راننده وقتی دید، من دارم خانمها را تفتیش بدنی میکنم، داد و هوار راه انداخت و گفت: «مثلاً شما ادعای مسلمانی و پاسداری میکنید؟ این چه جور مسلمانی است که یک مرد باید ناموس آدم را تفتیش بدنی کند؟!»
کد خبر: ۲۸۳۵۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۷
وقتی از بلندگو اعلام کردیم که مردم، کمک های خود را به جبهه بیاورند، آنها دسته دسته هر چه وُسعشان بود، دستشان گرفتند و خودشان را به ماشین ما نزدیک کردند؛ یکی چند کیلو هویج و یکی هم مقداری شکر؛ بعضیها هم که وضعشان بهتر بود، برنج آوردند. در همین حین یک خانم درحالی که دستش شیشهی خالی مربا بود، آرام و یواشکی خودش را به ما رساند. از شیشه خالی که توی دستش بود، تعجب کردم.
کد خبر: ۲۸۳۴۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۵
پیشانیاش را آرام گرفتم و روی بالشت گذاشتم، بعد دست به صورتش کشیدم و گفتم: «چیزی شده پسرم! اتفاقی افتاد؟ چیزی میخواهی؟» آرام نزدیک گوشم گفت: «نماز نخواندم؛ مثل اینکه نمازم قضا شده!»
کد خبر: ۲۸۲۹۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۳