اين يكى ديگر خيلى عجيب بود. يعنى چطور مى توانست باشد. همه تجهيزات بود، كوله پشتى، فانسقه و قمقمه و جيب خشاب ها، حتى كلاه آهنى، ولى هيچ اثرى از خود شهيد نبود، اعصابم داشت خرد مى شد، يعنى چى شده؟ كجا مى توانست رفته باشد؟
آهان! حتماً تجهيزاتش را باز كرده تا سبكتر شود. تا راحت تر گام بردارد. سريعتر بپرد. اما كجا؟ به كدام سمت. چه جايى بوده كه آن جوان را اين گونه به سمت خويش كشانده است.
نگاهم را در اطراف چرخاندم. بر روى سنگر دو شكايى كه كمى آن طرفتر بود، قفل شد. فاصله را سنجيدم. جهت را هم يافتم. بله. خودش بود. به احتمال بسيار قوى او رفته تا دوشكا را خفه كند. رفته تا او را كه راه نيروها را سد كرده بوده خاموش كند.
مسير را از محل تجهيزات به طرف سنگر دوشكا پى گرفتم. جلوتر كانالى بود. در نزديكترين مكان ممكن، جايى يافتم كه براى پناه گرفتن بهتر بود. جايى كه از آنجا مى شد با پرتاب نارنجك، آتش دوشكا را ساكت كرد.
جا خوردم. خشك شدم. پاهايم بر زمين ميخكوب شدند. همان گونه كه حدس مى زدم، شد. در مقابل سنگر دوشكا، پيكرشهيدى بدون تجهيزات افتاده. نگاهم را انداختم به طرف محل قبلى.شهيد كه پلاك و كارت هاى شناسايى همراهش بود، اين فاصله را دويده و خود را تا جلوى سنگر دوشكا رسانده بود. اين گونه جاها،شهيد كمتر يافت مى شود. آنهايى هم كه پيدا مى شوند، معلوم است از آنهايى بوده اند كه به واقع جمجمه هايشان را به خدا عاريه داده بودند. يكه و تنها، سينه سپر كرده و به درياى بلا زده اند.
با ذكر صلوات، پيكر را جمع كردم. دلم نمى آمد از اين صحنه عكس نگيرم. تجهيزاتى كه ميان سيم هاى خاردار، در حالى كه آن سوتر سنگر كمين دوشكا به چشم مى خورد، دستخوش باد، اين سو و آن سو مى شدند و فقط خش خشى آرام از آنها باقى مانده بود. آن را در قاب تصوير ضبط كردم.
منبع: کتاب تفحص