يك بار يكي از پيرمردهاي بسيجي مشغول خواندن قرآن بود كه ناگهان افسر عراقي وارد شد و در كمال وحشيگري لگدي به او زد و قرآن به آن طرف پرت شد.
بعد از ده ماه افراد صليب سرخ به اردوگاه ما آمدند. ارشد اردوگاه به آنها گفت از عراقيها بخواهند تا خواندن دعا را براي ما آزاد كنند. فرمانده اردوگاه در پاسخ به اين درخواست ما به يكي از مقامات صليب سرخ گفته بود: شما فكر ميكنيد جنگ بين ما و ايران بر سر چيست؟ به خاطر همين دعاهاست. حالا شما ميگوييد ما اجازه استفاده از اين اسلحه خطرناك را به آنها بدهيم؟
شبي از شبهاي سال 67 بود كه يكي از ساواكيهاي عراقي ما را در حين خواندن نماز جماعت ديد و بلافاصله به سربازان دستور داد تا برق آسايشگاه را قطع كنند و سپس گفت تا ده روز بايد همين جا بمانيد. 110 نفر بوديم كه محكوم به 10 روز حبس در فضاي بسته آسايشگاه شديم. غذا را از پشت پنجره به ما ميدادند و داخل قوطيهاي حلبي، دستشويي ميكرديم. هر روز افسر عراقي ميآمد و ميگفت: اگر قسم بخوريد كه ديگر دعا نميخوانيد در را باز خواهيم كرد! ولي ما تصميم گرفته بوديم به هر قيمتي در برابر بعثيها مقاومت كنيم.
در آن دخمههاي گرم و طاقتفرسا با مقواهاي كارتون بادبزنهايي درست كرده بوديم و برادراني را كه از گرما بيهوش شده بودند باد ميزديم و از افرادي كه بيماري قلبي داشتند يا مريض بودند پرستاري و مراقبت ميكرديم.
سرانجام، عراقيها شكست خوردند و بعد از شش روز بيآنكه هيچ نتيجهاي عايدشان بشود، در آسايشگاه را باز كردند ولي ما به هر ترتيبي بود راز و نيازهاي خود را با پروردگار ادامه ميداديم و با خواندن قرآن و نماز، ضمن بالا بردن درجات ايمان، روحيه انقلابي خود را نيز حفظ ميكرديم.
تهيه و تنظيم: مؤسسه فرهنگي پيام آزادگان