باقري، حسن

باقري(افشردي),حسن

کد خبر: ۱۱۳۲۲۴
تاریخ انتشار: ۲۹ آذر ۱۳۸۵ - ۱۶:۴۷ - 20December 2006

  25 اسفند ماه سال 1334 ه ش در يكي از محله هاي قديمي تهران – ميدان خراسان به دنيا آمد. آن روز مصادف با سوم شعبان بود به همين خاطر نام او را غلامحسين گذاشتند. او در دو سالگي به همراه پدر و مادرش مسافر كربلا شد.
دبستان را در مدرسه مترجم الدوله گذراند. از سال سوم متوسطه در دبيرستان مروي فعاليت هاي اجتماعي و علمي خود را آغاز كرد. او به گفت و شنودهاي علمي و تحقيقات ديني و فراگيري قرآن و حديث و درس عربي علاقه نشان مي داد.
در سال 1354 و همزمان با به پايان رساندن دوره متوسطه، رشته دامپرورزي دانشگاه اروميه را براي ادامه تحصيل انتخاب كرد. اين موقعيت تازه شكل ديگري به فعاليت هاي او داد، به طوري كه در كلاس و مسجد دانشگاه براي دانشجويان صحبت مي كرد. همين رويه او و حتي درگير شدنش با گارد دانشگاه و پاسخ هاي مستدل و محكم اش به بعضي از استاداني كه مفاهيم ديني را ناديده مي گرفتند، باعث شد پس از يك سال و نيم تحصيل او را از دانشگاه اخراج كنند.
غلامحسن افشردي در اسفند ماه 1356 به خدمت سربازي اعزام شد. در اين محيط نظامي نيز دست روي دست نگذاشت و رابطه عاطفي و ارشادي با سربازان و درجه داران برقرار كرد. همزمان با شروع زمزمه هاي انقلاب، پادگان را ترك كرد و به امواج خروشان ملت ايران پيوست، در درگيريهاي خياباني و تظاهرات فعال بود و در روزهاي پاياني سقوط سلطنت پهلوي دوم در تسخير پادگان ها شجاعت هاي زيادي از خود نشان داد.
در باور هيچ کس نمي گنجيد يک دانشجوي 25 ساله رشته حقوق قضايي دانشگاه تهران، با تاسيس واحد اطلاعات و عمليات سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، واحدي که بعدها نبض دفاع مقدس هشت ساله مردم ايران را به دست گرفت، مسير جنگ را عوض کند.
راهبرد شهيد باقري مبني بر ورود نيروهاي مردمي به صحنه جنگ و ادغام ارتش و اين نيروها در اولين عمليات بزرگ ايران معجزه کرد.ارتش عراق که تا آن روز چهار عمليات ايران را دفع کرده بود و غير قابل شکست نشان مي داد، در اين عمليات کيلومترها از خاک ايران عقب نشيني کرد.
در عمليات بعدي که طريق القدس نام داشت، ايران با استفاده از اين راهبرد،شکست سختي به ارتش عراق وارد کرد.در اين عمليات فقط 15000 افسر و سرباز عراقي به اسارت ايران در آمدند.
وقتي در نهم ارديبهشت سال 1361 شمسي فرماندهان جنگ 40 هزار نيروي جنگي را براي بازستاني خرمشهر از عراق آماده رزم کردند، صاحب نظران نظامي دنيا هيچگاه فکر نمي کردند با مديريت و فرماندهي ايراني، اين عمليات بزرگ با موفقيت به پايان برسد.
راهبرد شهيد باقري در اين عمليات به اوج خود رسيد و ايران با قدرت نمايي خيره کننده در طول يک نبرد 23 روزه، خرمشهر را از عراق بازپس گرفت، 16000 از نيروهاي دشمن را کشت و 19000 نفر را اسير کرد.
حالا حسن باقري يا حسن افشردي با ارائه ايده هاي راه گشا و طراحي عمليات ماهرانه و... به عنوان معاون فرمانده نيروي زميني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي برگزيده شده بود. او در زمستان سال 1361 وقتي در جبهه فکه مشغول شناسايي منطقه دشمن و آماده سازي عمليات بعدي بود، در سنگر ديده بان مورد اصابت گلوله خمپاره عراقي ها قرار گرفت و شهيد شد. او درآن روز 27 سال داشت و جمله معروفي که از او به يادگار مانده است، اين است (( بايد به خود جرات داد، ما مي توانيم))

همزمان با گسترش انقلاب اسلامي و فرمان حضرت امام خميني(ره) مبني بر فرار سربازان از پادگانها، خدمت سرباز را رها کرد و به موج خروشان و توفنده امت حزب‌الله پيوست و به صورت تمام وقت در پيشبرد اهداف انقلاب اسلامي به فعاليت پرداخت.
به هنگام تشريف فرمايي حضرت امام خميني(ره) به ميهن اسلامي، در فعاليتهاي کميته استقبال شرکت چشمگيري داشت و به دليل برخورداري از آموزش نظامي، به همراه ساير اعضاي خانواده و دوستانش در تصرف کلانتري 14 و پادگان ولي‌عصر(عج) «عشرت آباد سابق» در تهران نقش بارزي داشت.

تا خرداد 1358، در کميته انقلاب اسلامي و برخي نهادهاي ديگر فعاليت داشت و با انتشار روزنامه جمهوري اسلامي، همکاري فعال خود را با اين روزنامه در زمينه‌هاي مختلف آغاز کرد. در اين مدت بنا به دعوت سازمان آمل، از طرف روزنامه به عنوان خبرنگار، سفر 15 روزه‌اي به لبنان و اردن انجام داد که طي اين سفر، گزارش تحليلي جامعي از اوضاع نابسامان مسلين در آن منطقه تهيه کرد.
در خردادماه سال 1358 موفق به اخذ ديپلم ادبي شد. سپس در امتحان وررودي دانشگاه شرکت کرد و با رتبه صد و چهارم در رشته حقوق قضايي دانشگاه تهران قبول گرديد.
او در مدت حضور در محيط دانشگاه، نقش فعال و موثري در مقابله با توطئه‌هاي ضدانقلاب و گروهکها داشت.
شهيد باقري اوايل سال 1359 به عضويت سپاه در آمد. ابتدا در واحد اطلاعات مشغول به خدمت شد و در زمينه شناسايي و مقابله با گروهکهاي منحرف و وابسته، فعاليت خود را استمرار بخشيد و در اين واحد بود که نام مستعار «حسن باقري» براي ايشان در نظر گرفته شد.
تهاجم دشمن بعثي به مرزهاي کشور اسلامي و آغاز جنگ تحميلي، نقطه عطفي در زندگي شهيد باقري بود. با احساس تکليف در دفاع از اسلام و ميهن اسلامي بلافاصله پس از شروع جنگ – در روز اول مهرماه سال 1359 – به همراه عده‌اي از برادران پاسدار راهي جبهه‌هاي جنوب شد و تا آخرين لحظه حيات، در اين سنگر باقي مانده و در بسياري از صحنه‌هاي پيروز دفاع مقدس حضور فعال و تعيين کننده داشت.
عمده عناوين فعاليتهاي وي در صحنه رزم با دشمن عبارتند از:
تاسيس و راه‌اندازي واحد اطلاعات و عمليات رزمي
شهيد باقري از ابتداي ورودش به منطقه جنوب (اهواز) در پايگاه منتظران شهادت (گلف) به منظور دستيابي به اطلاعات مناسب از موقعيت دشمن، به جمع‌آوري نقشه‌ها و پياده کردن وضعيت مناطق عملياتي روي آنها، اقدام کرد و شخصاً به همراه عناصر اطلاعاتي، جهت کسب اطلاع دقيق از دشمن، به شناسايي محورها و نقاط مورد نظر مي‌پرداخت و در برخي از موارد نيز تا عقبه نيروهاي دشمن براي ارزيابي توان و استعداد آنها، با چالاکي و شجاعت بي‌نظيري پيش مي‌رفت.
فعاليتهاي مثبت او در اين زمينه با سازماندهي عناصر اطلاعاتي و برگزاري آموزش مختصري براي آنها، منجر به راه‌اندازي واحد اطلاعات عمليات در ستاد عمليات جنوب (گلف) گرديد.
واحدهاي اطلاعات عمليات پس از گذشت حدود 3 ماه از شروع جنگ، در تمامي محورهاي جنوب (از آبادان تا دزفول) با قدرت تمام مستقر شدند و نسبت به شناسايي و تعيين وضعيت دشمن و ارسال گزارش آن اقدام کردند. با اين تلاش، اطلاعات چشم فرماندهي در ميدان جنگ شد و يکي از ضعفهاي بزرگ – نداشتن اطلاع از وضعيت دشمن – برطرف گرديد.
شهيد باقري علاوه برا ارائه اطلاعات، توان و استعداد ذاتي بالايي در تحليل اطلاعات دشمن داشت و اغلب حرکات احتمالي دشمن در آينده را پيش‌بيني مي‌نمود و حتي به زمان و مکان آن هم اشاره مي‌کرد. از آن جمله پيش‌بيني وي در دي ماه سال 1359 مبن بر حکت دشمن جهت الحاق محور شمال – جنوب منطقه سوسنگرد براي ارتباط جفير و بستان بود. که دشمن در کمتر از يک هفته با نصب پلهاي نظامي متعدد و تلاش گسترده اين کار را انجام داد. (البته اين منطقه بعدها با عنايات الهي در عمليات طريق‌القدس ارائه گرديد.)
از اقدامات بسيار موثر شهيد باقري که در اين دوره پايه‌ريزي شد، بايگاني اسناد جنگ، ترجمه اسناد و بخش شنود بي‌سيمهاي دشمن بود.از ديگر فعاليتهاي وي طراحي گردانهاي رزمي و تعيين ترکيب سازمان نفرات و تجهيزات و ادوات رزمي و واحدهاي پشتيباني از رزم بود.
معاونت ستاد عمليات جنوب
شهيد باقري به دليل لياقت، شجاعت و شهامتي که داشت در دي ماه سال 1359 به عنوان يکي از معاونين ستاد عمليات جنوب انتخاب شد و در شکست محاصره سوسنگرد، فرماندهي عمليات امام مهدي(عج)، فتح، ارتفاعات الله‌اکبر و دهلاويه نقش به‌سزايي داشت و همه اين نبردها در شرايطي اجرا مي‌شد که عمليات منظم نيروهاي خودي با مشکل مواجه شده بود و اغلب بدون نتيجه مي‌ماند، همه تلاش شهيد باقري و برادران سپاه اين بود که ثابت کنند مي‌توان دشمن را شکست داد.
با برکناري بني‌صدر و با توجه به شرايط سياسي آن زمان، در اجراي عمليات فرماندهي کل قوا شرکت داشت و پس از مجروح شدن سردار رحيم صفوي هدايت عمليات را به عهده گرفت و دراين عمليات به عنوان فرماندهي لايق و کاردان شناخته شد.
- فرماندهي محور دارخوين درعمليات ثامن‌الائمه(ع)
شهيد باقري که فرماندهي محور دارخوين را به عهده داشت، در عمليات شکست حصر آبادان در طرح‌ريزي، سازماندهي و کسب اخبار و اطلاعات دشمن نقش موثري داشت.
معاونت فرماندهي عمليات طريق‌القدس
در عمليات طريق‌القدس که براي اولين بار قرارگاه مشترک بين سپاه و ارتش تشکيل گرديد، شهيد باقري به عنوان معاونت فرماندهي کل سپاه در قرارگاه فرماندهي عمليات مشترک حضور يافت و در شناسايي محورها و تحليل و پيش‌بيني حرکتهاي دشمن و پي‌گيري مسائل رزمي نقش مهمي را ايفا نمود.
شهيد باقري دراجراي مرحله اول اين عمليات سه شبانه روز بيدار بود و در آماده‌سازي مرحله دوم عمليات، به دليل خستگي مفرط، شب هنگام طي تصادفي بشدت مصدوم شد و به بيمارستان منتقل گرديد.
برادر شهيد در اين مورد مي‌گويد:
در بيمارستان در لحظاتي که معلوم نبود زنده مي‌ماند يا خير و با اينکه به سختي سخن مي‌گفت مي‌پرسيد: پل سابله کارش به کجا کشيد؟
بشدت به فکر عمليات و نگران آن بود. با اينکه يک ماه دستور استراحت مطلق پزشکي به او داده بودند، پس از يک هفته، بيمارستان را ترک کرد و به ستاد عمليات جنوب بازگشت و با وجود آثار جراحت و سردرد شديد، به فعاليت خود ادامه مي‌داد.
پس از عمليات موفق طريق‌القدس، دشمن بعثي دست به يک حمله در تنگه چزابه زد، شهيد باقري با وجود ضعف جسمي، تلاش زيادي براي تثبيت اين نقطع استراتژيک و مهم به عمل آورد و با استقامت عجيبي چندين شب متوالي و بدون لحظه‌اي استراحت، به هدايت عمليات پرداخت و حتي دريک مرحله، به عنوان فرمانده گردان وارد عمل شد و تپه‌اي را که 400 نفر از نيروهاي دشمن روي آن مستقر بود و بر نيروهاي خودي تسلط داشت به تصرف درآورد.

- فرماندهي قرارگاه نصر در عمليات فتح‌المبين، بيت‌المقدس، رمضان
1 – فتح‌المبين:
قبل از شروع عمليات، شهيد باقري با تجزيه و تحليل اطلاعات واصله، تمام واحدهاي اطلاعاتي را در راستاي اهداف اين عمليات توجيه و وظايف هر يک را مشخص کرد.
با توجه به وسعت منطقه عمليات، چهار قرارگاه براي کنترل و هدايت عمليات مشخص گرديد.
جناح شمالي منطقه، حساسترين محور عمليات بود. به دليل اين اهميت و حساسيت، شهيد باقري به عنوان فرمانده قرارگاه نصر (قرارگاه مشترک ارتش و سپاه) در اين جناح انتخاب گرديد. ضمن اينکه در قرارگاه مرکزي کربلا نيز در کنار فرماندهي کل عمليات (سردار محسن رضايي) به عنوان مشاور عمليات و مسئول اطلاعات، فعاليت بسيار موثري داشت.
در مرحله اول عمليات فتح‌المبين، قرارگاه نصر با موفقيت کامل به اهداف خود رسيد و در مرحله دوم عمليات، با اصرار و تاکيد شهيد باقري تصرف ارتفاعات رادار (ابوصلبي‌خات) از محور قرارگاه نصر انجام پذيرفت که پس از موفقيت و استقرار نيروهاي خودي، دليل اصرار شهيد باقري کشف گرديد.
2 – بيت‌المقدس
بلافاصله پس از عمليات فتح‌المبين آماده‌سازي عمليات بيت‌المقدس آغاز گرديد.
شهيد باقري ضمن تلاش براي هماهنگي واحدهاي اطلاعاتي در طرح‌ريزي عمليات نيز حضور داشت و مي‌گفت: لزومي ندارد ما مستقيماً وارد شهر خرمشهر شويم، بلکه بايد دشمن را دور بزنيم و عقبه او را ببنديم تا شهر خود به خود سقوط کند.
با اينکه نظرات ديگري هم براي چگونگي آزادي خرمشهر وجود داشت، اهميت و تاکيد او پس از فتح خرمشهر آشکار شد.
در اين عمليات شهيد باقري به عنوان فرماندهي قرارگاه نصر، در اجراي عمليات نقش موثري را ايفا کرد.
از هدفهاي عمده اين قرارگاه، خرمشهر و تامين مرز شلمچه و شرق بصره بود.
پس از دو مرحله عمليات موفقيت‌آميز، در مرحله سوم عمليات، قرارگاه نصر با محاصره دشمن در ناحيه شلمچه، مزدوران بعثي را مستاصل و مضمحل کرد و شهر خرمشهر نيز آزاد گرديد.
3 – رمضان
پس از عمليات بسيار موفق بيت‌المقدس، طرح‌ريزي و آماده‌سازي عمليات رمضان آغاز گرديد.
در اين عمليات شهيد باقري همچنان در مسئوليت قرارگاه نصر حضور داشت. در مرحله اول عمليات رمضان اين قرارگاه نقض عمل کننده نداشت و به عنوان قرارگاه احتياط پيش‌بيني شده بود، ولي با روحياتي که شهيد باقري داشت ضمن حضور در قرارگاه فتح و همکاري جدي و فعال با فرماندهي آن، در مراحل بعدي عمليات رمضان به علت پاتکهاي بسيار شديد و سنگين دشمن بعثي، قرارگاه نصر نقش بسيار موثري در دفع آنها و حفظ مواضع خودي داشت تا جايي که شهيد باقري جهت کنترل دقيقتر و تقويت روحيه رزمندگان، مقر تاکتيکي قرارگاه نصر را پشت خاکريزهاي خط مقدم مستقر کرد و تا تثبيت شرايط، در همانجا حضور داشت.

فرماندهي قرارگاه کربلا و جانشين فرماندهي کل در قرارگاههاي جنوب
پس از عمليات رمضان، شهيد باقري از طرف فرماندهي کل سپاه به سمت فرماندهي قرارگاه کربلا و جانشين فرماندهي کل در قرارگاههاي جنوب منصوب گرديد.
در شرايطي که طرح‌ريزي عمليات از منطقه جنوب به جبهه غرب منتقل شده بود، همزمان با اجراي عمليات مسلم‌بن عقيل(ع)، شهيد باقري در قرارگاه کربلا با شناسايي و پي‌گيري مستمر، عمليات محرم را طرح‌ريزي کرد و با کسب موافقت، نسبت به اجراي آن وارد عمل شد.
با توجه به کسب تجربيات و نتايج حاصله از موفقيتهاي رزمي و نظامي، ساختار سازمان رزمي سپاه شکل گرفت و بر اثر لياقت و شايستگي قابل توجه و در خور تحسين شهيد باقري، ايشان به عنوان جانشين فرماندهي يگان زميني سپاه منصوب گرديد

ويژگيهاي برجسته شهيد
اتکال شهيد باقري به خداوند تبارک و تعالي بسيار بالا بود و در سايه اين توکل، اطمينان و استقامت عجيب وي بخوبي مشهود بود و در سخت‌ترين شرايط و حساسترين موقعيتها ضمن حفظ صبر و آرامش و خونسردي، با تدبير عمل مي‌کرد.
او عشق و علاقه عجيبي به اهل بيت(ع) و آقا امام زمان(عج) و امام خميني(ره) داشت.
شهيد باقري بي‌ريا و بي‌تکلف در مصائب امام حسين(ع) مي‌گريست و علاقه فراوان و مستمر به مطالعه کتاب ارشاد شيخ مفيد و مقتلهاي حادثه کربلا داشت.
استعداد و خلاقيت شهيد باقري با توجه به کمي سن و تجربه وي، بسيار قابل توجه و مورد تحسين بود.
يکي از برادران رده بالاي سپاه (و با سابقه در جنگ) چنين مي‌گويد:
با اينکه من دو سال از او بزرگتر بودم ولي به جرات مي‌توانم بگويم افکار او دو سال از من بالاتر بود.
شهيد باقري همواره با هوشمندي و ذکاوت خويش شرايط رزمي و عملياتي را پيش‌بيني و تحليل مي‌کرد و در کنار آن با قدرت بالاي فکري، راههاي کار و طرح‌ريزي عملياتي خود را ارائه مي‌نمود و بدون هراس از مشکلات، به فعاليت و تلاش در اين زمينه مي‌پرداخت. هرگز نسبت به دشمن اظهار عجز و ناتواني نداشت، بلکه همواره نسبت بهبرتري نيروهاي خودي بردشمن با اطمينان صحبت مي‌کرد.
قاطعيت و قدرت تصميم‌گيري شهيد باقري به عنوان يک فرمانده لايق و موفق چشمگير بود و در مراحل بحراني و شرايط سخت با جرات کامل ضمن حفظ آرامش و خونسردي، نظر لازم و موثر را ارائه و در اين باره تصميم‌گيري مي‌کرد.
يکي از فرماندهان نظامي ارتش که با وي همکاري مشترک داشت مي‌گويد:
در مرحله‌اي از عمليات بيت‌المقدس يکي از يگانها در شرايط سختي در مقابل پاتک دشمن قرار گرفته بود که فرمانده آن واحد در تماس اعلام کرد در صورت مقاومت، احتمالاً تلفات بيشتري خواهيم داشت.
شهيد باقري در پاسخ گفت:
در مقابل دشمن بايد مقاومت کنيد و مسئوليت تلفات را هممن به گردن مي‌گيرم.
کادرسازي و تربيت نيرو از خصوصيات بسيار بارز شهيد باقري بود. اهتمام زيادي به رشد و ارتقاي همراهان و همکاران خود داشت. در تربيت کادرهاي واحد اطلاعات و عمليات بسيار پرتلاش بود و در اين زمينه آموزشهاي نظري و عملي را توام مي‌کرد. بيش از سه دوره آموزش فشرده 30 تا 40 نفره برگزار کرد که بعدها اين برادران در واحد اطلاعات – عمليات تيپها مسئوليتهاي مهمي را عهده‌دار شدند.
توجه به هماهنگي و وحدت نيروهاي رزمي از ديگر خصوصيات اين شهيد بزرگوار بود که تجلي آن در هدايت عمليات – خصوصاً عمليات مشترک ارتش و سپاه (در قرارگاه مشترک نصر) – مورد تاييد فرماندهان ارتش بود و آنها تحت تاثير خصوصيات اخلاقي و عمل اين شهيد قرار مي‌گرفتند، بخصوص در مقطعي که ايشان به عنوان نماينده سپاه در شوراي عالي دفاع شرکت مي‌کرد.
شجاعت و شهامت شهيد باقري بسيار بالا و قابل توجه بود. او با توجه به اينکه يک مسئول رده بالاي نظامي بود، ولي همراه عناصر اطلاعاتي در شناسايي‌ها شرکت مي‌کرد. در صحنه‌هاي رزم و در خطوط مقدم جبهه و در بعضي از موارد نيز در پشت خط دشمن حضور مي‌يافت و حتي در هدايت گروهانها و گردانهاي رزمي مستقيماً وارد عمل مي‌شد.
اين شهامت در کلام وگفتار وي نيز تاثير داشت. با تواضع، آنچه را صحيح مي‌دانست بيان مي‌کرد و از نظرات خود دفاع مي‌نمود.
از قدرت بيان و استدلال برخوردار بود و همواره مخاطب خود را تحت تاثير قرار داده و به تحسين وا مي‌داشت.
تواضع و فوتني شهيد باقري – با داشتن مسئوليتهاي مهم و اساسي در جنگ – بسيار محسوس بود و هرگز تحت تاثير القاب و عناوين مسئوليتي قرار نمي‌گرفت. رفتار مهربان او با همه (خصوصاً زيردستان) به گوه‌اي بود که علاقه متقابل نسبت به وي را در آنان ايجاد مي‌کرد.
تا مدتها همسرش نمي‌دانست که او در جبهه مسئوليت دارد و فرمانده است، در پاسخ به اين سئوال که در جبهه چه مي‌کند، مي‌گفت: من سقاي بچه‌هاي بسيجي‌ام.
نحوه شهادت
پس از عمليات رمضان در شهريور ماه 1361 که مقارن با ايام حج بود، در پاسخ به پيشنهاد يکي از دوستانش جهت عزيمت به سفر حج گفته بود:
هنوز که کار جنگ تمام نشده و دشمن بعثي در خاک ماست، بروم به خدا چه بگويم؟ وقتي مي‌روم که حرفي براي گفتن داشته باشم.
چند ماه پس از اين صحبت در نهم بهمن ماه 1361 در طليعه ايام مبارک دهه فجر در حالي که تعدادي از همرزمان و همسنگرانش به ديدار حضرت امام خميني(ره) شتافته بودند، او براي شناسايي و آماده‌سازي عمليات والفجر مقدماتي به همراه تعدادي از برادران سپاه در خطوط مقدم چنانه (منطقه فکه) در سنگر ديده‌باني مورد هدف گلوله خمپاره دشمن بعثي قرار گرفت و همراه همسنگرانش شهيدان مجيد بقايي، رضواني و ... به لقاءالله شتافت.
آخرين کلامي که از اين شهيد بزرگوار شنيده شد پس از ذکر شهادتين، نام مبارک امام شهيدان، حسين(ع) بود.
شهيد باقري در همه مدت حضورش در جبهه‌هاي جنگ تنها يکبار، آن هم به مدت پنج روز براي ازدواج، از جنگ جدا شد و به جهت عشق به حضرت امام زمان(عج) نام نرگس را براي تنها فرزندش برگزيد.
منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران ،مصاحبه با خانواده،همرزمان ودوستان شهيد

 

وصيت نامه
بخشي از وصيت نامه شهيد
... فعلاَ انقلاب ما همچون تير زهرآگيني براي همه مستکبرين درآمده است و ياوري براي همه مستضعفين جهان ...
... ما با هيچ دولت و کشوري شوخي نداريم و با تمام مستکبرين جهان هم سرجنگ داريم ودر رابه با اين هدف جنگ با صدام يزيد مقدمه است ...
... در اين موقعيت زماني ومکاني، جنگ ما جنگ اسلام و کفر است و هرلحظه مسامحه و غفلت، خيانت به پيامبر اکرم (صلي‌الله عليه و آله) و امام زمان (عج) و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما بايد خود را آماده هرگونه فداکاري بکند ...
... در چنين ميدان سويع و اين هدف رفيع انساني و الهي، جان دادن و مال دادن و فداکاري امري بسيار ساده و پيش پا افتاده است و خدا کند که ما توفيق شهادت متعالي در راه اسلام با خلوص نيت را پيدا کنيم ...
در مورد درآمدها، چيزي به آن صورت ندارم و همين بضاعت مزجاه را هم خمسش را داده‌ام و بقيه را هم در راه کمک رساندن به جنگجويان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند ..د ر صورت امکان با لباس سپاه مرا دفن کنيد.
درود بر رهبر کبير انقلاب اسلامي امام خميني
اللهم عجل في فرج مولانا صاحب الزمان (عج)
غلامحسن افشردي 12 شب 27/7/1359 اهواز

 

 

 



شهيد باقري از نگاه پروين داعي پور،همسر شهيد
شما روزهاي اول جنگ در دبيرستان نظام وفاي اهواز مسئوليت يك ستاد را به عهده داشتيد. درباره كارهاي اين ستاد براي ما بگوييد.
آن روزها، اهواز به خاطر شروع جنگ وضعيت عادي نداشت. تقريباً چيزي سر جاي خودش نبود. ارتش و سپاه درگير بودند و توجهي به حضور زنان در اين شهر هم نمي شد. با كمك شهيد علم الهدي به خاطر احساس ضرورت اين ستاد را تشكيل داديم.
اين ستاد نامي هم داشت؟
بله! نام ستاد مقاومت خواهران پاسداران انقلاب اسلامي را براي آن انتخاب كرديم. مي خواستيم به نوعي وابستگي خودمان را به سپاه نشان دهيم و در عين حال نام مستقلي از تشكيلات سپاه داشته باشيم.
نام خانم هايي كه با شما همكاري مي كردند يادتان مانده است؟
بله! چطور مي توانم اين نيروهاي جوان و مخلص را كه دختران دانايي بودند فراموش كنم. نرگس زرگر، صديقه زرگر، خواهران شهابي و ترتيفي زاده، فريده در خشنده، پري شريعتي، آل ناصر، عقيلي و...
اين ستاد كه در دبيرستان نظام وفا تشكيل شده بود ارتباطي هم با مساجد اهواز داشت؟
نمي توانست نداشته باشد. ما پايگاه هايي در مساجد بر پا كرديم بعضي از خواهران اين پايگاه ها نقش نيروهاي اطلاعاتي، امدادي و تبليغاتي را در سطح شهر اهواز بر عهده داشتند. حتي شناسايي بعضي از افراد ستون پنجم كه آن روزها خيانت شان آتش به جان ما مي زد به عهده تعدادي از اين خواهران بود.
شما كارهاي تبليغاتي هم مي كرديد؟
اتفاقاً يكي از اولين كارهاي ما پر كردن خلاء تبليغاتي بود. آن روزها روزنامه ها و نشريه به اهواز نمي رسيد. راديو صداي فارسي عراق هم به خوبي شنيده مي شد.
اولين كارهايي كه كرديد به خاطر داريد؟
ما با همكاري ستاد خبري سپاه آخرين و تازه ترين خبرها و تحولات جنگ را مي گرفتيم، آن ها را تكثير مي كرديم و خواهران ما اين خبرها را سر خيابان ها و محل هايي كه رفت و آمد بيشتري بود مي چسباندند. تعدادي از همين خبرها هم سهم پايگاه هايي بود كه در مساجد زده بوديم. البته سعي مي كرديم اخبار مثبت را به مردم بدهيم تا روحيه بگيرند زيرا در شرايط دشواري قرار داشتيم عراق سي – چهل كيلومتر بيشتر با ما فاصله نداشت.
درباره ستون پنجم با اشاره اي عبور كرديد. بيشتر براي ما توضيح بدهيد.
اهواز آلوده بود به آدم هايي كه خودشان را به عراقي ها فروخته بودند. اينان مراكز مختلف و حساس راشناسايي مي كردند و مختصات جغرافيايي آن را به عراق مي دادند و توپخانه عراق هم دقيقاً روي همين مراكز اجراي آتش مي كرد. ما نيز با هوش ترين و كارآمدترين نيروهيا خودمان را براي شناسايي اين افراد رد سطح اهواز و حومه آن انتخاب كرده بوديم.
مهم ترين نمونه اين شناسايي كدام بود؟
بهترين نمونه اش كاري بود كه خانم عقيلي انجام دادند در يكي از روستاهاي حومه اهواز عراقي ها حدود چهل دستگاه تانك پنهان كرده بودند كه خانم عقيلي محل اختفاء آن را كشف مي كند و به برادران سپاه اطلاع مي دهدو همه تانك ها لو مي روند.
به غير از ستون پنجم، گروه هاي منافقين، چريك هاي فدايي و ساير گروه هايي كه با انقلاب سر ستيز داشتند نيز در اهواز پراكنده بودند . از اينان هم بگوييد.
ماموريت بعضي از افراد اين گروه ها كه اسم برديدجمع آوري اطلاعات و رساندن آنها به مركزيت تشكيلات خودشان بود تا از آن طريق به دست عراقي ها برسد. در همان روزها مطلع شديم كه در بيشتر هتل هاي اهواز كه به بيمارستان تبديل شده بود از جمله هتل نادري و هتل فجر، عده اي از اعضاي اين گروه ها به عنوان نيروي داوطلب امداد وارد شده اند و به محض اين كه پاي مجروح هاي جنگي به يان هتل هاي بيمارستان شده مي رسيد، شروع مي كردند به تخليه اطلاعاتي از آنان و اخباري كه از جبهه ها نياز داشتند مي گرفتند. ما هم تعدادي از خواهران را واقعاً به اين بيمارستان هاي موقت تحميل كرديم تا مراقب لو رفتن اطلاعات باشند و در ضمن اين نيروهاي نفوذي امدادي را هم شناسايي كنند كه بعد از چندوقت تقريباً توانستيم بر اوضاع مسلط شويم. اما خيلي سختي. كشيديم تا مسوولين اين بيمارستان ها را قانع كنيم. به آنان مي گفتم بگذاريد اين خواهران دانشجوي ما كارهاي اوليه و ابتدايي در بيمارستان انجام دهند اما باشند تا بتوانيم به وظيفه خودمان عمل كنيم.
با كارهاي شما مخالفت هايي هم در سطوح مختلف دستگاه هاي نظامي و اجرايي مي شد؟
بسيار زياد.حتي تا مرحله اي كه قرار شد زنان، اهواز را تخليه كنند. مخصوصاً بعد از دومين موشكي كه عراق به اهواز شليك كرد. آنان مي گفتند اهواز يك شهر نظامي است و نبايد زنان و در اين چنين شهري باشند.
بعضي از خانواده ها مانده بودند چون فرزندانشان در جبهه ها بودند. بعضي از خواهرهايي كه از ستاد ما بودند خانواده شان شهر را ترك كرده بودند و اينان شبانه روز در ستاد بودند
حضور زنان در آن شرايط دشوار و نفس گير براي رزمندگان مايه دلگرمي بود.
واقعاً همين طور است. يك روز برادر رزمنده يا به ستاد آمد و گفت من باور نمي كردم توي شهر اهواز زن هم باشد. وقتي تعدادي از خانم هاي چادري را ديدم احساس كردم اين جا شهر است و احساس آرامش كردم.
فرداي همين روز، ما دستور كار تازه يا براي خواهران آماده كرديم. با اين طرح خواهران را تقسيم كرديم كه دو به دو يا چند تا چند تا در خيابان ها راه بروند به خصوص محل هايي كه رفت و آمد رزمندگان بيشتر است.
در همين روزها بود كه رسماً در نماز جمعه اعلام شد كه خانم ها بايد شهر را تخليه كنند. تصادفاً گروهي از دفتر حضرت امام آن روزها به اهواز آمده بودند كه معروف بودند به شاخه نظامي دفتر حضرت امام. من از فرصت استفاده كردم و مساله خروج زنان را با يكي از آقاين مطرح و تقاضا كردم كه از امام بپرسند كه تكليف ما در اين شرايط چيست؟ ايشان هم بزرگواري كردندو بلافاصله پس از ديدرا با حضرت امام تلفني به من اطلاع دادند كه امام فرموده اند دفاع بر همه واجب است، زن و مرد بايد دفاع كنند. اذن ولي هم لازم نيست، امام فرموده بودند بايد بمانند، دفاع بر آنان واجب است تا جايي كه احتمال اسارت نرود. يعني به محض اين كه احتمال اسارت براي شان پيش آمد بايد شهر را ترك كنند.
اين پيام امام شفاهي بود؟
بله. شفاهي بود و ماهم اين پيام را از فردا در سطح شهر پخش كرديم. همين پيام شفاهي مساله را ختم كرد و ما با خيال راحت تري مشغول كارهاي مان شديم. تحليل ما اين بود كه اگر اهواز را ترك كنيم اين شهر هم سرنوشتي شبيه خرمشهر خواهد داشت. در اين شرايط دشمن جسورتر شده و رزمندگان را بدون پشتوانه مردمي احساس خواهد كرد و همين مساله به دشمن روحيه مضاعف خواهد داد.كلام امام ما را نجات داد و توانستيم هر روز بيشتر از روز پيش محكمتر بايستيم.
درباره شهيد علم الهدي هم بگوييد.
راه اندازي اين ستاد به كمك ايشان بود. اصلاً تشكيلاتي در خوزستان نبود كه علم الهدي يك پاي ماجراي آن نباشد. با كمك ايشان بود كه اولين بيانيه اعلام موجوديت ستاد ما روز هفتم مهر ماه سال 1359 از راديو اهواز خوانده شد. ايشان سن زيادي نداشت اما به نظر من دنيايي بود از تجربه، علم و ايمان و اخلاص. در همان روزها بود كه اين شهيد عزيز دبيرستان نظام وفا را از آموزش و پرورش گرفت. بعدها ايشان مشغله زيادي پيدا كرد و كمتر به نيازهاي ستاد رسيدگي مي كرد، اما در واقع اگر ايشان نبود اين ستاد هم پا نمي گرفت.
از آشنايي تان با شهيد افشردي بگوييد.
من مايل نبودم توي ستاد بحثي از ازدواج پيش بيايد ما همه توان خود را روي مسائل جنگ گذاشته بوديم كه ارتباط جدي با متن جنگ داشت. يعني همان موضوع هايي كه برايتان گفتم.
يك روز، يكي از دوستانم كه يه تازگي ازدواج كرده بود، به من گفت همسرم دوستي از برادرهاي سپاه دارد كه مي خواهيم براي ازدواج او را به شما معرفي كنيم. من اين حرف را جدي نگرفتم چون اصلاً آمادگي اش را نداشتم، هم به دليل مسئوليت هاي كاري، هم به اين علت كه مساله ازدواج هنوز برايم اهميت پيدا نكرده بود. در اين كه خانواده ام در اهواز نبودند و من به طور شبانه روزي در ستاد مي ماندم. در اين شرايط نمي توانستم مسووليت هاي يك زندگي جديد را بپذيرم.
چطور شد براي ازدواج راضي شديد؟
خيلي ساده. فقط با يك استخاره كه خوب آمد.
آيا حادثه اي هم به اين تصميم گيري شما كمك كرد؟
يك روز به همراه همين دوستي كه پيشنهاد ازدواج را با من مطرح كرده بود در خيابان امام خميني اهواز مشغول خريد بوديم. در همين لحظه ها شهر مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت. احساس كردم خيلي نزديك است. انگار بغل گوشمان خورده است. با عجله به طرف محل اصابت خمپاره آمديم. به گمانم خيابان كاوه بود. وقتي رسيديم مجروحي را كف يك وانت ديدم كه بر اثر انفجار همين خمپاره روده هايش بيرون ريخته بود. يك جيپ هم در آتش مي سوخت. موج انفجار و تركش هاي بزرگ و كوچك، كركره مغازه ها را از جا كنده بود. چرخ ميوه فروش ها با همه ميوه هايش واژگون شده و كف پياده رو را رنگ كرده بود.
جسد مردي را ديدم كه رويش پارچه مندرسي كشيده بودندو پاهايش بيرون بود. از دمپايي هايش فهميدم اهوازي است و در همين شهر و زير همين گلوله هاي كشنده زندگي مي كند. با خودم فكر كردم لابد او هم پدر خانواده اي است و براي خريد مايحتاج روزانه اين جا آمده است. او با زندگيش در اهواز جنگ را به هيچ گرفته است. پس مي توان زير آتش هم زندگي كرد و حتي جان داد تا ديگران زير اسمان همين شهر آسوده تر زندگي كنند.
وقتي از كنار چهره هاي بهت زده مردم در اين خيابان سوخته گذشتم و به طرف ستاد آمدم احساس كردم به خاطر همين ساده بودن معناي زندگي و مرگ است كه مي توان ازدواج را به عنوان مرحله اي از زندگي نگريست به ياد حرفه هاي دوستم افتادم كه گفته بود، آقاي باقري از بچه هاي سپاه است و همه وقتش در جبهه مي گذرد و هر آن در معرض شهادت است.
صحنه هاي آن روز خيابان كاوه براي من درس بود، درسي كه بايد دير يا زود آن را مي آموختم و عمل مي كرد.
وقتي به همراه دوستم به طرف ستاد مي آمديم به چيزي جز زندگي در اين شهر پرخطر فكر نمي كردم، حتي يك زندگي جديد با كسي كه ممكن است فردا در كنارم نباشد. من تصميم خودم را گرفته بودم. بايد آتش اين جنگ را با شروع يك زندگي تازه تحقير مي كردم. به همين خاطر به دوستم گفتم، راستي آن پاسداري كه قرار بود به من معرفي كني اسمش چه بود؟
كمي جا خودر و بعد از مكث كوتاهي گفت:
به او حسن باقري مي گويند، ولي نام اصلي اش غلامحسين افشردي است.
از اولين ملاقلات تان با ايشان بگوييد:
اولين ملاقات ما در خانه همين دوستم بود. روزهاي آخر ماه مبارك رمضان بود.
يادتان مانده چه روزي بود؟
به نظرم اوايل مرداد ماه سال 1360 بود و آن روزها اهواز چه گرمايي! دو ساعت مانده به افطار وضو گرفتم. دو ركعت نماز خواندم و رو به خدا گفتم: خودت از نيست من باخبري. آن طور كه صلاح مي داني اين كار را به سرانجام برسان!
از اولين جمله هايي كه رد و بدل شد چيزي به ياد داريد؟
اول ايشان حرف زدند، گفتند: اسم من حسن باقري نيست. من غلام حسين افشردي هستم. به خاطر اين كه از نيروي اطلاعاتي جنگ هستم مرا به نام حسن باقري مي شناسند. اين اولين صداقتي بود كه از ايشان ديدم و روي من خيلي اثر گذاشت. در صداي پخته اش رو راستي موج مي زد.
من هم از علاقه ام به كار در ستاد جنگ گفتم. گفتم در اين شرايط و تا زماني كه جنگ هست بايد كار كنم نمي خواهم چيزي مانع حضورم در كار جنگ باشد. اعتقاد زيادي هم به اين ندارم كه حضور زن فقط در خانه خلاصه شود.
پاسخ ايشان چه بود؟
واقع امر اين بود كه ايشان بالاتر از اين هايي كه من گفتم مي ديد. به من گفت: شما حتي نبايد خودتان را محدود به اين جنگ بكنيد. انقلاب موقعيتي پيش آورده است كه زن بايد جايگاه خودش را پيدا كند. بايد به كارهاي بزرگ تري فكر كنيد.
احساس من اين بود كه ايشان اين حرف ها را از روي اعتقاد مي گفت. من در ميان اين حرف ها دوباره امواج آن صداقت را ديدم.
اين اولين ديدار با چه نتيجه اي تمام شد؟
ايشان مسائل كلي تري هم مطرح كردند و يادم هست كه روي مسائل اخلاقي خيلي تكيه داشت. حرف هاي ما با اشاره صاحب خانه كه حالا وقت افطار است تمام شد.
جلسه دومي هم برپا شد
بله! يك هفته بعد و در همان خانه، باز همان حرف هاي اصلي بود كه در اين جلسه كمي ريزتر درباره اش حرف زديم.
تا جايي كه به خاطر دارم ايشان اهل نوشتن بود. آيا دربارة زندگي مشترك تان هم چيزي نوشته است؟
من اين يادداشت ها را بعداز شهادت ايشان ديدم . اين دفترچه كاملاً شخصي و خصوصي است كه تا به حال آن را به كسي نداده ام. ايشان در يادداشتها شان به قدري ظريف آن دو جلسه را تجزيه و تحليل كرده بودند كه من بار ديگر به تدبير و پختگي ايشان ايمان آوردم. ايشان در يادداشت هايش به اين نكته هم اشاره كرده بودند كه با وضو به اين جلسه ها آمده و همة كارها را به خدا واگذار كرده است. حتي شخصيت مرا هم بر اساس حرفه هايم تحليل كرده بود. و اين تحليل چقدر دقيق بود.
يادداشت هاي نظامي هم داشتند؟
بله ! من همة آن ها را در اختيار اطلاعات جنگ سپاه قرار دادم. اين رونامه نويسي يكي از خصلت هاي خوب ايشان بود كه از دوران نوجواني، اتفاقاتي كه در روز با آن رو به رو مي شد مي نوشت. اين دفترچه ها خيلي پربار و ارزشمند است.
بعد از جلسه دوم اين پيوند قطعي شد؟
يك روز تلفني به من گفتند كه از نظر من مطلب ديگري نمانده است. با توكل به خدا من اعلام آمادگي مي كنم. من دوباره استخاره كرد. خوب آمد. در واقع هر دو با تجربه همين دو جلسه واگذار كرديم به خدا! قرار شد بياييم تهران و خانواده ها مراسم معمول را جاري كنند. اما دلم مي خواست صيغة محرميت خوانده شود و نمي دانستم چطور به ايشان بگويم. جالب اين كه ايشان هم مايل بودند اين صيغه خوانده شود.
خانواده شما مطلع بودند؟
بله! من به مادرم همة مسائل را گفته بودم. فقط وظيفه ايشان را باز نكردم و گفتم دانشجوي اعزامي از تهران است و گفتم كه مي خواهم صيغه محرميت بخوانيم كه براي رفت و آمد به تهران مشكل نداشته باشيم.
صيغة محرميت را چه كسي خواند؟
رفتيم پيش آقاي موسوي جزايري، امام جمعه اهواز و ايشان صيغة يك ماهه براي ما خواندند. همان جا بود كه من به طور كامل ايشان را ديدم. تا آن روز به ظاهرش دقيق نشده بودم. چهره اي لطيف، معصومانه و جوان داشت و زير اين چهره يك پختگي نهفته بود كه من آن را باور داشتم.
آمديد تهران؟
آن روزها مصادف بود با چهلمين روز شهادت شهيد بهشتي و شهداي انفجار حزب. قبل از فاجعه هفتم تير شهيد بهشتي و همسر گرامي شان به اهواز آمده بودند و ما به ديدن ايشان رفته بوديم. علاقه و الفت زيادي در دل ما نسبت به ايشان پيدا شده بود. قرار بود دوستان ستاد براي مراسم چهلم به تهران بيايند. اين فرصت خوبي بود كه من هم به تهران بيايم.يادم هست در اين سفر آقاي صادق آهنگران هم با ما آمدند و در آنجا بود كه من به يكي از همكارانم گفتم كه من در تهران از شما جدا مي شوم چون قرار است عقد كنم! او خيلي جا خورد. امدم خانه. مادرم به راحتي نمي توانست داستان ازدواج مرا بپذيرد. خوب كمي طبيعي بود چون آن ها داماد خودشان را تا آن روز نديده بودند. يكي دو روز بعد آقاي باقري و خانواده شان آمدند خانه ما. آقاي باقري با نهايت احترام گفتند كاري كه ما كرديم اصلاً قصد بي احترامي به خانواده ها نبود. بلكه به يك توافق رسيديم ولي باز هم نظر خانواده ها محترم است. الان هم هرچه دو خانواده بگويند ما قبول مي كنيم.
خانواده شما نظري داشتند؟
دلواپس مادرم طبيعي بود. اما وقتي خانواده آقاي باقري رفتند. به مادرم گفتم: حرفي نزديد، شما كه نگران بوديد؟ مادرم جواب داد: نمي دانم! همين كه پايش را به خانه ما گذاشت محبتش رفت تو دلم و ديگر حرفي براي گفتن نداشتم.
از عقدتان هم بگوييد.
داستان عقد ما هم شنيدني است. آقاي باقري خيلي دلش مي خواست امام خطبه عقد ما را بخواند. ولي به خاطر اوج گرفتن ترورهاي منافقين، دفتر امام وقت ملاقات براي عقد نمي داد. قرار شد آقاي هاشمي رفسنجاني كه آن روزها رئيس مجلس بودند خطبه بخوانند. وقت دادند و ما هم رفتيم اتفاقاً صبح آن روز منافقين دفتر ستا سپاه را توي خيابان پاسداران با آر – پي جي زده بودند با مشكلات زيادي وارد .مجلس شديم. من بودم، ايشان و برادرم. سه ساعت در دفتر هيئت رئيسه مجلس نشستيم. آقاي هاشمي جلسه مهمي داشتند. ايشان، آقايان موسوي خوئيني ها وبيات را از طرف خودشان براي عقد مافرستادند. اين دو بزرگوار هم آمدند. آقاي خوئيني ها وكيل من شد و آقاي بيات وكيل ايشان. مراسم عقد به همين سادگي انجام شد و ما هم كه جعبه شيريني را سه ساعت تمام با خودمان نگه داشته بوديم باز كرديم.
بعد برگشتيد اهواز؟
بله ! البته يكي – دو ميهماني ساده هم آقاي باقري در خا

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار