روایتی از شیخ رجبعلی خیاط؛
نیمه شبی سرد زمستان ی در حالی که برف بشدت میبارید و تمام کوچه و خیابانها را سفید پوش کرده بود از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سر به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است.
کد خبر: ۶۱۸۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۹/۲۰
پسر عمه دختر دایی بودیم و در جریان انقلاب بیشتر به دو همرزم شباهت داشتیم تا فامیل. زمستان 56 بود که از من خواستگاری کرد و من که آن موقع در سرم تب و تاب انقلاب بود. خیلی بهم برخورد...
کد خبر: ۵۱۷۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۶/۰۲
زمستان بود و از همدان مرخصی آمده بود قم. دیدم کت تنش نیست و در آن سوز سرما با یک لا پیراهن آمده. گفتم: «باباجان چرا توی این سرما لباس نمیپوشی؟ مریض میشوی.»...
کد خبر: ۴۴۹۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۲۹
شرایط سخت و نفس گیر بود و باید در سرمای زمستان و در سکوت شب به آب میزدند و معلوم نبود چند نفر از آن همه بر خواهند گشت و یکبار دیگر روی خاک قدم خواهند زد.
کد خبر: ۴۱۳۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۲۸