محمدهادی شمس‌الدینی

محمدهادی شمس‌الدینی
زخم‌ها و مرهم‌ها (۲۴)؛

به خاطر من نیمی از بچه‌ها توی کوه و بیابان گم شدند

ه کوه‌های مقابل پادگان که رسیدیم، یک دفعه پای من به یک تکه سنگ برخورد کرد و افتادم روی زمین. آن وسط عینکم هم افتاد کناری و گم شد. حالا ۱۲۰۰ نفر پشت سر من معطل بودند. خلاصه آن شب با اتفاقی که برای من افتاد چنان بی‌نظمی‌ای توی ستون نیرو‌ها به وجود آمد که سر رشته کار از دست فرماندهان در رفت. نیمی از بچه‌ها توی کوه و بیابان گم شدند.
کد خبر: ۲۸۰۵۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۱/۰۷

بریده کتاب (4)/

اشکنه‌ای برای صبحانه رزمندگان

«گفتنش با تو» شرح خاطرات «غلامرضا زارع زردینی» است که در آن حوادث روزهای دفاع مقدس بازخوانی و روایت می‌شود.
کد خبر: ۲۶۳۳۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۰۵

پربیننده ها