از گارد شاهنشاهی تا پاسداری از بیت امام خمینی(ره)در گفت وگو با سردار سید علی اکبر مصطفوی

امام خمینی هیچ گاه به زندگی در شمال تهران راضی نبودند

برای اینکه از ضد گلوله بودن ماشین امام مطمئن بشوم با ژـ 3 ماشین را به گلوله بستم. اما اینکه یک نفر گاردی مثل من مسئولیت حفاظت از امام را بر عهده بگیرید از عنایات حضرت حق است والا نه تنها من، بلکه هیچ کس فکر این روز را نمی‌کرد.
کد خبر: ۱۱۱۷۶
تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۸:۲۱ - 09February 2014

امام خمینی هیچ گاه به زندگی در شمال تهران راضی نبودند

از نگهبانان کاخ نیاوران بود، ولی بر اساس معیارهای اسلامی خدمت میکرد. در روز پیروزی انقلاب از دیوار چند متری کاخ به بیرون پرید و به خدمت خود در ارتش شاهنشاهی خاتمه داد و بهواسطه درک و شناخت از اسلام و انقلاب اسلامی، به سپاه پاسداران پیوست. این یار دیرین انقلاب، سردار سرتیپ دوم پاسدار «سید علیاکبر مصطفوی» نام دارد که در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس از خاطرات دوران انقلاب خود مطالبی را برای ما یادآوری میکند.

آزادهای با ۱۰ سال سابقه اسارت
بنده جانباز و آزاده با سابقه۱۰ سال اسارت، سیدعلیاکبر مصطفوی هستم که در فروردینماه سال ۱۳۲۳ در یک خانواده مذهبی و روحانی دیده به جهان گشودم. محل تولدم روستای شهیدپرور سلیمانی نیشابور است. پدرم در زمان کشف حجاب در حوزه علمیه مشهد تحصیل میکرد، اما چون بیش از حد روحانیت را اذیت و آزار میکردند، پدرم فامیلی ما را که در اصل احمدی بود، به دلیل مسائل امنیتی به مصطفوی تغییر داد تا بدین شکل بتواند در آنجا ادامه تحصیل دهد.
 
رضایت پدر برایم ملاک بود
پس از انجام معاینات پزشکی و دورههای سخت آزمون و مصاحبههای گوناگون، برگهای به من دادند که باید رضایت پدرم را میگرفتم. از آنجایی که رضایت پدر برای من ملاک اصلی بود، تصمیم گرفتم تا هرچه ایشان گفت انجام دهم. پس از یکی دو روز در حالی که از بابت رضایت پدرم قطع امید کرده بودم، ایشان استخاره کرد و گفت: هر مأموریتی که میروی خدا را ناظر بر آن مأموریت بدان و بدین شکل ارتشی شدم.
در ارتش، در تیپ یک پهلوی بودم که بر اساس ملاکهایی چون کسب رتبه اول در مسابقات کشتی و تیراندازی برای گارد جاویدان انتخاب شدم. ارتش به تیراندازی رزمی از فاصله ۳۰۰ تا ۴۰۰ متری بیش از حد اهمیت میداد و بعدها با فراگیری دورههای کار با خمپارهانداز۱۲۰م ـ م که بهتازگی وارد ارتش ایران شده بود، مسئولیت آموزشی یک دسته خمپارهانداز را بر عهده من قرار دادند و به موازات این آموزشها دورههای چتربازی و تکاوری را هم گذراندم.
به هر حال با وجود اینکه در تیم تیراندازی ارتش بودم، گاهی وقتها در حفاظتها هم شرکت میکردم. یعنی غیر از مأموریتهای خارج کشور و تفریحات اروپایی شاه و خانواده سلطنتی، بعضی مواقع همراه با آنان به تفرجگاههای شمال (کاخ نوشهر) و جنوب (جزایر خلیجفارس) میرفتم.
 
تاریخ اسلام را تغییر داد
همیشه برایم سوال بود که این فرد چه کاری برای مردم میکند؟! در طول سال بیشتر وقتش را برای خوشگذرانی به سفرهای خارجی و داخلی میرفت و در تهران هم به لهو و لعب مشغول بود. در مسائل مذهبی هم به ظاهر در مراسم روز عاشورا شرکت میکرد، ولی آن شرکت کردن هم به سخره گرفتن عاشورای حسینی بود. چون ظاهر و باطنش یکی نبود. این چیزهایی که میدیدم برای من و بسیاری دیگر از نیروهای گارد جاویدان دردآور بود. در واقع گرچه به قرآن قسم خورده بود، اما قرآن را به سخره میگرفت و براساس آن عمل نمیکرد. دم از امام حسین (ع) و زیارت امام رضا (ع) میزد، اما مشروب میخورد و تاریخ اسلام را به تاریخ۲۵۰۰ساله سلطنتی تغییر داد.
 
دلارهای نفتی خرج خوشگذرانی میشد
آنچه سبب شد به امام بپیوندم این بود که زمینه اعتقادی داشتم و وقتی رفتارهای نادرست شاه و اطرافیان او را میدیدم، خشم من و خیلیها را در ارتش و در سطوح مختلف جامعه برمیانگیخت. من میدیدم که اینها همیشه برای خوشگذرانی این طرف و آن طرف میروند ولی جنوب شهر از میدان شوش گرفته تا شاه عبدالعظیم (ع) حلبیآباد است. دلارهای نفت، همهاش در همان جا خرج میشد و اینها تفریح میکردند. من همه اینها را دیدم و به همین دلیل از رژیم فاصله گرفتم.
 
سعی داشتند خشم سربازان را علیه امام برانگیزانند
با قیام مردم ایران علیه شاه، ارتش استادانی از دانشگاهها میآورد تا ضمن صحبت علیه نهضت امام خمینی (ره)، به دفاع از نظام شاهنشاهی بپردازند. همچنین برخی از فرماندهان هم میآمدند و صحبت میکردند و سعی داشتند خشم آن عدهای که بصیرت چندانی نداشتند را علیه امام و نهضت امام برانگیزانند. در همین راستا یک روز یکی از فرماندهان به آمادگاه کاخ نیاوران آمد و همه را جمع کرد و گفت: میخواهم مطالبی راجع به وضعیت کنونی کشور برای شما بگویم. به همین دلیل هیچکس حق ندارد در میان صحبتهایم دست بلند کند و سوال بپرسد. سخنرانی خود را که شروع کرد، بیشتر مطالبش توهین به امام بود، اسلام و قرآن را زیر سوال میبرد.
در واقع بنای صحبتش از این قبیل بود که امام را وابسته به کمونیستها میخواند. در حین این سخنان یکی از بچههای اراک که درجهدار بود و در کنار من بود چون من را میشناخت دید رنگ چهرهام پریده، دست گذاشت روی زانوی من و گفت حواست جمع باشه و با سرنوشتت بازی نکن. اما وقتی فرمانده گفت: «این بهشت و جهنمی که درست کردهاند، ساخته دست بشر است و از طرف خدا نیامده و...» من که دیدم مستقیم به قرآن توهین میکند، طاقت نیاوردم و گفتم نکند بهشت شما هم کاخ نیاوران است.
با این سخن رشته سخن از دستش در رفت و نتوانست به سخنان خود ادامه دهد، به همین جهت به بقیه گفت بروند، اما مرا کنار کشید و گفت: میدانی صحبتهای تو چه معنایی دارد؟ این یعنی مخالفت آشکار علیه سلطنت و شاه، میدانی مجازاتش چیست؟ گفتم: میدانم. ولی من یک سوال از شما دارم، اگر بتوانید به آن سوال من جواب بدهید، حاضرم من را اعدام کنید. گفتم: ثابت میکنم به هیچ چیز اعتقاد ندارید، حتی به سلطنت هم اعتقاد ندارید. چون پس از خاتمه دانشکده افسری به این قرآن قسم یاد کردید، ولی حرمت قسم خود را هم نگه نداشتید و آن تعهدی که بسته بودید را زیر پا گذاشتید؛ این فرمانده وقتی دید نمیتواند جوابی بدهد، فقط گفت برو گم شو. بگذار صدای مردم را خفه کنیم بعد با تو و امثال تو میدانیم چکار کنیم؛ بدین شکل کمکم مبارزه من علیه رژیم آشکار شد.
 
به بهانه سرکشی از گارد جاویدان فرار کردم
یک روز به بهانه سرکشی از پستهای نگهبانی به جنوب شرقی کاخ نیاوران رفتم که ارتفاع دیوار از داخل کمتر بود، ولی در قسمت بیرون ارتفاع بیشتری داشت. تصمیم داشتم از آنجا فرار کنم. البته با نگهبانی هم که در آن منطقه بود موضوع فرارم را در میان گذاشتم و قبول کرد کاری به کار من نداشته باشد. چند روز بعد توانستم شهید محمد منتظری را ببینم و همان روز (۲۷ بهمن ۵۷) هم حکم تردد به اقامتگاه امام را نوشت و به من داد و گفت با این حکم میتوانی به راحتی به خدمت امام بروی، اما در رابطه با حفاظت بعد اقدام میکنیم چون قصد داریم سپاهی تشکیل بدهیم.
پس از چند روز که برای طرحریزی تشکیل سپاه با محمد منتظری به پادگان جمشیدیه میرفتیم، ابوشریف، شهید بروجردی، محمدزاده و... آنجا حضور داشتند در این رفتوآمدها هم متوجه شدم یکی از افسران گارد جاویدان که در واحد زرهی خدمت میکرد آنجا حضور دارد و او کسی نبود جز شهید کلاهدوز. در زمان حکومت نظامی، وقتی تانکهای چیفتن وارد خیابان شدند، به خدمههای تانک میگوید که سوزن توپهای تانکها را در بیاورند که مبادا از توپ تانکها استفاده شود. البته افسر ارتشی بهنام «عباس نیکمنش» که اکنون سرتیپ بازنشسته ارتش است، هم همراه شهید کلاهدوز بود.
 
شهید منتظری حرف اول را می زد
جلسات را در خانهای در خیابان ایران میگذاشتیم، حرف اول در رابطه با تشکیل سپاه را شهید محمد منتظری میزد، اما پس از آن چون میبایست تعداد نفرات را افزایش میدادیم، شهید منتظری محل سابق گارد پلیس شاه که در خیابان ستارخان فعلی قرار دارد و اکنون اداره گذرنامه در آنجا مستقر است را برای تشکیل سپاه انتخاب کرد و اسم مخفف آن را هم «پاسا» تعیین کرد که روی حکمها میزد. بنابراین «پاسا» اولین اسم مخففی بود که پس از انقلاب برای سپاه انتخاب شد. با استقرار در این محل شروع به درخواست نیرو کردیم و باشناختی که از برخی نیروهای گارد جاویدان داشتم، توانستنم ۶۰ نفر را در فروردین ۵۸ برای آموزشهای اولیه برادران پاسدار به محل استقرارمان منتقل کنیم که۱۰نفر از آنها به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
 
فروردین ۵۸ مسئول تیم محافظت از امام شدم
۹ فروردین ۵۸ حکمی به من دادند که طی آن مسئول تیم حفاظت از بیت امام در قم تا محلی که ایشان میخواستند رأی خود را به صندوق بیندازند، شدم. امام رأی خود را در مسجد قدیمی واقع در شمال شرقی قم انداختند و با پایان رأیگیری مسئولیت من هم به اتمام رسید و به تهران بازگشتم. در آن مدتی که در قم بودم برای تأمین امنیت حضرت امام تلاش میکردیم. برای نمونه برای اینکه از ضد گلوله بودن ماشین امام مطمئن بشوم با ژـ ۳ ماشین را به گلوله بستم و بدین شکل مطمئن شدم که ضد گلوله است. اما اینکه یک نفر گاردی مثل من مسئولیت حفاظت از امام را بر عهده بگیرید از عنایات حضرت حق است والا نه تنها من بلکه هیچ کس فکر نمیکرد روزی فرا برسد که یک نفر گاردی چنین مسئولیتی را عهدهدار شود.
 
انتقال امام به بیمارستان قلب
امام در بهمن ماه دچار کسالت شدند و چون در قم امکان معالجه نبود، لذا سریع ایشان را با ماشین به بیمارستان مهدی رضایی آن زمان و شهید رجایی فعلی تهران منتقل کردند. در آنجا مجددا حکم دیگری به من دادند و طی آن سرپرستی تیم حفاظت امام در بیمارستان قلب که امام در آنجا بدون اطلاع عموم بستری شده بود، را عهدهدار شدم. وقتی به بیمارستان رفتم، دیدیم طارمی فرمانده سپاه قم و جواد منصوری فرمانده سپاه کشور آنجا حضور دارند. آنها گفتند که دکترها میگویند اگر امام۱۰دقیقه دیرتر به بیمارستان رسیده بود، دیگر نمیتوانستیم کاری برای ایشان انجام دهیم.
 
مسئول آموزشهای حفاظتی در جماران
رفتن من به قم دو بار صورت گرفت؛ همانطور که گفتم یک بار در تاریخ ۹ فروردین ۵۸ بود که برای همهپرسی قانون اساسی جمهوری اسلامی رفتم و ۱۱ فروردین به تهران بازگشتم. بلافاصله به کردستان رفتم و در دی ماه همان سال۵۸ مجدد به قم بازگشتم و حدود چهار ماه مسئولیت حفاظت از امام را بر عهده داشتم. البته آموزشهای حفاظتی در جماران هم بر عهده من بود، اما چون درگیریها در کردستان شدت یافته بود به اتفاق ۱۱ نفر از پاسداران پادگان حضرت ولیعصر (عج) به کردستان رفتیم.
 
رمز پیروزی امام در دلنشینی کلامش بود
میتوانم بگویم، رمز پیروزی امام در دلنشینی کلامش بود که نشأت گرفته از خلوص، تقوا، شجاعت، خدمت به خلق خدا و کسب رضای خدا بود. همچنین در برابر انسانهایی که از زور و قدرت برخوردار بودند، بدون هیچ واهمهای میایستاد. زمانی که بیمار بودند وقتی میخواستند از پلهها بالا بروند اجازه نمیدادند کمک کنیم و میگفتند راضی به زحمت افتادن ما نیستند. در صورتی که من دوران سلطنت شاه را هم دیده بودم؛ آن دوران وقتی شاه میخواست پالتو را از روی دوشش بردارد، چند نفر میرفتند جلو تا پالتو را از روی دوشش بردارند، اما امام با آن وضعیت جسمی نامساعد باز هم حاضر نمیشدند ما کمکشان کنیم. ایشان تنها با اصرارهای ما و مرحوم حاج سیداحمد آقا حاضر شدند اجازه بدهند کمکشان کنیم، لذا با کمک یکی از پاسداران به نام «مصطفی نجفی» که جزو قهرمانان پرتاب نیزه و کشتی بود، ایشان را از پلهها بالا بردیم و تا اتاق پذیرایی منزل ایشان در دربند که شاید ۲۰ متر هم نبود، همراهی کردیم تا استراحت کنند. پیش از استراحت ایشان به سمت پنجره ضلع جنوبی اتاق جایی که بنده ایستاده بودم آمدند و فرمودند: «این منزل مناسب بنده نیست.»
 
هیچگاه به زندگی در شمال تهران راضی نبودند
همواره به دنبال این بودند که یا در قم یا در جنوب تهران سکونت داشته باشند. به همین دلیل هیچگاه به زندگی در شمال تهران راضی نبودند ولی به دلیل تجویز پزشکان مبنی بر اینکه باید در منطقهای به دور از آلودگی سکنا داشته باشند، بالاجبار پذیرفته بودند. البته الان جانشین بر حق ایشان هم همان روش و مرام را دارند. این هم باز از الطاف خداوند است که پس از امام چنین رهبری اداره جامعه مسلمین را بر عهده گرفتند. به هر حال پس از اینکه امام از استقرار در این محل اظهار نارضایتی کردند، منزل جماران انتخاب شد و بدین شکل ایشان به جماران نقل مکان کردند و از آنجا با جذب آزادیخواهان و مستضعفان، بر دلها حکومت کردند.
نظر شما
پربیننده ها