خاطرات زنان ایثارگر مازندران (۶)؛
طلا خانم خندید و گفت: «لااقل این لباس سپاه را دربیاور و لباس کردی بپوش! کومولهها بفهمند که تو پاسداری، دخلت را در میآورند!»
کد خبر: ۲۸۲۴۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۱
خاطرات زنان ایثارگر مازندران (۳)؛
رستمی که کنار جیپ داشت ما را تماشا میکرد، یک دفعه جیغ کشید و رو به عبدالکریم گفت: «تقینژاد! دراز بکش؛ خانمت دارد ما را میکُشد!».
کد خبر: ۲۸۲۳۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۱/۰۹