محمد رضا بابایی ابرقویی

محمد رضا بابایی ابرقویی
نمی از ایثار (28)؛

اعزام به جبهه با کمک موتور گازی

وقتی از مدرسه برگشتم، کم‌کم ساکم را آماده کردم، مادرم متوجه شد و به برادرم تقی اطلاع داد و از او خواست که از رفتن من جلوگیری کند، بدون ساک و با موتورگازی‌ای که داشتم به بسیج رفتم و ثبت نام اولیه را انجام دادم.
کد خبر: ۲۶۴۴۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۱۵

نمی از ایثار (23)؛

فاتحه‌خوانی یک شهید برای یک جانباز

وقتی نارنجک منفجر شد، تو روی شانۀ من افتادی. فکر کردم با من شوخی می‌کنی! اما بعد از چند لحظه احساس کردم که شانه‌ام خیس شده است. وقتی روی آن دست گذاشتم، دیدم که شانه‌ام پر از خون است. فهمیدم که مجروح شده‌ای...
کد خبر: ۲۵۷۴۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۶

پربیننده ها