نمی از ایثار (3)؛
خون زیادی از بدنم رفته بود، کمکم داشتم بیحال میشدم. فجر در حال دمیدن بود. با روشن شدن هوا متوجه شدم جلوی خاکریز عراقیها افتادهام. از بین دو نفر دوستانم بلند شدم. ناگهان از سوی نفربر دشمن بعثی تیر سنگینی به کتفم خورد و تکهای از شانهام کنده شد.
کد خبر: ۲۴۶۴۱۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۴