خاطرات امیران (15)؛
از دامنهی کوه پایین آمدیم. نیزاری آنجا بود که جوی آب از آن میگذشت. با دیدن جوی آب انگار دنیا را به ما دادند. با خوشحالی به طرف آب دویدیم و مشغول خوردن شدیم. یک دفعه متوجه شدم چند قدم آن طرفتر، نظامی دیگری هم آنجاست...
کد خبر: ۲۵۱۱۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۱
خاطرات امیران (14)؛
شب دوم عملیات، دشمن با سلاح شیمیایی منطقه را هدف قرار داد. ما آن شب را داخل یکی از سنگرهایی که بچهها از عراقیها گرفته بودند، خوابیده بودیم. نیمههای شب بود که احساس کردم نمیتوانم به خوبی نفس بکشم و احساس خفگی کردم، از خواب که بیدار شدم، دیدم چند نفری که کنارم خوابیده بودند با همین حالت از خواب بیدار شدند.
کد خبر: ۲۴۹۲۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۳۰
خاطرات امیران (13)؛
حجم آتش بین طرفین زیاد بود و همه مهمات ما علیه دشمن استفاده شده بود. در آن شرایط، کمبود مهمات حسابی نگرانم کرده بود. به سروان محمدی گفتم «حالا باید چکار کنیم»؟ وی با خونسردی گفت نگران نباش!.
کد خبر: ۲۴۸۶۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۹
خاطرات امیران (12)؛
حسابی منطقه را زیر آتش توپ و تانک قرار داده و ادوات عراقیها را منهدم کردیم، اما آنها هیچ عکسالعملی نشان ندادند؛ رفتارشان مشکوک به نظر میرسید. بعد از شناسایی مشخص شد که این یک طرح فریب و همهی سربازها و ادوات دشمن، ماکت بوده است.
کد خبر: ۲۴۷۹۷۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۲
خاطرات امیران (11)؛
عملیات شروع شد و یگانهای عمل کننده با توجه به اصل غافلگیری جلو رفتند. ما سریعاً فرکانسهای عراقیها را گرفته و ارتباطشان را قطع کردیم. چون ارتباط عراقیها با عقبهشان قطع شده بود، نتوانستند کاری از پیش ببرند و با تسلیم 70 نفر اسیر، مجبور شدند از ارتفاعات «چغالوند» عقبنشینی کنند.
کد خبر: ۲۴۷۳۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۲
خاطرات امیران (10)؛
پس از یک هفته بررسی، فرمانده گردان یک، گروه تعمیراتی را فرستاد تا تانک را تعمیر کنند اما بعد متوجه شدند که تانک روشن نمیشود؛ گویا موتورش هم ایراد پیدا کرده بود. چارهای نبود باید تانک خراب را به تانک دیگر بکسل میکردند.
کد خبر: ۲۴۶۴۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹
خاطرات امیران (9)؛
یكی از گلولههای توپخانه عراقیها به زاغه مهمات لشكر 92 اصابت كرده بود؛ تا شعاع 5 كیلومتری زاغه مهمات، همهی مغازهها و خانههایی كه آن حوالی بودند، تخریب شده و زمینی كه در حاشیهی انبار مهمات بود، پودر شده بود؛ وقتی روی آن راه میرفتیم، مثل این بود كه تو آرد راه میرفتیم.
کد خبر: ۲۴۵۸۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹
خاطرات امیران (8)؛
اصلاً انتظار چنین بدرقهی را از مردم نداشتیم. وقتی به صورتهای مهربانشان نگاه میکردیم و حلقهی اشک را در چشمان نگرانشان میدیدیم، احساس افتخار میکردیم که میخواهیم از چنین ملتی دفاع کنیم.
کد خبر: ۲۴۵۵۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۸
خاطرات امیران (7)؛
فرمانده به ما دستور داده بود كه پیراهنهایمان را در بیاوریم و اسلحه به دست شعار بدهیم تا صدایمان به عناصر ضدانقلاب برسد. تقریباً 400 نفری میشدیم؛ وقتی در ورزش صبحگاهی پاهایمان را به زمین میكوبیدیم و رجز میخواندیم، صدایمان تمام منطقه را پر میكرد.
کد خبر: ۲۴۵۴۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱
خاطرات امیران (6)؛
مردم با شمشیر، قمه، تفنگ، یوزی، تیربار، آرپیجی و... سوار تریلی، وانتسواری و ماشینهای دیگر شده بودند و داشتند به طرف پادگان گارد میرفتند تا با گاردیها بجنگند. یکی، دو ساعت کنار پُل معطل شدیم تا اینکه خبر دادند پادگان گارد تصرف شد و آخرین سنگر رژیم شاه از بین رفت.
کد خبر: ۲۴۵۱۳۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۶