اختصاصی دفاع پرس؛

از سرخی تنور نانوایی تا داغی ترکش

«مقصود احمدی» مسن‌ترین رزمنده لشکر 10 سیدالشهدا(ع) و تیپ 110 خاتم از سرخی تنور نان و داغی ترکش آن دوران می‌گوید.
کد خبر: ۱۰۵۱۴۳
تاریخ انتشار: ۰۲ مهر ۱۳۹۵ - ۱۳:۴۶ - 23September 2016

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، در گلزار شهدای امامزاده پنج تن لویزان با پیرمردی که او را از مسن‌ترین رزمندگان لشکر 10 سیدالشهدا(ع) و تیپ 110 خاتم می‌شناسند، قرار گفت‌وگو گذاشتیم. دقایقی از ساعت مقرر گذشته بود که پیرمردی با پسرش وارد گلزار شد. یک به یک بر مزار شهدا می‌ایستاد و فاتحه‌ای می‌خواند.

پیرمرد با وجود کهولت سن، استوار راه می‌رفت. بی‌شک فردی که زندگی‌اش را وقف جهاد کرده‌‌است، باید چنین خصوصیتی داشته باشد. «مقصود احمدی» که در دوران دفاع مقدس 60 ساله بود، در سال 64 به همراه 4 فرزندش راهی جبهه شد. در مقطع زمانی که تعدد نیرو، کمبود بودجه و نبود امکانات اولیه برای رزمندگان در غرب کشور خودنمایی می‌کرد، او با هزینه شخصی تنور نانوایی در پادگان تیپ 2 ارتش تاسیس کرده و باری از دوش مسئولان پادگان برداشت. برای آشنایی بیشتر با حکایت زندگی این رزمنده 60 ساله نزدیک او رفتیم، با روی باز و چهره‌ای بشاش از ما استقبال کرد. دقایقی بعد «محمد فلکی» فرمانده تیپ ادوات لشکر 10 سیدالشهدا(ع) هم به جمع ما پیوست.

در ادامه روایت فرمانده و فرزندش که همرزمش نیز بوده‌است، را می‌خوانید.

سردار فلکی: در زمان مرخصی به خانواده شهدا و یا همرزمان سرکشی می‌کردم. به خاطر دارم که در آن زمان هم منزل آقای احمدی می‌رفتم.

اواخر سال 61 با تقی فرزند آقامقصود آشنا شدم. اوایل سال 62؛ برای عملیات والفجر یک به گردان ادوات رفتم. آشنایی من با آقای فیروز و پدرش هم به این عملیات برمی‌گردد.

فیروز احمدی: پدرم دوست داشت که همراه ما به جبهه بیاید. سال 64 برای اولین بار اعزام شد. آن زمان به همراه دو برادر دیگرم در منطقه بودم. 

مقصود احمدی: پیش از شروع جنگ، نانوا بودم. با آغاز جنگ تحمیلی، دفاع از کشور را وظیفه فرزندانم می‌دانستم به همین جهت سه تن از آنها را عازم جبهه کردم. چندین بار فرزندانم مجروح شدند. به همراه همسرم در شهرهای مختلف به ملاقاتشان می‌رفتیم. فرستادن فرزندانم نتوانست مرا قانع کند؛ به همین جهت مغازه نانوایی‌ام را اجاره دادم و برای اعزام به جبهه ثبت نام کردم.

اهل قلم به میدان بیایند

سردار فلکی: از یک پیرمرد 60 ساله نباید انتظار یک حماسه هیجانی و یا بر دست گرفتن آرپی‌جی داشت. با وجود سن بالا جهاد بر حاج مقصود واجب نبود ولی می‌خواست نقشی در این دفاع داشته باشد. او در جبهه از هیچ کمکی دریغ نکرد. جایی که لازم بود اسلحه به دست می‌گرفت و در جای دیگر از تخصصش استفاده می‌کرد.

باید اهل قلم به میدان بیایند تا حماسه‌هایی که افرادی همچون حاج مقصود و پنج فرزندش در جبهه آفریدند را به رشته تحریر درآورند. نیاز جامعه امروز ما انتقال این حقایق است.

با حاج مقصود سال 66 در سقز هم گردان بودیم. او در مراسم‌هایی چون صبحگاه، شامگاه و جلسات حضور مستمر داشت. همچون یک رزمنده لباس رزم بر تن می‌کرد و اسلحه بر دوش می‌گرفت. در زمان بمباران و زمانی که پیکر شهدای سوخته و تکه‌تکه شده را می‌دید، هراسی ‌نداشت. نمی‌توان مهر پدری را نادیده گرفت. او هم نگران فرزندانش بود ولی در رفتارش این حس را منتقل نمی‌کرد. تعهد، عشق به اسلام، انقلاب و ولایت برایش در اولویت بود. در آن زمان حاج مقصودی‌های زیادی در جبهه داشتیم. نمی‌خواهم بگویم که حاج مقصود منحصر به فرد است، اما با شرایط سنی‌اش روحیه‌‌ای بی‌نظیر داشت.

در خط نمی‌دویدم تا نیروها نگران نشوند

فیروز احمدی: پدافند عملیات کربلای یک بر عهده تیپ 110 خاتم بود. من به‌عنوان دیدبان و پدرم به‌عنوان نیروی پیاده حضور داشتیم. قسمتی از خط خالی بود، به همین جهت شبانه‌روزی چند نیرو گذاشته بودیم که تیراندازی کنند تا دشمن متوجه وضعیت نشود. در آنجا هفته‌ای یک بار پست‌ها عوض می‌شد ولی پدرم تا زمان مجروحیت در خط ماند.

بعد از یک هفته من به اندیشمک رفتم و برگشتم. پدافند خط در روزهای نخست همچون شب‌های عملیات دشوار است. دشمن آتش سنگینی می‌ریزد. یک روز که می‌خواستیم عملیات ایذایی انجام دهیم با توجه به دید خوبمان در صبح‌ نقطه ثبتی‌ها را مشخص کردیم. از این رو صدمه زیادی به دشمن وارد آوردیم. می‌دانستم بعد از ظهر دید دشمن خوب می‌شود، پاسخ می‌دهد. به پدرم توصیه کردم که از سنگر خارج نشود.

هرگز در خط نمی‌دویدم. حتی زمانی که ترس داشتم. نمی‌خواستم ترسم به اطرافیان هم منتقل شود. نمی‌دانم چطور شد که آن روز از سنگر خودمان تا فرماندهی دویدم. پدرم هم برای وضو از سنگر خارج شد. دقایقی بعد سنگر را هدف قرار دادند. سمت راست بدن پدرم ترکش خورد.

حضور پدر و 4 فرزند در جبهه

فیروز احمدی: در عملیات کربلای 5، به همراه تیپ اطراف سد دز، دزفول رفتیم. آن زمان پدرم در گردان ما بود. در این عملیات شهدای زیادی تقدیم اسلام کردیم. به دلیل کمبود نیرو هادی برادر کوچکم که 10 ساله بود را هم به جبهه آوردم. مادرم تنها در تهران مانده بود. پنج نفر از اعضای خانواده در مناطق عملیاتی حضور داشتیم. در این عملیات پدرم مجروح و برادرم گرفتار موج شد. چند ماه برادر کوچکم در جبهه ماند. بی‌سیم‌چی و شهردار جبهه بود.

سردار فلکی: در جبهه نیاز داشتیم یک نفر در آشپزخانه چاقو و دیگری در خط مقدم سلاح به دست بگیرد. ما از یک پیرمرد انتظار نداشتیم که در خط مقدم حضور داشته باشد، اما گاهی نمی‌توانستیم مانع از حضورشان شویم. ما درجبهه هیچ کس را مجبور به انجام کاری نمی‌کردیم. این موارد باعث شد که دفاع ما به دفاع مقدس تبدیل شود. در مقابل پیش می‌آمد که یک نیروی جوان‌مان به علت مجروحیت نمی‌توانست در عملیات شرکت کند به همین جهت در آشپزخانه فعالیت می‌کرد.

در سال 66؛ با تعدد نیرو و کمبود بودجه در سقز شرایط ویژه‌ای داشتیم. یکی از مشکلات ما تامین خوراک رزمندگان بود. آن مقطع زمانی ما در پادگان تیپ 2 ارتش مستقر بودیم. یکی از مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم می‌کردیم تامین نان بود.

از سرخی تنور نانوایی تا داغی ترکش 

با هزینه شخصی نانوایی تاسیس کردم

مقصود احمدی: من 50 سال نانوا بودم. وقتی به سقز رفتم، به فرمانده گردان پیشنهاد دادم که در حرفه خودم فعالیت کنم. با شرایط موجود فرماندهی پیشنهادم را قبول کرد. درخواست کردم یک ماشین در اختیارم قرار دهند تا با هزینه شخصی 2 تنور برای پادگان تهیه کنم. با ماشینی که در اختیار قرار داده بودند، به تهران آمدم و با همسرم برای خرید لوازم به میدان شوش رفتم.

سردار فلکی: نانوایی در ژاندامری تاسیس شد. شش سرباز در اختیار ایشان قرار دادیم. حاج مقصود هر روز نان مورد نیاز تیپ 10 سیدالشهدا(ع)، ژاندارمری، مقر لشکر در میاندوآب و سپاه سقز را تامین می‌کرد. هر روز بدون خستگی از 2 صبح تا آخر شب نان پخت می‌کرد.

مقصود احمدی: به سربازها آموزش نانوایی می‌دادم. یک نفر قابل اعتماد را هم مسئول دریافت لوازم از انبار کردم. در کنار آن تنور خاطرات زیادی دارم. یکی از خاطراتی که برایم شیرین است، حضور حسین تاجیک و سردار فلکی در نانوایی بود. برای آن‌ها در این تنورها سیب زمینی و نان پختم.

فیروز احمدی: پدرم از سال 64 تا پایان جنگ تحمیلی در جبهه ماند. پس از اتمام جنگ، به خانه برگشتیم و دوباره حرفه نانوایی را ادامه دادیم. خودم، پدرم و برادرم تقی جانباز هستیم.

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها