اما مگر مي شد با آن تکه ها که مي آمدند آدم حواسش جمع نماز باشد؟ مثلاً يکي مي گفت: واقعاً اين که مي گويند نماز معراج مؤمن است اين نماز ها را مي گويند نه نماز من و تو را . ديگري پي حرفش را مي گرفت که : من حاضرم هر چي عمليات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگيرم. و سومي: مگر مي دهد پسر؟ و از اين قماش حرف ها. و اگر تبسمي گوشه لبمان مي نشست بنا مي کردند به تفسير کردن: ببين! ببين! الان ملائکه دارند غلغلکش مي دهند. و اين جا بود که ديگر نمي توانستيم جلوي خودمان را بگيريم و لبخند تبديل به خنده مي شد، خصوصاً آن جا که مي گفتند: مگرملائکه نا محرم نيستند؟ و خودشان جواب مي دادند: خوب با دستکش غلغلک مي دهند.