محمد مهدی عبدخدایی:

شهید هاشمی خوش ذوق و ساده بود

مدتی هم لباس فروشی داشت ومن مقید بودم که از ایشان لباس بخرم .خوش ذوق بود و نترس بود و فعال وساده بود. از نگاه لوتی گری تحلیل های درستی می کرد.
کد خبر: ۲۶۵۹۳
تاریخ انتشار: ۰۹ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۳:۰۳ - 31August 2014

شهید هاشمی خوش ذوق و ساده بود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، شباهت اسمی فداییان اسلام با گروه شهید هاشمی پیوسته ابهامات زیادی را برانگیخته است. برای رفع این شبهات کسی را مناسب تر و آگاه تر از محمد مهدی عبدخدایی را سراغ نداشتیم که در این گفتگوی صمیمانه چون پاسخ های شفاف و صریحی داده است.

اولین سوالی که در مورد شهید هاشمی به ذهن متبادر می شود این است. که چرا اسم گروه خود را فداییان اسلام گذاشت؟ آیا این شهید قبل از انقلاب با فداییان اسلام ارتباط داشت یا بعد از انقلاب بر اساس علاقه به آن گرایش پیدا کرد؟
 
ما تصمیم نداشتیم فداییان اسلام را تشکیل بدهیم و احساس می کردیم که انقلاب انجام شده و دیگر نیازی به تشکیل فداییان اسلام نیست متاسفانه برخی از یاران سابق اطراف آقای خلخالی را گرفتند و به نام فداییان اسلام این تشکیلات را به وجود آوردند لذا تصمیم گرفتیم دوباره اعلام موجودیت کنیم آقای خلخالی هم به نام فداییان اسلام اعلام موجودیت کرد و آنطور که به من گفتند خدمت امام رسیده و درباره اساسنامه فداییان اسلام با امام مذاکره کره بود.
به محض اینکه ما از این جریان با خبر شدیم آیت الله لواسانی از دوستان امام و عموی سید محمد علی لواسانی خدمت امام رسیدند و به امام گفتند که شما می دانید که در زمان تشکیل فداییان اسلام آقای خلخالی عضو نبودند ولی امروز متاسفانه داعیه فداییان اسلام را دارد امام به آقای لواسانی می فرمایند که من اظهار نظری نمی کنم.
من با آقای خلخالی ملاقات کردم به آقای خلخالی گفتند: «ما نواب صفوی ای را می خواهیم با 25 سال تکامل». «شما نواب صفوی 25 سال تکامل یافته نیستید و من مخالف این حرف هستم که شما به عنوان فداییان اسلام اعلام تشکیلات کنید».
تا آنکه روزی من در منزل آقای علی حجتی کرمانی از فداییان اسلام قدیمی مهمان بودم روز شهادت مرحوم آیت الله سعیدی بود و او به این مناسبت مصاحبه داشت ایشان از من خواهش کردند که به خبرنگار روزنامه بامداد حرفی نزنم .البته آقای حجتی در آخر مصاحبه ای که با روزنامه بامداد انجام می دهد در همان روز به آقای خلخالی می گوید شما می دانید که باقیمانده های فداییان اسلام با شما مخالفند. ما طی مصاحبه ای که با روزنامه نگاران داشتیم در آنجا هم گفتیم که ما فداییان اسلامی را می خواهیم با 25 سال تکامل. وقتی کار به اینجا رسید تشکیلات فداییان اسلام را به وجود آوردیم.
جنگ شد و دفتر ما شروع کرد برای گرفتن نیرو برای اعزام به جبهه. اوایل جنگ، جنگها منظم نبودند و هر گروهی راهی جنگ شد مِن جمله فداییان اسلام و آقای مجتبی هاشمی بین دو جریان گیر کرده بود: جریانی که آقای خلخالی به وجود آورده بودند به نام فداییان اسلام لذا گاهی از ما اطاعت می کرد و گاهی از آقای خلخالی و دوستانش. دفتر ما در خیابان مجاهدین و دفتر اعزام آقای خلخالی در انتهای پیروزی بود در جبهه بین برادران ما و دوستان آقای خلخالی در موقعی که مقام معظم رهبری به عنوان نماینده امام در جبهه شرکت کردن هماهنگی به وجود آمد به این شکل که وقتی اینها به جبهه می رفتند در جبهه کشیده نشد اعزام ما ازشیراز و اعزام آنها از تهران بود ما افرادمان رابه شیراز معرفی می کردیم و توسط افرادی چون آیت الله دستغیب و مرحوم آقای شیخ صدرالدین حائری مجهز می شدند و به جبهه می رفتند این اختلاف در جبهه وجود نداشت و هماهنگی کاملی در جبهه وجود داشت شهید سید مجتبی هاشمی و آقای اکبر اسماعیل زاده که یک پیرمرد و پدر شهید بود و فوت کرده است. در فتح میدان ذوالفقاریه که امروز به نام میدان ولایت فقیه است. هماهنگ کار می کردند؛ ولی یک جا بینشان اختلاف به وجود آمد و آن ،اینکه بین نماینده ولی فقیه و آقای خلخالی اختلافی به وجود می آید و آقای اسماعیل زاده عنوان می کند: «کسانی که طرفدار ولایت فقیه هستند با ما بیایند یک طرف.» و لذا در آنجا، سید مجتبی هاشمی هم به عنوان طرفدار ولایت فقیه هم به جناح ما پیوست. این هماهنگی در جبهه باعث شد که آنها بتوانند میدان ذوالفقاریه آبادان را فتح کنند لذا آقای فلاحی تلگرافی به حضرت امام مخابره کرد که با تلاش نیروهای مسلح و فداییان اسلام که الان متنش موجود است، میدان ذوالفقاریه از دست دشمن گرفته شد ودر حقیقت هر دو گروه با یکدیگر همکاری کردند و توانستند میدان ولایت فقیه کنونی را پاک سازی کنند. البته ابتکار قشنگی هم درآنجا به کار برده بودند. آنها بشکه ها را پر از قیر کرده و روی مین ها فرستاده بودند این شاید یکی از اولین پیروزی هایی بود که در آبادان بوجود آمد و موجب شد که حصر آبادان شکسته شود این گونه ادامه پیداکرد تا اینکه یک شب بعد از اینکه امام دستور داد تمام نیروها در بسیج متمرکز شوند ما کل نیروهای خود را در بسیج متمرکز کردیم و تحت نظارت بسیج درآوردیم ولذا وظایف خودمان را تمام شده فرض کردیم. در حال حاضر ناراحتی ای که من دارم این است. که بعضی از بچه های آن زمان که با کارت های فداییان اسلام به جبهه می رفتند و سابقه دوران جبهه را دارند ،می آیند نزد من می آیند و از من می خواهند که مرا معرفی کنید و بگویید که من این مدت در جبهه بودم. من هم چون 20 الی 25سال گذشته، نمی توانم معرفی کنم و به همین جهت دچار یک دوگانگی شده ام که آیا سوابق اینها واقعا ملحوظ می شود و یا خیر؟

شهید هاشمی را ازکجا می شناختید؟
 
مجتبی هاشمی مغازه ای داشت در خیابان وحدت اسلامی (شاپور سابق) و بعد از اینکه از جبهه می آمد مدتی لباس فروشی می کرد. مدتی نیز میوه فروشی داشت و در آن خیابان وجهه خوبی داشت. گاهی هم به منزل ما که در خیابان مولوی بود می آمد و از کارهایی که در جبهه می کرد تعریف می کرد. همیشه هم با مرحوم آقای اکبر اسماعیل زاده می آمد و خصوصیات مشتی گری خوبی هم داشت. یک بار هم آمدند نزد من وگفتند که مامورین گران فروشی آمده اند به مغازه آقا مجتبی و ایشان را برده اند به ستاد گران فروشی و او به حاکم شرع گفته که من از فداییان اسلام هستم چشم هایش را بسته و گفته اند هرکسی می خواهی باش ما تعزیرت می کنیم. می خواستند او را تعزیر کنند که البته خوشبختانه همان لحظه به فریادش رسیدم و تلفنی به آقایی که آن موقع مسئول بود زدم و گفتم این بابا تا مرز شهادت هم رفته شما این گزارشی را که داده شده، بررسی کنید تا صحت آن معلوم شود دوباره تحقیق کردند و معلوم شد رندان سعایت کرده اند و او بی تقصیر است.

آیا از فعالیت شهید هاشمی و فداییان اسلام در جبهه ها خاطره ای دارید؟
 
ضربه ای که دشمن در میدان ذوالفقاریه از این نیروها خورد یکی از پیروزی هایی بود که در اذهان باقی است. به همین جهت دشمنان نظام می خواستند سید مجتبی هاشمی نباشد. قبل از انقلاب سید مجتبی هاشمی مغازه دار بود ولی کسی بود که روی لوتی گری در میدان شاپور کسی حریفش نبود و روی او حساب می کردند. مدتی هم به کمیته رفته بود. در حقیقت انقلاب در اینها این تحول را به وجود آورده بود ولی اینکه بگوییم قبل از انقلاب جزو فداییان اسلام بود واقعیت ندارد، اصلا فداییان اسلام قبل از انقلاب فعالیتی نمی کرد. که ایشان جزو فداییان اسلام باشد. اینها با انقلاب آمدند و وقتی جنگ شد، وظیفه خودشان دانستند که در جبهه شرکت کنند و آن فداکاری های عظیم را در جبهه انجام بدهند.

از ویژگی های اخلاقی شهید هاشمی نکاتی را ذکر کنید.
 
من مقید بودم که خرید میوه منزل را از ایشان بکنم، چون مغازه خود را به میوه فروشی تغییر داده بود و ابتکارات جدیدی داشت. مدتی هم لباس فروشی داشت ومن مقید بودم که از ایشان لباس بخرم .خوش ذوق بود و نترس بود و فعال وساده بود. از نگاه لوتی گری تحلیل های درستی می کرد. نمی خواهم بگویم که آدم باسواد و یا تحصیل کرده ای بود ولی در زمان خودش تحلیل های درستی از جنگ می کرد. من جز صداقت در کارش چیزی از او ندیدم.

از قضیه ترور وی چه خاطره ای دارید؟
 
بعد از جبهه برای اینکه می خواستند از وی انتقام بگیرند، رفتند جلوی مغازه اش و او را ترور کردند. در ختم او آقای خلخالی صحبت کرد. آقای خلخالی آن روزها در بورس روزنامه بود و خانواده شهید از او خواسته بودند که در مسجد ارگ درباره شهید هاشمی صحبت کند. از من هم خواسته بودند. که نرسیدم و شاید هم جایگاهی نداشتم که صحبت کنم.

گفته میشود شهید هاشمی درسنین 15، 14 سالگی که شهید نواب صفوی در قید حیات بود، ارتباطات مختصری با فداییان اسلام داشته. با توجه به اینکه درآن زمان اعضای فداییان اسلام بسیار زیاد بود، قاعدتاً شما همه آنها را نمی شناسید. آیا شهید در رفت و آمدهائی که با شما داشت ،خاطره ای را در این زمینه نقل نکرد؟
 
شاید تنها کسی که با نواب صفوی بوده و اینک زنده است. من باشم در ضمن اینکه کم سن ترین عضو فداییان اسلام بودم من در آن دوران هرگز مرحوم هاشمی را ندیدم.

شهید هاشمی 4 سال از شما کوچکتر بود و ظاهرا در سال های آخر فعالیت فداییان اسلام به آنها پیوست. شاید شما درزندان بودید و یا او از هوداران بوده است.
 
من در بهمن 1330 به زندان رفتم و در مهرماه سال 1332 از زندان آزاد شدم و در سال 1333 در قم تحصیل می کردم و هر هفته به تهران می آمدم و در سال 1334 هم درمشهد تحصیل می کردم و آمدم به نجف بروم.
در آن موقع مرحوم لواسانی همه نوجوانان را به من حواله می دادند و من هیچ خاطره ای از ایشان در آن زمان ندارم و اگر هم می آمدند، شاید در جلسات علنی می آمدند. نه خود ایشان برای من خاطره ای گفته و نه من از ایشان خاطره ای دارم.

اشاره ای داشتید به اعزام های ستاد و ارتباط ارگانیک با آنها. آیا شهید هاشمی فرمانده اعزامی از طرف شما به منطقه بود و یا اینکه صرفا یک هماهنگی کلی بود؟
 
خیر ایشان وقتی فرمانده شد، از ما هم حکم گرفت می خواست. هر دو طرف را داشته باشد. وقتی بچه های ما درشیراز آموزش می دیدند، می رفتند آبادان و زیر پوشش ایشان قرار می گرفتند و حتی فرماندهی ما در شیراز هم همکاری تنگاتنگی با ایشان داشت. در آبادان یعنی فرماندهی تشکیلات ما با آقای اسماعیل زاده بود که در آنجا آموزش می داد و بچه ها را قوی می کرد و می فرستاد آبادان. در حقیقت ایشان از دو جهت حکم داشت هم از طرف ما و هم از طرف آقای خلخالی و دوستانش.
بعد از اینکه ایشان آمد تهران، ارتباطش با آقای خلخالی قطع شد و با ما ارتباط داشت و کارهای خود را با ما هماهنگ می کرد. دلخوری هایی هم از مرحوم خلخالی داشت، حالا یا مرحوم خلخالی از ایشان حمایت نمی کرد. و یا احساس می کرد تنها مانده است. متاسفانه در آن زمان وضعیت به گونه ای بود که وقتی آدم که از گردونه خارج می شد، تنها می ماند و بعد آسیب پذیر و سپس گله مند می شد. این وضع هم برای ایشان به وجود آمده بود و به من گفته بود که آقای خلخالی حمایتهای لازم را از من نمی کرد.



سپاه در ابتدای تشکیل، نیروی سازماندهی شده ای مانند امروز نبود بلکه چیزی شبیه بسیج بود چرا بچه های فداییان اسلام عضو سپاه نمی شدند و چه ضرورتی برای این تفاوت نیروها وجود داشت؟
 
جنگ هنوز یک نظام و شکل واقعی نگرفته بود. همه دعواها هم با بنی صدر بود متاسفانه آقای خلخالی از ریاست. جمهوری بنی صدر حمایت کرده بود و ما جزو مخالفین بنی صدر بودیم عده ای درسپاه ازجمله مرحوم آقای لاهوتی که فرماندهی سپاه را داشت از طرفداران بنی صدر بود و گرایشات روشنفکرانه ای داشت و خود به خود این اختلافات بین ماو آقای لاهوتی وجود داشت.اتفاقاً آقای لاهوتی یک شب مرا برای شام دعوت کرد و بر سر این اختلافات، مطالبی بین من و ایشان رد وبدل شد. این اختلافات باعث می شد فداییان اسلام مستقل عمل کنند. گروههای دیگری مانند شهید چمران هم مستقل عمل می کردند. و نیروهای مردمی را آموزش می دادند در آن زمان و تا زمان تشکیل بسیج این اشکال وجود نداشت که گروه ها به این شکل عمل کنند و ضرورتاً همه زیر یک چتر باشند. لذا در جبهه هر کسی نیروی خودش را داشت و امکانات دولتی در اختیار کسی نبود ولذا افراد، امکانات را از طریق جمع آوری پول از مردم تهیه می کردند. مثلاً ما ازاین جا پول جمع می کردیم و مرحوم آقای دستغیب و آقای حائری اینها را می گرفتند تا نیروها را با مختصر امکاناتی بفرستند به جبهه. یک نیروی منظم با هزینه دولتی وجود نداشت و به مرور زمان بود که نیروهای رزمی چهره منظمی پیدا کردند ارتش از هم پاشیده شده و سپاه هنوز شکل نیافته بود. آغاز جنگ شرایط خاص خودش را داشت.

برخی می گویند شهید هاشمی به بنی صدر گرایش داشت و برخی خلاف این را می گویند.
 
آقای خلخالی به من گفت بیایید از بنی صدر حمایت کنیم، ولی من گفتم از او حمایت نمی کنم، چون او جزو جبهه ملی است. و ما با جبهه ملی اختلاف عقیده داریم. اتفاقاً بنی صدر در سخنرانی ای که کرده بود عنوان کرد که امام با ریاست جمهوری من مخالف بودند. در هر حال ما حمایت نکردیم .حتی زمان رای دادن همسرم به آقای بنی صدر رای دادن. و من به آقای حبیبی رای دادم.
شهید هاشمی در جبهه بی طرف بود و با هر دو گروه خوب کار می کرد. بعد از مدتی به طرف ما گرایش پیدا کرد، زیاد به ملاقات ما می آمد و من گرایش خاصی را در او نسبت به بنی صدر ندیدم. خاطره شیرینی هم از او در ذهنم هست. شهید هاشمی خیلی شوخ بود و می گفت در جبهه هر کس خالی می بست، می گفتیم دروغ گفتی، باید در چشمت آیباس بریزند. هنوز هم بچه های کوچک من این لطیفه را به یاد دارند.

رابطه شهید هاشمی و شهید چمران چگونه بود؟ برخی می نویسند معاون ایشان بود و عده ای می گویند جدا کار می کرد؟
 
من خودم رفتم آبادان و شهید چمران را دیدم .شهید چمران نیروهای متفرق را در اختیار داشت. نیروهای ما در آبادان متفرق نبودند، بلکه مستقل بودند، ولی با شهید چمران همکاری می کردند. خاطره ای از آن دوره بیان می کنم. رفته بودم آبادان که با شهید چمران بروم به خط مقدم. شهید چمران به من گفت درماشین من 2 نفر جا داریم و من گفتم که ما 6 نفر هستیم وگفت پس اجازه دهید که یک ماشین به شما اختصاص دهم تا شما را ببرد به خط مقدم. ماشین دوم از این جیپ های سرباز بود، تا آمد، بچه های شهید چمران رفتند به داخل ماشین و دوباره ما جا نشدیم. ماشین سوم آمد که ما نشستیم و رفتیم به خط مقدم شاید خواست خدا بود که ما زنده بمانیم، چون ماشین دومی که جلوتر از ما رفته بود خمپاره ای به آن اصابت کرد و همگی شهید شدند.

ظاهراً دلخوری شهید بعد از برگشت از جبهه این بود که ایشان معتقد به ضرورت و ادامه جنگهای چریکی بود در این زمینه با شما بحثی نکرده بود؟
 
خیر چون من به ایشان گفتم مطیع ولایت فقیه هستیم و امروز ولی فقیه دستورداده اند همه نیروها بروند تحت پوشش بسیج و ما هم دفتر را بستیم و از آن موقع هر کس می آمد، به بسیج حواله اش می دادیم.

ایشان در ایامی که از جنگ برگشته بود فعالیتهای انقلابی هم داشت؟
 
خیر؛ صرفا می آمد و درد دلی می کرد.

پس چرا ترورش کردند؟
 
شاید به خاطر خاطرات بدی که در جبهه از وی داشتند.

از سال 61 به بعد ،آرامش نسبی در کشور برقرار شده بود و ترورها بسیار محدود شده بود. چگونه است. که درسال 64 وی را ترور کردند؟
 
در آن زمان کروکی منزل من هم از خانه های تیمی منافقین پیدا شد که می خواستند مرا ترور کنند.

جایگاه شما با شهید فرق می کرد.
 
منافقین از همه کسانی که لطمه خورده بودند، قصد انتقام گرفتن داشتند.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار