گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: اسمش را آسایشگاه گذاشتهاند؛ جاییکه قرار بود محل آسایش مردانی باشد که جانشان را برای آسودگی خاطر ملت دادند، اما هرچه بیشتر به در و دیوارهای قدیمی آسایشگاه نگاه میکنیم کمتر رنگی از آسایش میبینیم. خبری از ولوله و شلوغی بچههای جبهه و جنگ نیست. صدای بلند شوخی و خنده رزمندهها چقدر در فضای دلگیر اینجا خالیست. جانبازان در اتاقهای خود ساکت و بیصدا نشستهاند. هر از گاهی صدای تلویزیون اتاقی و یا صدای پای آهسته یکی از همراهان در راهروها به گوش میرسد.
در همان اتاق اول به دیدن یکی از شهدای زنده دفاع مقدس میرویم؛ جانباز قطع نخاعی که روی صندلی چرخ دارش نشسته و مشغول خواندن روزنامه است. جز دو تخت و چند صندلی بهعلاوه دارو و دواهایی که روی میز کنار تخت چیده شدهاند و پنجرهای که رو به حیاط آسایشگاه باز میشود، چیز زیادی در اتاق نیست. خودش را «جمالی» معرفی میکند در عملیات کربلای 5 از ناحیه پهلو مجروح شده و از همان زمان قطع نخاع میشود. از لشکر 77 خراسان به جبهه اعزام شدهاست، ولی اصالتا آذری است. میگوید خوشحال است از اینکه خدا به او چنین نشان افتخاری دادهاست. معنقد است که ماندن در مسیر جانبازی سخت است.
30 سال است که ما را فراموش کردهاند
جمالی توصیهای هم به جوانان دارد، او میگوید: «جوانان باید روی پای خودشان بایستند، ما هم جوان بودیم. اگر انسان خداوند را ناظر بر اعمال خود ببیند، دست به خطا نمیزند. الگوی ما ائمه هستند. همه در امتحان الهی و آزمایش هستیم.»
خودمان را معرفی میکنیم که از خبرگزاری دفاع مقدس به دیدارشان آمدیم. چند دقیقه از صحبتهایمان نگذشته که یاد دوستان شهیدش را زنده میکند و ادامه میدهد: «آنها خواستند و رفتند و ما ماندیم و گرفتار شدیم، ماندن سخت است.»
بین صحبتهایش اشاره میکند که جانبازان فراموش شدهاند. میگوید 30 سال است که ما را نمیخواهند و از ناملایمات و کم لطفیهایی میگوید که جان 20 نفر از دوستانش را خیلی زود گرفت. حرف زیاد دارد اما قالب حرفش اشاره به بیتوجهیها دارد، از دارو و درمان گرفته تا از بردن روحیه کار و فعالیت در جانبازان.
خواستهاش از مسئولان برای خودش نیست. سفارش میکند که مسئولان به فکر مردم و ملت باشند، به مردم اهمیت بدهند و کم لطفی نکنند.
پلههای راهروی عریض ساختمان
قدیمی را به سمت پایین میرویم. در و
دیوار و سقف خانه پر است از گچبریها که نشان از کهنه بودن ساختمان دارد.
درب یکی
دیگر از اتاقها را باز میکنیم و داخل میشویم. بالای تخت پر است از کتاب.
گوشهای دیگر وسایلی از قبیل بالشت و تشک قرار گرفته و قسمت دیگری از اتاق
داروها روی میز چیده
شده. در قسمتی از اتاق دستگاه سفید رنگ فلزی و بزرگ قرار دارد که شبیه یک
اهرم است.
دانشجوی دکترا؛ جانباز قطع نخاع دفاع مقدس
مردی با موهای جو گندمی رو تخت دراز کشیده. با چهرهای گشاده و زبانی شیرین خوشآمد میگوید و خودش از همان ابتدا سر صحبت را باز میکند. دانشجوی دکترای حقوق خصوصی دانشگاه تهران است. علیرضا مطلبی سال 1360 وقتی عضو دادستانی انقلاب بود؛ که در یک آموزش نظامی مجروح شد.
بعد از مجروحیت درسش را ادامه میدهد، دیپلم میگیرد و سپس به دانشگاه میرود. وقتی میشنود که از خبرگزاری آمده ایم از سلطه رسانههای غرب صحبت میکند و باور دارد که میتوانیم، در مقابل ابرقدرتهای رسانهای ایستادگی کنیم، البته اگر بخواهیم، همانطور که در هشت سال جنگ تحمیلی خواستیم و همانطور که امروز در صنایع دفاعی توانستیم. وی به این نکته هم متذکر میشود که خواستن و توانستن در گرو داشتن اطلاعات کافی از ایدهها و نقشههای دشمن است.
از مطلبی درباره وسیلهای که کنار تختش قرار دارد، می پرسیم. او میگوید بنیاد شهید بین همه جانبازان قطع نخاع درباز کن برقی توزیع کرد تا در بالابر از آنها استفاده کنند که البته چگونگی به کار گیری آن را توضیح نداد. من این دربازکن را به وسیلهای برای جابهجایی خودم تبدیل کردم.
پاهایی که در لاهیجان جا ماند
اتاق کناری جانبازی دیگر سالها روی تختی که تنها پناهگاهش شدهاست دراز کشیده. با خنده میگوید: «پاهایم در لاهیجان است.» دو پا ندارد و مشغول کار هنری رو پارچه است. یک «یا فاطمه» زیبا با پولک روی پارچهای مشکی نوشته است. خوش رو و خوش برخورد برای همه ما دعای خیر میکند. میگوییم ما مدیون شما هستیم با تواضعی خالصانه میگوید، ما کاری نکردیم. سال 62 در شرهانی کار تخریب میکرد که جانباز شد و برای همیشه دو پایش را از دست داد.
مشکل مالی اصلی ترین دلیل ماندن جانبازان در آسایشگاه
مجید صداقتی دیگر جانبازی است که به دیدنش میرویم. سال آخر دبیرستان بود که به جبهه رفت و در والفجر مقدماتی در منطقه فکه تنها 4 روز مانده به 22 بهمن مجروح شد و تیر به پهلویش اصابت کرد و قطع نخاع شد. مدتی از جانبازیاش نگذشته بود که بهدلیل ضعف جسمی چشمهایش سست شد و دست هایش توان اولیهاش را از دست داد.
صداقتی از مشکلات اصلی جانبازانی میگوید که سالها به دور از خانوادههای خود مجبور هستند در آسایشگاهها روزهای عمرشان را سپری کنند. او میگوید اکثر جانبازان از آسایشگاه رفتهاند، اینجا جای دلگیری است، اکثر دوستان میخواستند طبق علاقهها و سرگرمیهای هنری و فرهنگی خود زندگی کنند و آنها را داشته باشند؛ اما وقتی در اینجا ابتداییترین امورات مثل تاسیسات هم مشکل دارد، پس ترجیح دادند، نباشند.
صداقتی ادامه میدهد: تعدادی هم که در آسایشگاه ماندند به دلیل مشکلات
مالی است که از پس خرج و مخارج خود در خانه بر نمیآیند. مثلا ممکن است یک خانواده
معمولی در خانهای 50 متری زندگی کنند ولی جانبازی قطع نخاع با ویلچری که همیشه
زیر پایش است نمیتواند در خانهای کوچک ساکن شود.
صداقتی 11 سال پیش ازدواج کردهاست و جز در مواقعی که همسر و دو فرزند دوقلوی 9 سالهاش سرکار و مدرسه هستند، خودش نیز در منزل میماند.
در سکوت آسایشگاه با جانبازان خداحافظی میکنیم. حس سنگینی توی پاهایمان و فکر یک عمر زندگی روی تخت آسایشگاه لحظهای ما را رها نمیکند. بهواقع چقدر از داشتههایمان را باید بدهیم تا جبران یک روز زندگی بدون پای جانبازان کشورمان باشد؟ برای همه مایی که هر روز در شلوغی زندگی غرق روزمرگی هستیم، شاید تصور یک لحظه خوابیدن روی تخت بدون داشتن پایی برای ایستادن سخت است، چه برسد به یک عمر زندگی!.
انتهای پیام/ 141