سال 1333 ه ش در روستاي «دره گرگ» از توابع شهرستان« بروجرد»، در خانهاي محقر اما مصفا به عشق و نور الهي و ولايت اهل بيت عصمت و طهارت (ع) پا به عرصه وجود گذاشت و از زمان نوزادي که آواي حق (اذان و اقامه) در گوشش طنين افکنده بود، خود را براي مبارزه و جهاد با دشمنان خدا آماده کرد. پدر و مادرش که انسانهاي مومن و زحمتکش بودند، درتربيت وي سعي و تلاش وافري داشتند. در شش سالگي پدر بزرگوار خود را از دست داد و مادرش با همه مشکلات و سختيهايي که وجود داشت، تمامي هم و غم خود را براي تربيت وي به کار بست. محمد در هفت سالگي وارد مدرسه شد اما به دليل شرايط مادي خانواده، تحصيل در کلاسهاي شبانه توام با کار و تلاش روزانه را انتخاب کرد و خانواده را در تامين زندگي شرافتمندانه، مدد رساند.
در سن هفده سالگي به رسم و سنت پيامبر (ص) با خانوادهاي متدين و معتقد به اسلام وصلت کرد و با اين کار، سنت الهي را تداوم بخشيد. مدت کوتاهي از ازدواجش نگذشته بود که به خدمت سربازي فراخوانده شد، اما چون مخالف خدمت در نظام ستمشاهي بود، از خدمت سربازي گريخت و براي ديدار حضرت امام (ره) راهي «عراق» شد. در مرز دستگير شد و به مدت شش ماه، در زندانها و شکنجهگاههاي رژيم به سر برد. پس از آن بود که دوباره جهت خدمت سربازي به تهران آورده شد. شهيد با استفاده از فرصتي که پيش آمده بود در مدت دو سال خدمت، خود را براي مبارزه با دستگاه طاغوتي آماده کرد، به گونهاي که پس از سپري شدن مدت سربازي خود را وقف مبارزه با دشمنان خدا و اسلام نمود. او که قبلي مالامال از عشق به حضرت امام (ره) داشت و کينه و نفرت از نظام شاهنشاهي در وجودش موج ميزد، با ياران حضرت امام (ره) از جمله، شهيد حاج مهدي عراقي مرتبط شد و همواره سعي ميکرد تا در تمامي مراحل مبارزه نقش خود را به عنوان يک مقلد و تابع ولي فقيه به اثبات برساند.
شهيد بروجردي ضمن ارتباط با شخصيتهاي اسلامي و انقلابي، علاوه بر خودسازي و کسب فيض، به بعضي از امور مربوط به انقلاب، همچون تکثير و توزيع اعلاميهها و نوارهاي سخنراني حضرت امام (ره) اشتغال داشت. اما به اين حد قانع نبود و جنگ مسلحانه و برخورد محکم با رژيم ستمشاهي را سرآغاز مبارزه امت اسلامي ايران ميدانست. به همين منظور به همراه چند تن ديگر از مبارزان به سوريه رفت و ضمن ارتباط با امام موسي صدر و شهيد محمدمنتظري به فراگيري و آموزش نظامي و چريکي پرداخت تا خود را براي مرحلهاي مهمتر آماده نمايد.
در وسوريه و لبنان با شهيداني چون شهيد چمران و شهيد محمد منتظري آشنا شد و در کنار فراگيري مسائل نظامي، از خلق و خوي پسنديده و اخلاق وارسته و انقلابي اين شهيدان نيز بهرههاي وافري برد و همين اخلاص و عشق به اسلام بود که او را در چنين محيطهايي بدون تاثيرپذيري از جريانات چپي و التقاطي حفظ کرد. شهيد بروجردي براي حرکت و مبارزه خود به دنبال اخذ حجيت شرعي بود و هرگونه حرکت مسلحانه و بدون نظر ولي امر مسلمين جايز نميدانست. او در آن روزگار که عوامل منافقين در زندان، عناصر خط امام را با تعابيري از قبيل فتوائي زير سئوال ميبردند، اظهار ميداشت: «بدون هيچ ابائي، ما فتوائي و مقلد هستيم. خودمان که مجتهد نيستيم.»
پس از قيام 19 دي ماه سال 1356 در قم با اخذ مجوز شرعي از برخي علما و روحانيون پيرو حضرت امام خميني (ره)، عمليات نظامي عليه رژيم را شروع کرد و تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي بيوقفه به مبارزات خود ادامه داد.
اقدامات مهمي که شهيد بروجردي به همراه تعدادي از نيروهاي انقلابي در اين مدت انجام داد، عبارت بودند از:
1 – مبارزه جدي و عملي عليه حضور آمريکا در کشور.
2 – خلع سلاح قرارگاه پليس (تهران)
3 – عمليات نظامي 15 خرداد 1357
4 – انفجار در نيروگاه برق و کاخ جوانان منطقه شوش.
5 – خلع سلاح کلانتري 14 در ميدان خراسان.
6 – شرکت در آزادسازي پادگان جمشيديه و راديو تلويزيون.
شهيد بروجردي در رابطه با اکثر اين حرکتهاي انقلابي، مسئوليت شناسايي، جمعآوري اطلاعات و طرحريزي عمليات را به عهده داشت و در آخرين عمليات از ناحيه پا مجروح گرديد.
تلاش مستمر شهيد بروجردي در راه به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي به عنوان يک نيروي مبارز و سردار آقا امام زمان(عج) در مراحل مختلف قبل و پس از پيروزي ادامه داشته است. او که با ظاهر شدن نشانههاي پيروزي مردم، سر از پا نميشناخت در هر جا که مسئولان تشخيص ميدادند حاضر ميشد و به عنوان کسي که آموزشهاي نظامي را در دوران سربازي و مراکز آموزشي فلسطين فراگرفته و تجربيات عملي در مبارزه را نيز دارد، مورد توجه مسئولان بود. هنگامي که بازگشت حضرت امام خميني (ره) حتمي شد، او به عنوان مسئول حفاظت حضرت امام (ره) از طرف شهيد بهشتي و شهيد عراقي انتخاب گرديد و در طول مسير با عشق و علاقهاي قلبي به اين کار مبادرت ورزيد و در مدرسه رفاه نيز در آن دوران حساس، به عنوان مسئول حفاظت، ايفاي نقش نمود.
دراين ايام او خود را در کنار امام و مراد خود ميديد و نظارهگر به ثمر نشستن خون شهيدان و تحقق آرزوهاي مجاهدان في سبيلالله بود.
سرانجام دوران ستمشاهي و ظلم و بيعدالتي از کشور اسلامي ايران رخت بر بست و انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد. در اين مقطع اقدامات و تلاش وي ابعاد گستردهتري يافت. و با شناختي که از جريانهاي فکري و سياسي موجود داشت براي افشاي چهره پليد منافقين و مبارزه ريشهاي با آنها از هيچ حرکتي فروگذار نبود و به حق يکي از بازوهاي حزبالله در جهت نابودي اين جريان انحرافي بود.
پس ازمدتي سرپرستي زندان اوين را به عهده گرفت و چندي بعد او يکي از دوازده نفري بود که در خدت حضرت آيتالله خامنهاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را بنيانگذاري کردند.
شهيد بروجردي با تلاشهاي شبانهروزي و طاقتفرسا، در کنار ساير برادران، از همان ابتدا در سازماندهي و نظم دادن به سپاه پاسداران شرکت فعال داشت و با وجود مشکلات و نارساييها، دلسوزانه انجام وظيفه ميکرد.
در نخستين روزهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، زماني که عوامل داخلي ابرقدرتها، فتنه و آشوب را در مناطق کردنشين به راه انداختند، با فرمان تاريخي حضرت امام (ره) مبني بر مقابله و سرکوب ضدانقلاب عازم پاوه شد. حضور آن شهيد در کردستان (که تا آخرين لحظات حياتش ادامه داشت) منشا خيرات و برکات زيادي گرديد.
پس از تصويب طرح تشکيل سازمان «پيشمرگان مسلمان کرد» ، مسئوليت اين کار از طرف شهيد مظلوم آيتالله بهشتي و حجتالاسلام والمسلمين هاشمي رفسنجاني به ايشان سپرده شد. اقدامات موثر اين تشکيلات در کردستان، سازماندهي ضدانقلاب و نقشههاي مزورانه اجنبيپرستان را به هم ريخت و آرزوي ايجاد اسرائيل دوم در کردستان را در دل آمريکا و اياديش دفن کرد.
در کردستان تمام حرکات ضدانقلاب را به عنوان فرمانده عمليات زير نظر داشت. در جريانات پاوه، درگيري سنندج و حوادث دردناک شهرهاي کردستان همواره يکهتاز مقابله با ضدانقلاب بود و شهرها يکي پس از ديگري با دلاوريهاي شهيد بروجردي و يارانش آزاد شد. با اين که به او توصيه شده بود که در خط اول نباشد، اما هميشه در پيشاپيش نيروها حرکت ميکرد. بارها و بارها در محاصره ضدانقلاب افتاد، اما هر بار با شگفتي تمام، خود و همرزمانش را از محاصره خارج ساخت.
او که در اين مدت با تشکيل يک ستاد عملياتي در شمالغرب، فرماندهي پاسداران و بسيجياني را که به کردستان ميرفتند برعهده گرفته بود، موفق شد تا اکثر مناطق آلوده را پاکسازي کند.
شهيد بروجردي کار خود را در کردستان با افراد محدودي آغاز کرد. او زماني به کردستان رفت که در اثر سياست سازشکارانه دولت موقت و خيانت هيئت به اصطلاح حس نيت، جوانان حزباللهي در اين خطه به دست ضدانقلابيون ملحد، مظلومانه به شهادت ميرسيدند.
او در اين منطقه با مشکلات فراواني مواجه بود اما هيچگاه ناراحتي درون خود را آشکار نميساخت و با استواري و صلابت به ديگران روحيه ميداد و با مشغله فراوان، ساعتها مينشست و به صحبتهاي برادران گوش ميداد.
بعد از تصدي مسئوليت در کردستان، در خيلي از مناطق مانند پاوه، مريوان و جوانرود به مرز رسيديم، پاکسازي مناطق سنندج، بوکان، مهاباد، کامياران به فرماندهي ايشان صورت گرفت. او دوشادوش شهيد کاظمي از پاوه حرکت کرد و در پاکسازي بانه و سردشت، که نقطه اتکاي بسيار بزرگ ضدانقلاب به شمار ميرفت – سهم به سزايي داشت.
شهيد بروجردي پس از شهادت شهيد کاظمي و شهيد گنجيزاده مستقيماً فرماندهي عمليات بسيار سخت و صعبالعبور مسير پيرانشهر و سردشت را به عهده گرفت و شجاعانه در کنار رزمندگان اسلام لرزه بر اندام ضدانقلابيون انداخت.
به راستي که حقي بزرگي بر گردن کردستان دارد. او بارها ميگفت:
«آن کس که مردم کردستان را دوست داشته باشد ميتواند در کردستان کار کند ،من به اين مردم محروم و ستمديده علاقه دارم.»
شهيد بروجردي با اينکه بسيار ملايم و نرم بود اما در مقابل گروهکهاي منحرف و عناصر خود فروخته و وابسته، با شدت عمل و بر مبناي «اَشِدّاءُ عَلَيالکُفّار» برخورد ميکرد.
او معتقد بود که لحظهاي نبايد پاکسازي کردستان متوقف شود. گرچه به کارهاي تبليغي، فرهنگي، اقتصادي و عمراني اعتقاد بسيار داشت، ميگفت: ابتدا بايد منطقه را پاکسازي کرد و بعد به امور ديگر پرداخت.
شهيد بروجردي در مناطق جنوب، مخصوصاً در عمليات فتحالمبين نيز نقش برجستهاي داشت. با اينکه مسئوليت منطقه غرب را عهدهدار بود، قبل ازشروع عمليات به جنوب آمدو در عمليات شرکت کرد.
نيروي ايمان و تعهد شهيد بروجردي و علاقه قلبي او به انقلاب اسلامي و ارزشهاي متعالي آن باعث شده بود که در سنگر زهد و تقوي و خدمت خالصانه از تمامي همرزمانش پيشتازتز باشد.
آن قدر با نفسانيات خود مبارزه ميکرد که جايي براي خودستايي در او وجود نداشت. شهيد بزرگوار حضرت حجتالاسلام والمسلمين محلاتي در وصف وي ميگويند: «به قدري متواضع بود که هيچگاه «من» نميگفت و از خودي تعريف نميکرد و هميشه به دنبال کار بود. آنچه براي او مطرح بود، فداکاري، ايثار و مبارزه بود. جهاد و فداکاري او در حد اعلي بود و شايد کمتر برادري به قدر اين شهيد در غرب خدمت کرده باشد ... پاک زندگي کرد و پاک از دنيا رفت.
درمقابله با ضدانقلاب و برخورد با نارساييهاي بيدليل و مسامحه و سستي افراد، از خود واکنش نشان ميداد و داراي اراده محکم و عشق به ارزشهاي متعالي اسلام بود.»
سردار سرلشکر پاسدار برادر محسن رضايي فرماندهي کل سپاه اظهار ميدارند:
پيروزي ما در عمليات «بازيدراز» و همچنين «قصرشيرين» مديون اين شهيد بزرگوار است.
عشق و علاقه وصف ناشدني آن شهيد به مردم کردستان تا حدي بود که در سختترين شرايط، به مشکلات مردم اين خطه ميانديشيد و چون خود فردي زجر کشيده بود، با احساس عميق ديني همواره به محرومان فکر ميکرد.
او يک دوست و ياور به تمام معنا براي مردم مستضعف و محروم کردستان بود. اين علاقه نه تنها در رفتار ظاهري او نمايان بود، بلکه در عمق وجودش ريشه دوانده بود.
هيچگاه در چهره او ترديد و ابهام وجود نداشت. داراي روحيهاي قوي و بزرگ بود و در شجاعت بينظيرترين فرد در کردستان بود.
تقوي، خلوص و اعتقادش به توحيد، در او ايجاد آرامش ميکرد و تحمل و صبر و استقامتي که در او بود، نشان ميداد که چگونه مجاهدي است.
او هيچگاه وقار و متانت خود را از دست نميداد و علاوه بر ارتباط تشکيلاتي، همواره يک ارتباط معنوي با بچهها داشت. نفوذش بر قلبها به گونهاي بود که حتي در رابطه با مردم کردستان نيز مصداق داشت. مردم کردستان با علاقه عجيبي او را دوست داشتند. او همواره ميگفت: بايد حساب مردم را از ضدانقلاب جدا کنيم. اين برخورد گرم و صميمي با مردم آن منطقه بود که به او لقب مسيح کردستان داده بودند.
همواره تبسم بر لبانش بسته بود. درحالي که شکيبا بود، خروشان هم بود. او که يک لحظه از تداوم عمليات غافل نبود، با تلاش همه جانبه و شبانهروزي، ديگران را براي خدمت هرچه بيشتر ترغيب ميکرد. محمد تمام وجود خود را وقف انقلاب کرده بود. کسي نميتوانست زماني را بيابد که ايشان در حال استراحت باشد و يا وقفهاي در کارش ايجاد شد.
او با تمسک به روحانيت پيرو خط امام و تقوي سرشار خود، درمراحل مختلف مبارزهچه قبل و چه پس از پيروزي انقلاب از هرگونه چپروي يا راستروي مصون ماند. او با همين اخلاق اسلامي و تواضع و فروتني توانسته بود تبليغات انبوه ضدانقلاب را خنثي نموده و به يک منطقه وسيع حيات دوباره بخشد.
شهيد بروجردي يک نظامي بود، ولي بشدت عاطفي و فرهنگي بود. سعي ميکرد که به وسيله برخوردها و بحثهاي اعتقادي و سياسي، افراد را با عقايد و ديدگاههاي انقلابي و اسلامي آشنا کند و اين کار در کردستان کارايي خوبي داشت. با مردمداري و قلب مهربان خود چنان در دل نيروهاي سپاهي و بسيجي و مردم کردستان نفوذ کرده بود که هرچند ماموريتها طولاني ميشد، نيروها احساس خستگي نميکردند.
در زندگي شهيد بروجردي آثار رفاهطلبي و گرايش به ماديات مشاهده نميشد و در سختترين شرايط با کمترين امکانات به خدت مشغول بود و همواره خود را مديون انقلاب و امام ميدانست.
در مجموع، آگاهي سياسي و ديني او، مهارتهاي نظامي و عشق و ارادتش به انقلاب از او فردي ساخته بود که خود را همواره در خدمت به نظام مقدس اسلامي ميديد و در اين راه هيچگاه احساس خستگي نکرد.
بروجردي را همه ميشناسند و خوب ميدانند که او به واقع منجي کردستان بود و حضورش در آن خطه، دل هر دشمني را ميلرزاند.
پاکي و بيآلايشي محمد به هنگام شهادتش همه را بشدت متاثر کرده و سردار محسن رضايي به هنگام تشييع پيکرش در حالي که عکس آن شهيد را در آغوش داشت، پياده همراه جمعيت تا بهشتزهرا رفت.
محمد با فعاليتهاي مخلصانهاي همه را مجذوب خود کرده بود. خبر شهادتش، تمامي رزمندگان مستقر در منطقه را آنچنان منقلب کرد که گويي پدر خويش را از دست دادهاند.
شهيد بروجردي که در حيات پربرکتش منشا بسياري از خيرات بود با تقدير الهي پس از عمري کوتاه ولي سراسر مبارزه و تلاش و محروميت، با قلبي آکنده از عشق به اسلام و محرومان به شهادت رسيد و خصلتهاي بيشماري همچون سادهزيستي، تحمل مشکلات، آگاهي و بصيرت، عشق به امام و ولايت، صلابت وقاطعيت در مقابل ضدانقلاب و ستمگران را براي رهروانش به يادگار گذاشت.
سردار شهيد حاج محمد ابراهيم همت درمورد نفوذ کلام او چنين گفته است:
«بودند برادراني که در اثر فشار کار خسته شده بودند ولي بعد از چند دقيقه صحبت با شهيد بروجردي، تمام مسائل آنها حل ميشد و با دليگرم و اميدوار دوباره سراغ کارشان ميرفتند ...
ما شاگرد او بوديم. ايشان داراي يکسري ويژگيهاي اخلاقي خاصي که شايد من در طول زندگيم از کمتر انساني ديدم و ولايتپذيري در اين انسان بزرگ، استقامت و پايداري، اخلاق حسنه، خصوصاً در برخوردهاي اجتماعي از ويژگيهاي خاص اوليه اين مرد بود.
او خيلي ساده از خطاي ديگران درباره خويش ميگذشت و به اشتباه خود اعتراف داشت و طلب عفو ميکرد.»
او نمونهاي از شيران صحراي نبرد در روز و زاهدان در دل شب بود.
سردار محسن رفيقدوست در اين خصوص ميگويد:
«نماز شب او را در شب ورود حضرت امام (ره) که مسئوليت حفاظت نظامي از امام را داشت، ديدم و گريه او را در پيشگاه خدا مشاهده نمودم. او در پيش از انقلاب، شهادت در راه خدا را سعادت ميدانست ... او چريک مسلح در قبل از انقلاب بود که بارها به جنگ مسلحانه با طاغوت رفته بود.»
در تاريخ اول خرداد 1362 در حالي که با عدهاي ديگر از همرزمانش در مسير جاده مهاباد، نقده حرکت ميکردند بر اثر انفجار مين به آرزوي ديرينهاش (که سالها در نمازها و نيايشهاي نيمه شبش از درگاه خداوند ميطلبيد) رسيده و به فوز عظيم شهادت نايل شد.
يکي از افرادي که در صحنه شهادتش حضور داشت ميگويد:
«پس از انفجار وقتي من بالاي سر او رسيدم مانند هميشه تبسم بر لبانش نقش بسته بود و من احساس کردم که او کلام مولايش را تکرار ميکند. «فُزتُ وَ رَبّ الکَعبَه.»
حضور در حوزه علميه و همنشيني با طلاب علوم ديني، ايشان را به «جريان مبارزه روحانيت» ملحق ساخت و به تدريج با مشي مبارزاتي حضرت امام خميني(ره) آشنا گرديد. ارتباط ايشان با مجامع مذهبي اصفهان و تردد ايشان به قم و استفاده از محضر علماي بزرگ، از او انساني مبارز، آگاه،متعهد و تربيت يافته ساخت. در اين دوره، مبارزه تنها دغدغه و مشغله ذهني شهيد صالحي بود و هر روز تا پاسي از شب به همراه جوانان انقلابي در جلسات مذهبي شرکت مي جست و يا در چاپ، تکثير و توزيع اعلاميه هاي حضرت امام خميني(ره) تلاش مي نمود.
پس از چندي به خدمت سربازي فراخوانده شد، اما با صدور فرمان حضرت امام خميني(ره) مبني بر ترک پادگانها، از محل خدمت به کمک دوستان فرار کرد.
تلاشهاي سياسي بي وقفه، رفته رفته شهيد صالحي را به يکي از ارکان مبارزاتي جوانان شهر نجف آباد درآورد. در سال 1357 با چند تن ديگر از برادران حزب اللهي خود به تهران آمد و در صحنه هاي مختلف انقلاب حضور فعال داشت.
به هنگام ورود حضرت امام خميني(ره) از افراد فعال در برنامه استقبال از معظم له و در فرودگاه مهرآباد جزو گروه محافظين حلقه اول بود.
تا لحظه پيروزي انقلاب لحظه اي از حرکت و تلاش و جانفشاني در راه اهداف بلند و الهي ولي امر مسلمين و مرجع و امام خويش دست برنداشت.
سال شمار زندگي شهيد بروجردي
1333 تولد در روستاي دره گرگ از توابع بروجرد
1340 سکونت در تهران
1348 کار در کارگاه تشک دوزي
1352 ازدواج و تشکيل خانواده
1352 اعزام به خدمت سربازي
1354 آغاز مبارزات سياسي عليه رژيم پهلوي
1356 تشکيل گروه توحيدي صف و انجام عمليات نظامي عليه رژيم پهلوي
1356 تولد اولين فرزند به نام حسين
1356 ملاقات با امام خميني در نجف اشرف
1357 قبول مسئوليت حفاظت از جان امام در 12 بهمن
1357 قبول مسئوليت زندان اوين
1357 مشارکت در تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
1357 مسئوليت پادگان ولي عصر (عشرت آباد)
1358 اعزام به کردستان و قبول مسئوليت سپاه در غرب کشور
1359 تشکيل سازمان پيش مرگان مسلمان کرد
1361 تشکيل قرار گاه حمزه السيد الشهدا
1362 شهادت
محل دفن: قطعه شهدا در بهشت زهراي تهران
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثار گران تهران،مصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
شهيد بروجردي از نگاه امام(ره) ورهبر معظم انقلاب
حضرت امام( ره):
با اشاره به پيروزي هاي به دست آمده توسط شهيدان بروجردي وشهيد آبشناسان ،
:اسلام و مسلمانان متعهد به اين پيروزيهاي چشمگير شما چشم دوختهاند و از ياد هيچ يک از ما نخواهند رفت. شما فرزندان ملت هستيد. فتحي که به دست شما صورت گرفت براي ملت سرافرازي بود.
رهبر معظم انقلاب وفرماندهي کل قوا:
«چهره شهيد بروجردي را بازسازي کنيد ... آن صورت نجيب و سالم. آن آدم کمحرف و پرکار و مؤمن را درست نشان دهيد، حالاتش را نشان بدهيد».
مرحوم شهيد بروجردي بسيار فعال بود. يکبار در سال 1359 يا اوايل 1360 رفتم منطقه غرب. ايشان آنوقت در باختران بود و من از نزديک شاهد کار او بودم. اما چيزي که از شهيد بروجردي در آنجا احساس کردم و يک احترام عميقي از او در دل من بوجود آورد، اين بود که ديدم اين برادر، با کمال متانت و با کمال نجابت، به چيزي که فکر ميکند، مسئوليت و وظيفه است. برخي با احساسات شخصي و گروهي فکر ميکردند يک نفر که با او موافقند، او را تقويت کنند و کسي را که با او مخالفند، با او مخالفت کنند. اما شهيد بروجردي هيچگونه حرکتي که از آن حرکت، آدم احساس کند که در آن کارشکني يا مخالفتي هست، انجام نمي داد و اين، علاقه من به اين شهيد عزيز را خيلي بيشتر کرد.
من تصور ميکنم روحيه آرامش و نداشتن حالت ستيزه جويي با دوستان و گذشت و حلم در مقابل کساني که تعارض هاي کاري با او داشتند نشانه آن روح عرفاني شهيد بود. معاشرت که بتوانم جزئيات حالات عرفاني او را بدست بياورم، متأسفانه نداشتم؛ ولي برخوردها و رفتارها نشان دهنده معنويات و روحيات افراد هستند.
خاطرات
شهيد آيتالله محلاتي نماينده امام (ره)درسپاه:
من وقتي آمدم در سپاه فرماندهي نداشت. در سپاه صحبت از اين بود که چه کسي لياقت دارد براي فرماندهي کل سپاه، ما در بين اين رفقا مطالعه کرديم حتي من رفتم باختران در آنجا بررسي و مطالعه کردم راجع به شخصيت مرحوم شهيد بروجردي و تصميم گرفتم ايشان را بياورم فرمانده کل سپاه بکنم.
شهيد همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص):
وقتي موفق شديم ضدانقلاب را عقب بزنيم اولين ديدار ما با ايشان آغاز شد. در چهره اين مرد روحاني و اين ميرزا تبسم عجيبي ديديم که براي اولين بار در زندگي احساس کرديم با مردي آشنا شدم که در همه زمينههاي اخلاقي با ديگران تفاوت دارد. ما شاگردي اين آقا و معلم کبير و اين ميرزا را به عهده داشتيم.
اينکه سرداران سپاه اسلام شاگرد او باشند از افتخاراتشان بود. نمازهاي شب او را شاهد بودم که با چه خضوعي و در خفا ميخواند. او همان وقتي که محافظت حضرت امام (رحمهالله عليه) را به عهده داشت اهل تهجد بود و در منطقه نبرد نيز اين سنت حسنه را در اوضاع سخت حفظ کرد و همواره چهره نوراني و شاديبخش او حکايت از اين معناي پر رمز و راز داشت.
سردار شهيد کاظمي و ساير فرماندهان وقتي احساس ضعف ميکردند به ملاقات او ميشتافتند و انگيزه و روحيه ميگرفتند. ملاقات با او چنان فرماندهان را قوت ميبخشيد که مشکلات طاقت فرساي آن دوران را با قدرت و صلابت تحمل ميکردند و جانانه بر پيش رفته، خصم را در هم ميکوبيدند. به قول سرتيپ شهيد آبشناسان «او مظهر توکل بود».
در عمليات دائم با خداي خود در حال زمزمه بود و هر تصميمي را با گفتن بأذن الله مطرح ميکرد. آنچه شديداَ به آن حساس بود انجام تکليف و انجام وظيفه بود و ميگفت:
«راه امام، راه سعادت است». او بحق اسوه پاسداران انقلاب اسلامي بود.
در عمليات مطلع الفجر قرار بود تنگه کورک را آزاد کنند ولي موفق نشده بودند. عدهاي از برادران شروع ميکنند به بالا رفتن که در بين راه عراقيها خبردار ميشوند تيربار عراقيها شروع به کار مي کند. فرمانده گروه به شهيد بروجردي بيسيم ميزند و ميگويد, نيرو بفرستيد. شهيد بروجردي ميگويد: شما مقاومت کنيد نيرو ميرسد. تعداد تعجب ميکردند که نيرو در بساط نيست، چگونه ايشان قول ميدهد. دوباره تماس ميگيرند و ايشان با اطمينان فرمودند: مقاومت کنيد نيروها ميرسند. بار سوم بيسيمچي شهيد ميشود، فرمانده گروه با عصبانيت ميگويد: چرا نيرو نميفرستيد؟ برادر بروجردي گفته بود: مقاومت کنيد ملائکه الله ميرسند و اين آيه را ميخواند که:
ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائکه ... آن وقت فهميديم نيرويي که ايشان ميگفتند کدام نيروست ...»
«در رابطه با عملياتي که پشت مهاباد بود ميخواستيم بفهميم که روي چه محورهايي عمل بشود. خيلي فکر کرديم اما به جايي نرسيديم. همه خسته شده بودند گفتند نقشه را برداريد که خيالتان راحت بشود. بالاخره فکري ميکنيم. شهيد بروجردي رويش را به قبله کرد و گفت که خودت ميداني که ما هيچ کاره هستيم ... ديروقت بود. ما گرفتيم خوابيديم. بعد از خواب که بلند شديم ديديم حاج آقا (شهيد بروجردي) نماز شب را خوانده و دارد قرآن ميخواند. ما بلند شديم نمازمان را خوانديم. گفت: فلاني نقشه را بياور ما نقشه را آورديم. گفت: اين روستاي قره داغ را بگرد و روي نقشه پيدا کن. بچهها آن روستا را پيدا کردند. شهيد محمد خيلي خوشحال شد. گفتيم قضيه چيست؟ گفت مشکل حل شد. بلند بشويد برويم. آمدند اروميه جلسه گذاشتند. ارتش، فرمانده لشکر و فرمانده قرارگاه بودند. حاج آقا وقتي طرحش را مطرح کرد ما آنجا نشسته بوديم. فرماندهان گفتند که خيلي عالي است. بعد از اتمام جلسه گفتيم حاجي بگو که اين را از کجا تهيه کردي ما که ديشب هرچي فکر کرديم و شما هم فکر کرديد چيزي نتوانستيم پيدا کنيم قضيه چه بود؟ گفت: من ديشب خوابيدم شب بلند شدم توسلي پيدا کردم و دو رکعت نماز خواندم. گفتم خدايا خودت يک فرجي در اين کار ما حاصل کن ما که ذهنمان قاصر است خودت کمک کن. اگر کمک نکنتي ما کاري نميتوانيم بکنيم. گفت هرچه فکر کردم به جايي نرسيدم. بعد گرفتم خوابيدم ديدم افسري بخوابم آمد و گفت: فلاني چرا اينقدر معطل ميکنيد برويد «قره داغ» را بگيريد، آنجا مسأله حل است ... اگر در کاري گير ميکرد فوري متوسل به ائمه ميشد و حتي در يک امر تا حصول نتيجه چند بار بطور مداوم دعاي توسل ميخواند ...
سر يک محور عمليات بحث بود که آيا اين عمليات بشود يا نه. تا پاسي از شب گذشته بحث روي همين بود که شهيد بروجريد همينطور که سرش روي نقشه بود خوابش برد و بعد يکمرتبه بيدار شد و گفت: اين عمليات بايد بشود. بچهها پرسيدند چي شده؟ گفت عمليات بايد بشود و به کسي نگفت بعداً گفت: کسي که بايد به من ميگفت گفت اين عمليات بايد بشود و عمليات هم با موفقيت انجام شد.
همسرشهيد:
در طول مسافرتهايي که با محمد داشتيم هرگاه در راه صداي اذان به گوشش ميرسيد هر جا بود ماشين را پارک ميکرد و همانجا نمازش را به جا ميآورد ... بارها به ايشان گفتم: حالا که مقصد نزديک است نمازتان را شکسته نخوانيد بگذاريد وقتي به منزل رسيديم نمازتان را کامل بخوانيد و او در جواب ميگفت: حالا که موقع اذان است نماز ميخوانم شايد به منزل نرسيديم. اگر رسيديم دوباره کامل ميخوانيم و در اين مدت (دهسال) هيچگاه ياد ندارم که بدون وضو باشد و غيرممکن بود که يک شب، نماز شبش ترک شود يا دعاهاي ايام هفته و قرائت قرآن را ترک کند و موقعي که در منطقه عملياتي و يا ... بود و قصد ده روز ميکرد هر ده روز را روزه ميگرفت و هر وقت به تهران ميآمد گرچه يک روز هم در تهران بود روزه ميگرفت و هر وقت به تهران ميآمد گرچه يک روز هم در تهران بود روزه ميگرفت و در مسافرتها نيز وقتي رانندگي نميکرد قرآن و مفاتيح ميخواند و مرتب ذکر خدا ميگفت: آن هنگام که بر اثر شکستن دست و پاهايش وضو گرفتن براي او مشکل بود او هيچگاه عادت خود را در داشتن وضو ترک نميکرد.
به بچهها سلام ميکرد. با برادران تحت فرمان خود بسيار خاضعانه و خاشعانه برخورد ميکرد. دوشادوش برادران جلو ميرفت و اگر ناشناسي در ميان برادران ميآمد، فرمانده را از ديگران تشخيص نميداد و به قول شهيد محلاتي بسيار متواضع و خاکي بود. خودش را ساخته بود. هيچگاه «من» نميگفت. از خودش تعريف نميکرد. هميشه دنبال کار بود.
او به سراغ زندانيهاي کومله و دمکرات و ... ميرفت و ساعتها به بحث و موعظه کردن ادامه ميداد و بعضي مواقع شب آنقدر با آنها صحبت ميکرد که همانجا خوابش ميگرفت و در زندان کنار زندانيان ميخوابيد. اينقدر اين زندانيها به بروجردي عادت پيدا کرده بودند که يک بار ايشان تصادفي برايش پيش آمده بود و موفق نشده بود به سنندج برود اينها انتظار ميکشيدند و ناراحت بودند که بروجردي چطور شده اگر سنندج ميآمد حتماً سراغ ما هم ميآمد.
زياد اتفاق ميافتاد که اشخاصي به ايشان توهين ميکردند يا تهمت ميزدند. وقتي برادران ديگر با ناراحتي به او اين خبرها را ميدادند نه تنها آن شخص مخبر را شماتت ميکرد که چرا اينگونه مسائل را منتقل ميکند، شخص مخالف را نيز دعا ميکرد و براي او از خداوند طلب آمرزش مينمود.
بچههاي کوچک او را ميديدند به طرف او ميدويدند او براي آنها مثل پدر بود. به آنها محبت ميکرد خط فکري ميداد و آنها را هدايت ميکرد و مردم از تصميم قلب به صحبت او گوش ميدادند و به او مهر ميورزيدند.
با مردم مي جوشيد. حساب مردم کرد را از ضدانقلاب جدا کرده بود. او حق بزرگي به گردن کردستان دارد. او ميگفت: آن کس که مردم کردستان را دوست داشته باشد ميتواند در کردستان کار کند.
هرکس که ادعا کند سني است بايد براساس قرآن از حاکميت دولت اسلامي و جمهوري اسلامي دفاع، و تبعيت کند و اين را بخوبي براي مردم جا ميانداخت و ميگفت آنان که مخالف با جمهوري اسلامي هستند نميتوانند سني باشند. دو نمونه از برخورد صادقانه و محبتآميزشان با مردم ذکر ميشود:
يک بار در سقوط هليکوپتر در اطراف اروميه، هليکوپتر سه قطعه شده بود. پاي شهيد بروجردي در هليکوپتر گير کرده و شکسته بود. مردم روستاهاي اروميه آمده بودند و آن برادري که در کنار شهيد بروجردي بوده يک داد سر ميزند که چرا زود حرکت نميکنيد؟ شهيد بروجردي در حالي که پايش لاي هليکوپتر بود و بسختي در ناراحتي بود برميگردد و به آن برادرمان ميگويد: چرا با اخلاق اسلامي با مردم رفتار نميکني؟
در شبهاي اول آزادسازي سنندج از لوث مفسدان کسي را جرأت آن نبود که سر از خانه بيرون کند و رفت و آمد در سطح شهر تقريباَ غيرممکن بود. به برادر بروجردي خبر دادند که زني در يکي از خانهها موقع وضع حملش هست و براي او رفتن به بيمارستان غيرممکن است. در آن هنگام شهيد بزرگوار آدرس آن منزل را ميگيرد و تنها بدون محافظ با ماشيني به آن خانه رفت و با شوهر آن خانم کرد آن زن را به بيمارستاني در سنندج منتقل کرد و پس از اطمينان خاطر از بيمارستان به پادگان برگشت.
هميشه سعي ميکرد گمنام باشد. با اخلاص نيت کارها را انجام ميداد. سعي ميکرد که وجودش در جامعه مطرح نشود. اصرار داشت که از من فيلمبرداري نکنيد. برويد از رزمندههايي که ميجنگيد فيلمبرداري کنيد. از ايشان فيلمبرداري کردند، ايشان با نهايت ادب رفتند و آن قطعه فيلمي را که مربوط به خودشان بود پس گرفتند و پاره کردند.
فرماندهي قرارگاه حمزه سيدالشهدا به ايشان پيشنهاد شد، نپذيرفت و در عين حال وظيفهاش را فراموش نکرد ميگفت پس از پايان جنگ نيز به علت نياز شديد اين منطقه تصميم گرفتهام در کردستان بمانم.
وقتي به او ميگفتند: چرا با اينکه شما مبارزه ميکنيد عدهاي ديگر مصاحبه ميکنند، ميگفتند: چرا ناراحتيد هيچ اشکالي ندارد پيش خدا که گم نميشود.
ولايتپذير شهيد بروجردي که هر کاري به او گفته ميشد انجام ميداد بينظير بود. در عملياتهايي نظامي که قبل از انقلاب عليه طاغوت انجام ميداد اول مجوز شرعي آن را ميگرفت که به چند مورد اشاره شد.
استاندار اسبق کرمانشاه ميگويد: ما وقتي در جلسات، خدمت شهيد اشرفي ميرسيديم تواضع برادرمان بروجردي و ادبش در برخورد با روحانيت مبارز و اصيل براي همه سرمشق بود.
وقتي با او مطرح ميکردند که فلاني اينجوري گفته است، ناراحت ميشد و ميگفت خدايا ما را ببخش. ما پيش خودمان فکر ميکرديم که اينها چون پشت سرش گفتهاند ناراحت شده است و ميگفتيم: حاج آقا ناراحت نباش ميگفت: از اين ناراحت هستم که من خودم چيزي نيستم من خودم آدمي بيارزش هستم. اين آدمهاي به اين خوبي چرا براي يک آدم بيارزش گناه ميکنند. انسان دلش ميسوزد که اينها گناه ميکنند.
به دروغ گفتن به هر صورتي حساسيت زيادي داشتند؛ مثلاً روزي بعد از نماز جماعت در ستاد سپاه مهاباد برادران، دعاي الهي عظمالبلاء را ميخواندند. بعد از پايان دعا به صورت تقريباً غيرمنتظرهاي بلند شدند و رو به برادران کردند و گفتند: آيا واقعاً رسيدهايم به اينکه دچار بلا شدهايم، آيا واقعاً اميدمان از همه جا قطع شده و فقط از خداوند کمک ميخواهيم، برادران مواظبت کنيد که دروغ نگوييم، پناه بر خدا.
سردارشهيد همت:
چهار روز قبل از شهادت بروجردي برادرمان محسن رضايي تشريف آورده بودند غرب. به ايشان گفتم که بروجردي به احتمال قوي اگر در کردستان بماند شهيد ميشود. حيف است اين انسان بزرگ از دست برود ... عجيب اينکه برادرمان محسن يک ساعت قبل از شهادت ايشان، که ما هم در کنار ايشان بوديم، زنگ زدند و به برادر شمخاني گفتند بگوييد بروجردي بيايد تهران که وقتي زنگ زده بودند کردستان، گفته بودند: بروجردي يک ساعت پيش شهيد شده است.
غرب با همه وسعتش براي او کم بود. روح بزرگ او در زندان تن بيتابي ميکرد و هر روز او وصال بود. شهادت او در اول خرداد سال 1362 در مسير جاده مهاباد نقده بر اثر انفجار مين روي داد و او به ديدار معبودش شتافت و به آرزوي ديرينهاش که سالها در نماز شبش و نيايشهايش از خداوند ميطلبيد نايل آمد و به فوز عظيم شهادت رسيد و چون مولايش نداي فزت و رب الکعبه را سر داد و مهمان سفره سيدالشهداء شد.
بر ماست نگذاريم خون اين شهيدان و آرمانهايشان کمرنگ شود و رسالت پاسداري از اهداف نظام را تا برقراري و اجراي تمام احکام اسلام و به اهتزاز در آمدن پرچم لااله الا الله و محمد رسول الله وعلي ولي الله بر دوش کشيم. وصيت امام راحل و شهيدان امام (رحمه الله عليه) را چراغ راه و مشعل فروزان آيندهمان بدانيم و در حمايت از مقام عظماي ولايت آني غفلت نورزيم و به بخش آخر وصيت اين شهيد سعيد عمل کنيم:
«وجود امام امروز براي ما معيار است. راه او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنيا و آخرت است و من با تمام وجود اين اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جريانهايي که بين مسلمين سعي در به انحراف کشيدن انقلاب از خط اصيل و مکتبي آن را دارند به مراتب حساستر و سخت از مبارزه با رژيم صدام و آمريکاست و وصيتم به برادران اين است که سعي کنند توده مردم را که عاشق انقلاب هستند از نظر اعتقادي و سياسي آماده کنند که بتوانند کادرهاي صادق انقلاب را شناسايي کنند و عناصري که جريانهاي انحرافي دارند بشناسند که شناخت مردم در تداوم انقلاب حياتي است»
لازم به ذکر است مدرک بيشتر مطلب کتاب اسوه يادواره سردار شهيد سپاه اسلام محمد بروجردي است.
سردارمحسن رضايي فرمانده سابق سپاه:
«قدر اين سردارها را بدانيد. زندگاني آنها را مطالعه کنيد و با شگفتيهايي که آنها ساختهاند آشنا شويد».
آخرين کلامي که او در روز قبل از شهادت خونبار خويش، که حاکي از حالات متعاليش در آن اوج تعالي و معنويت بود، اين بود:
«اگر شهيد شدم صبر داشته باشيد».
شاهدان شهادت او در خطه خونرنگ سرزمين جهاد و شهادت گفتند که او در لحظه شهادت نيز، چون گذشته تبسم بر لبانش نقش بسته بود و گويا کلام «فزت و رب الکعبه» را زمزمه ميکرد.
آري او مصداق برجسته اين کلام امام شهيدان بود که فرمودند:
«هنر آن است که بيهياهوهاي سياسي و خودنماييهاي شيطاني براي خدا به جهاد برخيزد و خود را فداي هدف کند نه هوا و هوس و اين هنر مردان خداست». او اين گونه بود.
آيا کسي هست که لبيکگوي پيام امام و رهبرمان باشد و اين نداي ولايت، عبادت، استقامت، عدالت، شهامت، شهادت و خدمت خالصانه اين سردار شهيد را از مأذنههاي ايمان و شرف زياد کند.
بکوشيم تا از منتظران باشيم که شهيدان بر عهد خويش، استوار تا شهادت ايستادند و بايد از منتظران بود.
اميردادبين فرمانده سابق نيروي زمين ارتش:
«در عمليات پاکسازي محوربانه ـ سردشت که عملييات، مقداري طول کشيده بود، بعضي از برادران تا حدودي خسته شده بودند. روزي يکي از برادران به شهيد بروجردي گفت: الان که ضدانقلاب توي اين آباديهاست ما اين روستاها را با آتش خود بکوبيم و راه را باز کنيم. ايشان با همان تبسم و چهره خاص خودشان گفتند: برادر عزيز ما که هدفان بازکردن جاده نيست. ما هدفمان بالاتر از اينهاست. ما به خاطر اين مردم آمدهايم و اگر ما بخواهيم خانههايشان را خراب کنيم درست نيست و با جملاتي زيبا و دلنشين ايشان را قانع کرد .»
دکتر سنجقي:
اين شهيد بزرگوار در اواخر عمرشان به آن درجه از معنويت ارتقا پيدا کرده بود