آنها اضافه می کرد.
کد خبر: ۸۶۷۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۰
بخش دوازدهم/ داستان مدافعان حرم:
به خودش گفت: آیا جواب دهم؟ آن وقت همه می فهمیدند برادرش مدافع حرم است. نه. من نمی خواهم کسی بفهمد. آن وقت با نیش و کنایه هایشان چه کنم؟ مریم اصلا متوجه نشد، از کی دارد به دخترک نگاه می کند و جواب حرفش را می دهد. از بچه های دهه ۷۰ بود. آرایش کامل مناسب عروس داشت. خدایا چرا بعضی از این جوانها اینقدر ناآگاه هستند؟
کد خبر: ۸۵۹۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۶