نگاتیوهای نامرئی «رسول»
زنده یاد «رسول ملاقلیپور» در یکی از برنامههای شب خاطره دعوت شده بود تا یکی از خاطرات سالهای جنگ تحمیلی را بازگو کند. وی میگفت در شب یکی از عملیاتها که من به عنوان عکاس در آن حضور داشتم. دوستان به من گفتند تا از آنها عکس یادگاری بگیرم.
دوربین فیلمی نداشت برای عکاسی اما من برای آنکه دل همرزمانم را نشکنم تظاهر کردم که دوربین فیلم دارد. بعد از عکس گرفتن همه آدرس و نام و نشانی خود را دادند تا عکسها را به آدرسشان بفرستم.
عملیات انجام شد و همه آنهایی که عکسشان را گرفته بودم شهید شدند. صبح روز بعد همه آن آدرسها و نام و نشانیها را پاره کردم و در رود کارون ریختم.
این خاطره به خودی خود و البته از زبان ملاقلیپور تکان دهنده و دراماتیک هست که تبدیل به فیلمی مستقل شود. گذشته از اینکه این داستان ارزشهای روایی بالایی دارد، دارای مفاهیم کنایی بسیاری نیز هست.
مطلب دیگری که باید به آن اشاره کنم بازگشت 175 پیکر شهید غواصی است که بعد از 30 سال تفحص و تشییع شدند. این دو مورد در کنار هم دستمایهای برای ساخت «اروند» شدند، فیلمی که ظاهرا دفاع مقدسی است، اما چنان که در ابتدای مطلب اشاره شد، اثری است که هر چند علیه دفاع مقدس نیست اما به دلیل عرفانزدگی بیش از حد از مفاهیم این حوزه فاصله گرفته است.
«پوریا آذربایجانی» در فیلم «اروند» با وام گرفتن از خاطره رسول ملاقلیپور ادای دینی به شهدای غواص کرده است. تا اینجای کار و تلاش آذربایجانی قابل تقدیر است، اما این تلاش در ادامه به نقض غرضی تبدیل میشود که مخاطب نسبت به معنای کلی شهید، از منظر معنا شناختی و سوبژکتیو آن و شهید، به عنوان یک شخصیت بیرونی و ایژکتیو موضعی دافعه برانگیز به خود میگیرد.
«یونس» با بازی سعید آقاخانی، یک جانباز اعصاب و روان است که در کربلای چهار شاهد شهادت اکثر دوستان غواصش بوده است. دو شخصیت برجسته حسین و مرتضی در این فیلم حضور دارند که یونس در طول فیلم با آنها در ارتباط است. اولین ضربهای که فیلم میخورد از همین جاست. ما با دیدن یونس با شخصیتی عارف روبهرو نیستیم بلکه با یک بیمار روانی صعبالعلاج مواجهیم که به دلیل بیماریاش دوستان شهیدش را میبیند نه به دلیل عرفانش. ما برای این فلاکتی که یونس در آن افتاده تاسف میخوریم.
مرتضی و حسین هر دو زندگی ویرانی دارند پسر یکی دچار سندروم داون است و دختر یک نفر دیگر آستانه طلاق. یونس سرپرستی پسر عقب مانده حسین را پذیرفته و دورادور مراقب دختر مرتضی هم هست. دختر مرتضی بدون فکر با مردی ازواج کرده که بعد از چند سال زندگی مشترک از کشور گریخته و حالا این دختری که پدر بالای سرش نبوده میخواهد از همسرش جدا شود. آرزوی دختر مرتضی این است که قبل از روز دادگاه پیکر پدرش تفحص شود.
شخصیت عاشق پیشه دیگری هم در فیلم حضور دارد که دلبسته دختری است که به وصالش نرسیده و روح او همچنان مغموم و پریشان این فاجعه است که چرا معشوقهاش ازدواج کرده است. این طراحیها برای شخصیت شهید و جانباز جز اهانت به شان و مقام شهید چیز دیگری نیست هر چند که در نگاه اول این چنین به نظر نمیآید. چگونه میتوان پذیرفت شهیدی که به مقام و منزلتی رفیع رسیده هنوز پابند عشقی زمینی است.
فیلم با پیدا شدن شهدای غواص توسط یونس به اتمام میرسد. آنچه مخاطب با خودش از سالن سینما میبرد آرامش و آسوده خاطری است. مخاطب خوشحال است که جزء خانوداه شهید نیست، یا در خانه جانبازی مثل یونس ندارد.
همسر یونس بدون اینکه از حس درونی و پیش زمینه او چیزی بدانیم زندگی خود را وقف پسری معلول و همسری جانباز کرده است که این همسر جانباز مصائبی بزرگتر از پسرک معلول دارد. چرا باید این زن جوان خود را فدای پسر معلولی کند که فرزند خودش نیست و یا از یونس آرمانهایش حمایت کند. اگر دلایل این همسر فداکار را ندانیم چگونه به او حق میدهیم راهی را که میرود درست است.
چرا اکثر رزمندگان این فیلم سیگار میکشند. این سیگار کشیدن قرار است آنها را برای مخاطب زمینیتر کند تا از این طریق مخاطب همانی بیشتری با کاراکترها داشته باشد.
«اروند» در فرم نیز لنگ میزند فضای کم نور سکانسها انتخاب لباسهای تیره و رنگ مرده دکور بیش از پیش شهدای غواص را در تاریکی فرومیبرد. در حالی که انتظار میرفت آب و روشنایی که به لحاظ معنایی در عرض هم تفسیر میشوند به عنوان یکی از مولفههای فیلم تبدیل میشد. متاسفانه حضور آب در این فیلم به جای نمادی از امید و آگاهی به سمبل نفرت و مرگ تبدیل شده است.
یونس در چند جای فیلم میان آب میافتد و تا مرز مردن پیش میرود، اما توسط دوستانش نجات پیدا میکند. این مسئله تا جایی جلو میرود که وقتی به سکانس رفتن غواصان به سمت رود کارون میرسیم، با آنها همدلی نمیکنیم. چرا که فیلمساز از آب برای ما تصویر زیبایی نساخته است.
همچنین ما کمتر نمایی باز از یونس داریم گویی که این جانباز همیشه در فضای بستهای زندگی میکند و برای زنده بودن مجبور است تلاشی مذبوحانه کند، یا اطرافیانش او را وادار به این تلاش کنند.
«اروند» داستان شهدای غواص و خاطره رسول ملاقلیپور را از بین برد و اگر کارگردان خوش ذوقی باشد که تصمیم بگیرد یکی از این دو داستان را بسازد متهم به تاثیرپذیری از پوریا آذربایجانی میشود.
برای موخره این متن باید به خاطره زنده یاد ملاقلیپور برگردیم. اگر عکسهایی که او در شب عملیات گرفته بود رنگ واقعیت به خود میگرفت و به دست ما میرسید؛ امروز، از آن شب و از آن فضا درک بهتری داشتیم، اما چنین نشد و این اتفاق معنایی ظریف در خود دارد. همچنان که دست غیبی مانع شد که یادگاری از آن شهدا نداشته باشیم بهتر است به سمت ساخت این دست آثار نرویم.
«انسیه شاهحسینی» برای نوشتن فیلمنامه «دلنمک» بیشتر از شش ماه را در کویر و شوره زار گذراند. فلیمسازان ما برای ساخت آثار دفاع مقدس چقدر با شهدا، جانبازان و حضور مناطق جنگی جنوب و غرب وقت میگذارند؟