نیمههای شب دومی که «فاو» را گرفته بودیم از خواب بیدار شدم. صدای شخصی که بلند گریه میکرد نظرم را جلب کرد، از سنگر بیرون رفتم. دیدم «سید حسین فاضلالحسینی» است. گفتم: «چرا گریه میکنی؟» جواب نداد. اصرار کردم گفت: «لحظهای پیش ۲ برادر شهیدم را در خواب دیدم». به من گفتند: «چرا پیش ما نمیآیی؟ دلمان برایت تنگ شده است. تا کی میخواهی ما را تنها بگذاری؟»
کد خبر: ۲۷۷۶۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۳