اکبر از دوره خردسالي - چنانکه پدر و مادرمان نقل مي کردند- به نماز خواندن علاقه داشت و هم او بود که نماز خواندن را به من آموخت.
اکبر از كودكي به امام حسين(ع) علاقه و ارادت خاصي داشت.
روزي ميخواست نماز بخواند. من هم رفتم كنار او ايستادم و شروع به نماز خواندن كردم و بعد از اينكه نماز تمام شد، سرش را بر روي مهر نماز گذاشت و شروع به گريستن كرد و من از ديدن اين صحنه متعجب شده بودم و نميدانستم برادرم چرا گريه ميكند؟!
پس از مدتي كه گذشت و برادرم همانطور گريه ميكرد، طاقت نياوردم و دست را بر روي پشت او گذاشتم و گفتم داداش چرا گريه ميكني؟ چي شده؟!
سرش را از روي مهر نماز برداشت و گفت: «امروز عاشوراست روزي است كه دشمنان اسلام، امام حسين (ع) را مظلومانه به شهادت ميرسانند» و دوباره شروع به گريستن كرد و زير لب چيزهايي را زمزمه ميكرد كه من با آن سن و سال کمي که داشتم، نميفهميدم .
اکبر در سن هفده سالگي لباس پرافتخار پاسداري را بر تن كرد و به جبهه رفت.
او يک سال در جبهه هاي جنوب به دفاع از ميهمن اسلامي پرداخت و سرانجام در سال 1367 – در حالي که 18 سال بيشتر نداشت، در منطقه «شيخ صالح» در جريان عمليات والفجر10 به شهادت رسيد.
پايان
منبع: آرشيو اطلاعات موجود در اداره بنياد شهيد، شهرستان کنگاور(استان کرمانشاه)