رسول(بهادر) علي نژاد

کد خبر: ۱۱۳۹۹۸
تاریخ انتشار: ۲۶ شهريور ۱۳۸۶ - ۱۰:۰۷ - 17September 2007
او فرزند سوم خانواده بود و پدرش متأثّر از نام مبارك نبيّ مكرم اسلام، حضرت محمّد(ص)، نام او را «رسول» نهاد. شهيد علي نژاد، از اوان كودكي، تحت تربيت مادر مؤمنة خود قـرار داشت و از همان ابتدا به تدريج، با اخلاقِ نيكوي انساني و اسلامي، مألوف و مأنوس گرديد. ايشان در سن شش سالگي به دبستان روستاي «آب‌سـبز» رفت و تا پاية چهارم ابتدايي به تحصيل خود، ادامه داد. پس از آن به دليل فقر شديد اقتصادي خانواده و عدم توانايي در تأمـين مخارج تحصيلي، علـيرغم ميل باطـني، به ناچار ترك تحصيل نمود و با تمام وجود و در راستاي ياري‌ رساندن به پدر در تأمين معاش خانواده، به كار و تلاش همّت گماشت. مهمـترين كاري كه شهيد علي نژاد، پدر خود را در آن ياري مي‌رسانْد، دامداري بود و اين كار را با علاقمـندي به انجام مي‌رساند.
با پيروزي انقلاب و شروع جنگ تحميلي، علـيرغم سكونت خانوادة شهيد در روستا و طبعاً محدوديت فراوان امكانات ارتباطيِ ناشي از محروميتهاي زمان طاغوت، شهيد با كنجكاوي و بصيرت بالا و با علاقمندي فراوان، حوادث مهم كشور را دنبال مي‌كـرد و همواره از آگاهي و درك قابل توجّهي از مسائل روز، برخوردار بود. او با اشتياق فراواني كه به جهاد در راه خـدا داشت، به دفعات متعدد جهت اعزام به جبهه به مسؤولين بسيج «خورموج »مراجعه كرد، اما هربار به دليل کمي سن، با درخواست او مخالفت مي‌شد؛ تا اينكه در سال 1361 پس از ماهها اشتياق و انتظار، توانست به هدف خود دست يابد و در صف رزمندگان ميدانهاي نبرد حق عليه باطل قــرار گـيرد. او در 27/9/1361 جهت گذراندن آموزشهاي لازم براي حضور در جبهه به پادگان آموزشي شهيد« دستغيب»« كازرون» اعزام شد و پس از اتمام دورة يك‌ماهة آموزشي، در مورّخة 01/11/1361 به جبهه‌هاي غرب كشور اعزام گرديد و به مدت سه‌ماه در سِمَت تك‌تيرانداز، به نبرد با دشمنان ايران اسلامي پرداخت. او در اولين روز فروردين‌ماه سال 1362، از جبهه بازگشت و پس از آن همواره در تماميِ برنامه‌هاي انقلابي و به خصوص در قالب تشكّل بسيج، فعالانه شركت داشت. شهيد در 18/06/1365 به خدمت سربازي اعزام گرديد. پس از اتمام دورة آموزشي خدمت سربازي، به جبهه‌هاي غرب كشور، اعزام شد و تا زمان شهادت، به خدمت ادامه داد.

پس از تجاوز ناجوانمردانة منافقينِ كوردل به مرزهاي غربي كشور كه با هدايت آمريكا و حکومت بعث عراق، آنهم پس از پذيرش قطعنامه از سوي کشورمان صورت پذيرفت، شهيد «رسول علي نژاد» همراه با همرزمانش جهت دفاع در برابر تجاوز دشمن، عازم« اسلام‌آباد »غرب گرديد و در آنجا با شهامت و شجاعت تمام، به نبرد با منافقين پرداخت؛ تا اينكه در آخـرين لحظاتِ حياتش، در حاليكه به صورت تن به تن با دشمن مي‌جنگيد، در 31/04/1367 جان و تن به يگانه‌معبودش داد و مظلومانه شربت نوشين شهادت نوشيد و روح مطهّرش به بهشت پرواز نمود. شهيد در زمان شهادت، بيست و سه ساله بود. پيكر پاك و مطهّر اين شهيدِ عزيز، دو روز پس از شهادت، طي مراسم باشكوهي تشييع و در گلزار شهداي «خورموج» به خاك سپرده شد.     
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثارگران بوشهر،مصاحبه با خانواده،دوستان وهمرزمان شهيد





وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
اِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللهِ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ اُولئِكَ لَهُمْ اَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَاللهِ وَ اُولئِكَ هُمْ فائِزُونَ.
اينجانب رسول علي نژاد ساكن روستاي آب‌سبز از توابع خورموج، استان بوشهر، هم اكنون در تاريخ 27/9/1361 آمادة رفتن به جبهه مي‌باشم. امروز از مهمترين لحظاتِ تاريخ است كه در آن، جنگي به اسلام تحميل شده و بايد با اين مزودراني كه فقط چشم به زندگيِ اين دنيا دوخته‌اند، مبارزه كرد. امروز، روزي است كه اسلام نياز به اين جوانهاي انقلابي دارد؛ روزي است كه بايد نداي «هَلْ مِنْ نَاصِرٍ يَنْصُرُنِيِ» حسين زمان را جواب داد. من بر حسب وظيفه‌اي كه دارم، به جبهه مي روم تا اين منافقان كوردل و كافران، بدانند كه اسلام، ديني نيست كه به اين متجاوزان، اجازة تجاوز به حريمِ اسلام دهد. به خون شهدا سوگند كه تا آخرين لحظه‌اي كه جان در بدن دارم، از حريم اسلامِ عزيز دفاع خواهم كرد.
شما اي ملت عزيز و شهيد پرور! راه امام كه راه اسلام و قرآن كريم است را پيشه بگيريد و مبادا لحظه‌اي در اين راه، درنگ كنيد كه امروز ثانيه‌ها براي ما غنيمت است؛ و جهاد كنيد در راه خدا؛ اول، جهاد نفس كه راهگشاي جهاد اصغر است و بعد، جهاد با كفار كنيد كه خون من از خون حسين(ع) و هفتاد و دو يار باوفايش و علي‌اصغرش(ع) رنگين‌تر نيست. كسي كه اسلام را قبول كرد، بايد چنين باشد. اسلام مانند درختي است كه احتياج به آب دارد تا بتواند رشد و نمو بكند و اسلام عزيز، احتـياج به خون دارد و بايد به اين درخت، خون داد تا رشد كند. به برادران عزيزم مي‌گويم كه راه امام(ره) را كه همان راه اسلام است، دنبال كنند؛ و حتماً راه مـرا تا سرآغاز پـيروزي نهاييِ اسلام بر كُفر جهاني و تا حكومت مهدي(عج)، ادامه دهـيد. مبادا در اين راه غفلت نماييد كه خداوند، سست‌قامتان را دوست ندارد.
به خواهـرانم مي‌گويم كه همچون حضرت زينب(س) صـبر كنيد كه خداوند بردباران را دوست دارد. در آخـر از كلية دوستان و آشنايان مي‌خواهم كه مـرا ببخشند.
تمام عــمرم فداي يك لحظة عمر امام(ره)
خداحافظ
برادر حقـير شما: رسول علي نژاد مورّخة 27/9/1361

 


خاطرات

مادرشهيد:
 «بهادر(رسول)از همة فرزندانم بهــتر بود. حوصلة بيشتري داشت. بسيار پركار بود و در همه‌حال نسبت به من، متواضع. هرگاه در صدد انجام كاري برمي‌آمد، نخست از من اجازه مي‌گرفت و با من مشورت مي‌كرد. حتّي وقتي مي‌خواست عازم خدمت سربازي شود، گفت: «اگر مادرم قبول دارد، من به سربازي مي‌روم و در غير اين‌صورت نمي‌روم.» من گفتم:« برو به دست خدا اگر شهيد هم شدي، فداي امام خميني(ره).»

«در مواقعي كه مي‌خواستم به مراسم شادي يا عزاي اهل بيت(ع) بروم، بااينكه بزرگ شده و به سنين نوجواني رسيده بود، همراهم مي‌آمد. من هم او را همراه با خودم به برنامه‌هاي مختلف مذهـبي مي‌بردم تا با عشقِ به اهل بيت(ع) بزرگ شود. او در سنِّ هفت‌سالگي، نماز خواندن را شروع كرد و از سن ده‌سالگي هم روزه مي‌گرفت. بهادر در ماه مبارك رمضان، بااينكه روزه بود و گرماي هوا بر او كه در آن موقع در سن نوجواني بود، فشار وارد مي‌كرد، در كار گله‌داري به ما كمك فراواني مي‌كرد و اين كار را با همة سختيهاي آن، با علاقمندي انجام مي‌داد.»

برادرشهيد:
 «بهادر، بسيار صبور و بردبار بود و در زندگيِ خود، انضباطِ بسيار و قابل توجّهي داشت؛ به طوري كه علــيرغمِ پركاربودن، هميشه كارهايش را به موقع بادقّت و منظّم انجام مي‌داد و هيچوقت، خُلف وعده نمي کرد.او رفـتارِ بسيار مهربانانه و مؤدّبانه‌اي با همسايه‌ها داشت و هيچگاه نسبت به آنان كمترين رفتارِ تندي را روا نمي‌داشت. اگر كسي امانتي به او مي‌سـپرد، در موقع لزوم، آن را سالم و كامل، به صاحبش عودت مي‌داد و هـرگز نسبت به آن خيانت نمي‌كرد. مادر شهيد، در اين باره مي‌گويد: «رفتار فرزندم با همسايه، هميشه خيلي خوب بود و در همه ‌حال به فقرا و نيازمندان كمك مي‌كرد و از مواجهة با آنان دلتنگ نمي‌شد. اگر فقـيري به در خانه مي‌آمد و تقاضاي كمك مي‌كرد، آنچه كه در توان داشت، به او كمك مي‌نمود و از اين كارِ خود مسرور و شادمان مي‌شد.»

مادرشهيد:
 «هروقت از جبهه برمي‌گشت، به او مي‌گفتم: اگر زن گرفته بودي، الأن مثلاً دو تا بچه داشتي؛ ولي او در جوابم مي‌گفت: مادرجان! ما وقـتي به جبهه مي‌رويم، با تمام وجود در فكر نبرد با دشمنيم و اميدي به زنده‌ماندن خود نداريم، بنابراين چگونه مي‌توانم زن بگـيرم.»


 

آثارمنتشر شده
سربازِ زمينيِ فداكار
آن اهلِ نماز و مردِ پيكار
آن مردِ تقيّد و تهجّد
آن عاشقِ صادقِ تعبّد
آنكس كه مريدِ عدل و داد است
سربازِ شهيد، «عليــنژاد» است
بگذاشته پا به راه ايمان
برداشته دل، از اين و از آن
در سر، همه شور كربلايي
در دل، همه عشق كبريايي
يك عمر، شهادت آرزو داشت
در سينه، نهال شوق مي‌كاشت
القصّه به جنگ سخت «مرصاد»
جانش را در رهِ خدا داد

علـيرضا عمراني


 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار