فعاليت سياسي ايشان با عضويت در انجمن ايالتي اصفهان آغاز ميشود و با انتخاب او به عنوان يكي از پنج تن علماي منتخب، براي دوره دوم قانونگذاري مجلس، در تاريخ 1289 شمسي، چهره سياسي او شناختهتر ميشود. مدرس در اين مجلس نقش خود را به خوبي ايفا كرد. وي در دوره سوم نيز از طرف مردم تهران به نمايندگي انتخاب شد؛ ولي اين مجلس به علت فشار خارجي و آغاز جنگ اول جهاني يكسال بيشتر دوم نياورد.
مدرس از چهرههاي سرشناس كميته دفاع ملي بود كه جهت جلوگيري از پيشرفت نيروهاي روسيه تزاري به سمت پايتخت به قم مهاجرت كردند. او سپس عازم اصفهان، كرمانشاه، عراق، تركيه و سوريه گرديد و پس از دو سال به ايران بازگشت. با امضاي قرارداد 1919 وثوقالدوله، مدرس به مخالفت برخاست و با اين قرارداد ننگين به شدت مخالفت كرد و اجازه نداد ايران بين اجانب تقسيم شود.
پس از كودتاي رضاخان و سيد ضياءالدين طباطبايي در سوم اسفند 1299، مدرس همراه بسياري از مليون و مبارزان دستگير شد و تا پايان عمر كابينه سياه سيد ضياءالدين طباطبايي در قزوين زندان بود. پس از آزادي به نمايندگي مردم تهران در مجلس چهارم انتخاب شد و به عنوان نايب رييس مجلس و رهبري اكثريت مجلس برگزيده شد. دوره پنجم مجلس در سال 1302 افتتاح شد و در اين دوران پر اهميت تاريخ مشروطه كه با تغيير سلسله قاجاريه و روي كار آمدن رضاخان همراه بود، مدرس رهبري اقليت مجلس را بر عهده داشت.
رضاخان كه به دنبال حذف قاجار و حاكميت خود بود، طرح جمهوري را مطرح كرد اما وجود مدرس و رفقاي او در مجلس كه فراكسيون اقليت را تشكيل ميدادند، مانع از به سرانجام رسيدن طرح جمهوري رضاخاني گرديد.
يكي از وقاع مهم مجلس پنجم استيضاح رضاخان، توسط مدرس بود؛ اما، رضاخان توانست با فريب و نيرنگ، مقدمات تصويب انقراض قاجاريه را فراهم كند و در تاريخ 9 آبان 1304 اين كار را عملي كرد و خود به پادشاهي ايران رسيد.
رضاخان در طي برگزاري انتخابات مجلس هفتم، اجازه نداد مدرس به مجلس راه يابد و ابتدا مدتي او را خانهنشين كرد و سپس در 16 مهر 1307 دستگير و به دامغان و مشهد و سپس به خواف تبعيد كرد.
شهيد مدرس 7 سال در خواف توسط مأموران تحت نظر بود و در 22 مهر 1316 از خواف به كاشمر منتقل شد. در اين زمان رضاخان دستور قتل مدرس را به رييس شهرباني كاشمر داد ولي او به اين كار تن نداد و در نتيجه اين مأموريت به جهانسوزي، متوفيان و خلج واگذار شد. آنها در شب دهم آذر 1316 برابر با 27 رمضان 1356 قمري به سراغ آن عالم رباني رفتند و او را به شهادت رساندند و جنازه را مخفيانه به خاك سپردند.
قبر شهيد مدرس پس از شهريور 1320 و خروج رضاخان از ايران، توسط اهالي محل شناسايي و مشخص گرديد.
آيتالله سيدحسن مدرس، زندگي و مبارزات
رضاخان با تهديد و تطميع و تزوير، همه را به همكاري و يا سكوت و انفعال كشانده بود و ديگر امكان موفقيت براي مدرس نمانده بود. مدرس اين نكته را به خوبي دريافته بود و در پاسخ اين سؤال كه آيا از اين پس در مبارزة خود اميد موفقيت دارد، گفت: «من در اين كشمكش، چشم از حيات پوشيده و از مرگ باك ندارم. آرزو دارم اگر خونم بريزد، فايدهاي در حصول آزادي داشته باشد. من از دستگاه سردار سپه نميترسم، اما او با تمام قدرت و جلال سلطنتش از من ميترسد.»
آيتالله سيدحسن مدرس از علما و نمايندگان برجسته، مبارز و ضد استبدادي مجلس شوراي ملي ايران در قرن چهاردهم هجري در 1287 ق در سرابه اردستان به دنيا آمد.
پدرش سيد اسماعيل از سادات طباطبايي بود. در شش سالگي به همراه پدرش به قمشه رفت و نزد پدر بزرگش مير عبدالباقي درس خواند و پس از درگذشت مير عبدالباقي در شانزده سالگي براي ادامه تحصيلات به اصفهان رفت.
بعد از گذراندن مقدمات، به فراگيري دروس سطح پرداخت و در ضمن معقول را نزد ميرزا جهانگيرخان قشقايي آموخت. دروس خارج فقه و اصول را نيز نزد استاداني چون شيخ مرتضي ريزي و آقا سيدمحمدباقر درچهاي خواند و سپس براي تكميل تحصيلات خود در 1311 ق عازم نجفاشرف گرديد و در مدرسه صدر ساكن شد. سيدحسن مدرس در طول دوران تحصيل در نجف روزهاي پنجشنبه و جمعه كارگري ميكرد و از آن راه امرار معاش مينمود. وي به مدت هفت سال از محضر درس آخوند خراساني و سيدمحمدكاظم طباطبايي يزدي استفاده كرد و به درجه اجتهاد نايل شد و در 1324 ق، در سي و هفت سالگي از راه اهواز و بختياري، به اصفهان وارد شد و در آن شهر در منزلي محقر سكونت گزيد.
مدرس به زودي در ميان مردم اصفهان مشهور گرديد. بزرگترين عامل اشتهار وي، سادهزيستي، صراحت كلام و مبارزه آشتيناپذير وي با متنفذان و مالكان بزرگ اصفهان بود كه همواره منافع خود را بر همه چيز ترجيح ميدادند. او در جريان جنبش مشروطيت به حمايت از آن برخاست و در دوران استبداد صغير با كمك حاج آقا نورالله اصفهاني، انجمني مخفي بر ضد مستبدان تشكيل داد و با مشروطهخواهان بختياري مخفيانه در تماس بود و همكاري داشت.
با دعوت و همكاري مدرس، نيروهاي مشروطهخواه بختياري به رهبري صمصامالسلطنه، قواي دولتي را در اصفهان شكست دادند و حكومت آن شهر را در دست خود گرفتند و بهعنوان غرامت خسارات خود، در صدد گرفتن ماليات از مردم برآمدند كه اين امر با انتقاد و اعتراض شديد مدرس مواجه شد. صمصمام السلطنه نيز وي را دستگير و تبعيد نمود اما به خاطر اعتراض علما و مردم او را به شهر بازگرداند و در وضع ماليات تجديدنظر نمود، اما آنان همچنان توطئه ميكردند و دوبار به او سوءقصد نمودند كه مدرس از آنها جان سالم به در برد.
همزمان با تشكيل دوره دوم مجلس شوراي ملي، مدرس از سوي آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني ـ مطابق اصل دوم متمم قانون اساسي ـ بهعنوان يكي از مجتهدان طراز اول به مجلس شوراي ملي معرفي گرديد و از سوي مجلس نيز پذيرفته شد و به ناچار اصفهان را به قصد تهران ترك گفت. در ذيحجه 1329 ق دولت روسيه تزاري به بهانة حضور شوستر امريكايي ـ كه امور ماليه كشور را برعهده داشت ـ به دولت ايران اولتيماتوم داد و متعاقب آن، قشون روس وارد بندر انزلي شد و تا قزوين پيشروي كرد. گرچه دولت اين اولتيماتوم را پذيرفت لكن مجلس تحتتأثير چهرههايي مانند مدرس به شدت با آن مخالفت كرد.
در رمضان 1332 ق كه جنگ جهاني اول شروع شد، دولت ايران رسماً اعلام بيطرفي كرد اما قواي روسيه، انگليس و عثماني، بدون توجه به اين بيطرفي وارد كشور شدند به زدوخورد با يكديگر پرداختند.
در محرم 1334 ق بيستوهفت نفر از نمايندگان مجلس و گروهي از رجال سياسي و مردم عادي به منظور مقابله با تجاوزات روس و انگليس به ايران، به طرف قم حركت كردند و در آن شهر «كميته دفاع ملي» را تشكيل دادند و يك هيأت چهار نفري را براي اداره امور برگزيدند كه مدرس يكي از آنان بود. قواي روس، مهاجران را تعقيب كردند و آنان ناگزير به غرب كشور رفته و از راه كرمانشاه، كرند و قصرشيرين خود را به اسلامبول رساندند. در همه مسيرهاي داخل ايران، نيروهاي روس مهاجران را تعقيب ميكردند و زدوخوردهايي نيز ميان آنان در ميگرفت.
مهاجران در تبعيد، دولتي به رياست نظامالسلطنه تشكيل دادند كه در آن مدرس، وزير عدليه و اوقاف بود. مدرس در اسلامبول، در مدرسه ايرانيان آن شهر به تدريس پرداخت و اعضاي دولت در تبعيد نيز با سلطان عثماني ملاقات كردند. در شعبان 1336 ق و با پايان يافتن جنگ جهاني اول، مدرس به همراه ديگر مهاجران به تهران بازگشت و در مدرسه ديني سپهسالار ـ كه نيابت توليت آن را داشت ـ به تدريس پرداخت و در نظام اداري و آموزشي آن، تحولي به وجود آورد.
در ذيقعده 1337 ق، وثوقالدوله قرارداد ننگين 1919 را با انگلستان منعقد ساخت كه براساس آن اختيار امور مالي و نظامي دولت ايران در دست مستشاران انگليسي قرار ميگرفت. وثوقالدوله تصميم داشت تا اين قرارداد را در مجلس به وسيله طرفداران و دستنشاندگان خود به تصويب برساند اما براثر مخالفتهاي مدرس در مجلس و افكار عمومي، مجلس قرارداد مذكور را رد كرد و وثوقالدوله به ناچار از كار بركنار گرديد.
پس از كودتاي سوم اسفند 1299 كه توسط رضاخان و سيد ضياءالدين طباطبايي صورت گرفت، بسياري از آزاديخواهان دستگير شدند. از جمله آنان مدرس بود كه به قزوين تبعيد و در آنجا زنداني گرديد. وي بيش از سه ماه در حبس بود و پس از عزل سيد ضياء آزاد شد.
مدرس در انتخابات دوره چهارم مجلس شوراي ملي كه در 1339 ق برگزار گرديد، به نمايندگي مردم تهران انتخاب شد و در رأيگيري ميان نمايندگان به نايبرئيسي مجلس نيز رسيد. وي در آغاز اين دوره با تصويب اعتبارنامه نمايندگان موافق قرارداد 1919 و همكاران وثوقالدوله مخالفت كرد و مانع تصويب اعتبارنامه آنان شد. مدرس در اين دوره از رضاخان، سردار سپه، عامل كودتا كه پست وزارت جنگ را داشت و پايههاي ديكتاتوري خود را مستحكم ميكرد به شدت انتقاد نمود و گفت: «عجالتاً امنيت در دست كسي است كه اغلب ماها خوشوقت نيستيم. شما مگر ضعف نفس داريد كه اين حرفها را ميزنيد و در پرده سخن ميگوييد؟ ما [نمايندگان] بر هر كس قدرت داريم پادشاه را عزل كنيم، رئيسالوزراء را بياوريم سؤال كنيم، استيضاح كنيم، عزلش كنيم و همچنين رضاخان را استيضاح كنيم، عزل كنيم. ميروند در خانهشاه مينشينند. قدرتي كه مجلس دارد هيچ چيز نميتواند در مقابلش بايستد...»
مدرس با دولت مستوفيالممالك به دليل عدم قاطعيت كافي او، برنامههايش و وجود رضاخان در پست وزارت جنگ مخالفت كرد و در خرداد 1302 دولت مستوفي را استيضاح نمود.
مدرس در انتخابات دوره پنجم مجلس شوراي ملي كه در اواخر 1302 برگزار شد. عليرغم اعمال نفوذ نظاميان و مأموران شهرباني، به نمايندگي مردم تهران انتخاب گرديد و از طرفي رضاخان به فرمان احمدشاه به نخستوزيري منصوب شد.
طرفداران رضاخان در داخل و خارج براي برچيدن رژيم قاجار و روي كار آمدن رضاخان، زمزمه ايجاد جمهوري در كشور را سر دادند. مدرس كه به نيت اصلي رضاخان و طرفدارانش پي برده بود با تغيير رژيم به مخالفت برخاست، اما همچنان نمايندگان هوادار رضاخان برآن امر اصرار داشتند و به منظور خاموش ساختن و عقب نشاندن مدرس، يكي از نمايندگان به او سيلي زد. خبر سيلي خوردن مدرس به بيرون از مجلس نيز كشيده شد و بلافاصله بازار تهران بهعنوان اعتراض بسته شد و گروه وسيعي از مردم و روحانيون به تظاهرات پرداختند.
در 2 فروردين 1303 تظاهرات ديگري در طرفداري از مدرس و مخالفت با جمهوري در اطراف مجلس شوراي ملي برپا شد. رضاخان كه مخالفت شديد مدرس و نگراني و اعتراض بسياري از علما را از ايجاد جمهوري مشاهده كرد طي اعلاميه اي در فروردين آن سال، انصراف خود از ايجاد جمهوري اعلام كرد، و براي اطمينان دادن به علما به قم رفت و با علماي آنجا ديدار نمود.
مدرس كه در مجلس در اقليت قرار داشت از هر فرصت جهت افشاي شخصيت ديكتاتوري رضاخان استفاده و مخالفان مدرس نيز از ايراد نطق وي در مجلس جلوگيري ميكردند. سرانجام در روز 7 مرداد 1304، مدرس به همراه شش تن ديگر از نمايندگان مخالف، رضاخان رئيسالوزراء را به دليل سوء سياست داخلي و خارجي، قيام و اقدام بر ضد قانون اساسي و حكومت مشروطه استيضاح نمودند.
رضاخان با تهديد و تطميع و تزوير، همه را به همكاري و يا سكوت و انفعال كشانده بود و ديگر امكان موفقيت براي مدرس نمانده بود. مدرس اين نكته را به خوبي دريافته بود و در پاسخ اين سؤال كه آيا از اين پس در مبارزة خود اميد موفقيت دارد، گفت: «من در اين كشمكش، چشم از حيات پوشيده و از مرگ باك ندارم. آرزو دارم اگر خونم بريزد، فايدهاي در حصول آزادي داشته باشد. من از دستگاه سردار سپه نميترسم، اما او با تمام قدرت و جلال سلطنتش از من ميترسد.»
در دوره ششم مجلس با وجود آنكه تحتنظر كامل رضاخان و دخالت صريح نظاميان در سراسر كشور برگزار شد بار ديگر مدرس و تعداد ديگري از نمايندگان مستقل و مخالف رضاخان به مجلس راه يافتند. اندكي بعد به اشاره رضاخان، مدرس در 7 آبان 1305 مورد سوءقصد قرار گرفت اما به نحو معجزهآسايي نجات يافت و مدرس آن اقدام را تلويحاً به تحريك رضاخان دانست. او به مدت دو ماه بستري بود و در دي ماه آن سال در مجلس شركت نمود. در آبان 1306، حاج آقا نورالله اصفهاني، عالم مجاهد و متنفذ اصفهان همراه عدهاي از روحانيون آن شهر در اعتراض به برخي از برنامه ها و اقدامات رضاخان به قم مهاجرت كرد و از علماي سراسر كشور خواست تا به منظور اعلام همدردي و اعتراض به رضاخان به قم مهاجرت كنند.
مدرس نيز طي تلگرافي كه به حاج آقا نورالله مخابره نمود اقدام آنان را تأييد و اظهار همدردي و همكاري نمود.
در انتخابات دوره هفتم كه بار ديگر تحت نظارت شديد مأموران نظامي برگزار شد، اعلام گرديد كه مدرس حتي يك رأي نيز نياورده است و او با اشاره به تقلب وسيع در انتخابات به طنز گفت كه لااقل يك رأيي را كه به خودم دادم ميخوانديد! مدرس كه امكان ورود به مجلس را از دست داده بود، ديگر امكاني براي ابراز مخالفت نداشت و از مصونيت پارلماني نيز برخوردار نبود. رضاخان كه مترصد چنين فرصتي بود دستور دستگيري او را صادر كرد. رئيس شهرباني وقت و چند تن ديگر از افسران و درجهداران در نيمه شب 16 مهر ماه 1307 به منزل وي يورش برده و او را مورد ضرب و شتم شديد قرار دادند و سپس به اتومبيلي منتقل كرده و بدون درنگ به يكي از روستاهاي اطراف مشهد و سپس به شهر كوچك و دورافتاده كويري خواف تبعيد نمودند. وي به مدت نه سال در آنجا تحتنظر شديد مأموران امنيتي قرار داشت و ممنوعالملاقات بود. در آبان ماه 1316، مدرس به دستور رضاخان به كاشمر انتقال يافت و در روز 10 آذر 1316 توسط چند تن از مأموران رژيم به شهادت رسيد.
مدرس، مردي پرهيزگار، شجاع، عالم و وارسته بود و در بيان حقايق از هيچكس پروا نداشت. امام خميني (ره) در بيانات خود مدرس را به دليل صفات مذكور بيش از هر عالم ديگر ميستود و او نقش عمدهاي در تكوين شخصيت سياسي امام داشت. اوراقي كه از دستنوشتههاي او باقي ماند گواه آنست كه وي آثاري در زمينه فقه و اصول و تفسير قرآن نيز داشته كه به دليل غارت منزلش و انتقال كتابها و دستنوشتههايش به شهرباني، اثري از آنها برجاي نمانده است.
سيري در انديشه و احوال شهيد سيدحسن مدرس(ره)
تاريخ معاصر ايران تا قبل از انقلاب اسلامي مجاهدتها و شخصيتهاي بزرگي را به نمايش ميگذارد كه هركدام در جاي خود شايان ذكر هستند اما در اين ميان نام سيد حسن مدرس طنين خاصي دارد و مدحتسرايي او از هرگونه اتهام و گزافهگويي در امان است؛ مدرس در برههاي از تاريخ معاصر ايران نقشي ايفا نمود كه بلااغراق ميتوان گفت تمامي جريانات سياسي ايران بعد از خود را متاثر كرد، از جمله تجربه عظيم انقلاب اسلامي در سال 1357 كه ريشهيابي علل وقوع آن بيتوجه به افكار و مجاهدتهاي اين شخصيت بزرگوار، فاقد هرگونه توجيه منطقي خواهد بود.
البته اين به معناي آن نيست كه نقش ديگر شخصيتهاي بزرگ معاصر از قبيل آيات عظام ميرزاي شيرازي، نائيني، كاشاني، . . . و حضرت امام خميني(ره) مورد بيتوجهي يا كمتوجهي قرار گرفته باشند و يا تاثير ساير رويدادهاي مهم تاريخ صدساله اخير ايران كم اهميت جلوه داده شود، بلكه به معناي بزرگداشت باغباني است كه نهال جنبش تنباكو را بهگونهاي پرورش داد كه به ميوه اعجابانگيز امام خميني(ره) و انقلاب انجاميد.
وقتي تاريخ پرآشوب صدساله اخير ايران را تورق ميكنيم، عليرغم ياس و تاسفي كه از قبل برخي وقايع غمانگيز بر چهرهها سايه مياندازد، درخشانترين بارقههاي اميد و افتخار در لابهلاي صفحاتي كه از شرح مجاهدتهاي بيدريغ و حماسهساز اين قهرمانان ملي مشحون است، در چشمان هر خواننده ايراني متجلي ميشود.
او كه آمده بود «شفاي تاريخ را موجب شود» هرآنچه ميگفت و عمل مينمود طنيني بلند و طولاني در تاريخ انداخت كه حتي امواج آن از مرزهاي ايران هم گذشت و به كرانههاي ساحل امنيت و آزادي تمامي انسانها رسيد. تا بدانجا كه يكي از روساي مجلس فرانسه گفته است: ما بايد افتخار كنيم كه همعصر شخصيت پارلماني بزرگي چون مدرس هستيم.
اما مدرس نه نياز به تعريف دارد و نه القاب و عناوين؛ به قول حضرت امام(ره) «القاب براي او كوتاه و كوچك است.»
تاريخ جوامع و ملل از دو راه قابل بحث و بررسي است: 1ـ از دريچه وقايع و رويدادها 2ـ از دريچه رجال و شخصيتها؛ و البته هر دو راه در نهايت به يكديگر ميرسند؛ بهاين معنا كه رجالشناسي در تاريخ، بهناچار ما را با رويدادهايي كه اين بزرگان ايجاد نموده و يا با آنها مواجه شدهاند و نيز با كيفيت روزگار آنان آشنا ميسازد و متقابلا بررسي وقايع و رخدادها نيز رجال و برجستگان تاريخ يك جامعه را در ميان وقايع به ما مينماياند. هرچند اين موضوع بديهي بهنظر ميرسد و طبيعتا هم بايد اين دو مقوله كاملا بههم پيوسته باشند، اما غرض از طرح اين مساله، آن بود كه متاسفانه در كشور ما اين پيوستگي طبيعي ناديده گرفته شده و لذا در تاريخنگاري ملي ما سكته و سكوتهاي بيمعني بسياري ديده ميشود؛ بهقول مدرس(ره) ـ كه نامش بيهيچ القابي محترم و باشكوه است ـ «بزرگان تاريخ ما بداقبال بودهاند كه در ممالك ما متولد شدهاند، چون در اينجا پلوتارخي نبوده كه حلاج كارهاي آنان باشد.»
آري، بسياري از بزرگان تاريخ ما بهخاطر دگرگونيهاي روزگار، از سوي ابناء سرزمين خويش مورد بيمهري و كمتوجهي واقع شدهاند و لذا متاسفانه در تاريخنگاري رايج دوران، متوجه ميشويم كه نام و نشان اين بزرگان حتي به هنگام ذكر رويدادهاي مهمي كه آنان خود سهم عمدهاي در رقمزدن آن داشتهاند، كمرنگ يا ناخوانا ثبت شده است!
مدرس نيز از اين آسيب اجتماعي مصون نبوده و در طول دوران پيش از انقلاب، تا آنجا كه ميشده، نامش محذوف و تاريخش مسكوت گذاشته شده است. بهعنوانمثال در نگاشتههاي تاريخي زيادي ميبينيم كه از كابينه مهاجرت و يا مساله جمهوري و يا همينطور از قرارداد 1919 با شرح و تفصيل سخن گفته شده اما از قهرمان اين رويدادها يا اصلا نامي برده نشده و يا نام او با ايماء و اشاره و به شكلي اجمالي و گذرا ذكر گرديده است.
اما مدرس كه حسب و نسبش نيز به حضرت علي(ع) ميرسد، در اين خصوص با مولاي خود همداستان است. از جرج جرداق، مورخ بزرگ مسيحي، پرسيدند كه با اينهمه تحقيق كه پيرامون شخصيت امام علي(عليهالسلام) انجام دادهاي، نظر شما بهطورخلاصه در مورد آن حضرت چيست؟ و پاسخ او چنين بود: «چه بگويم در مورد شخصيتي كه دشمنانش تا توانستند عليه او كاركردند و دوستانش تا توانستند در حق او كوتاهي نمودند، اما با اينحال فضائل و مناقب او شرق و غرب عالم را گرفته است.» مدرس نيز عليرغم غرضورزيهاي فراواني كه عليه او از جانب دشمنان قدرتمند داخلي و خارجي صورت گرفت و نيز كوتاهيهايي كه اهل روزگارش در حق او كردند، همچنان بهعنوان قهرمان آزادي و نابغه ملي ايران، نامش پرآوازه است.
اگر تاريخ معاصر ايران را، ولو از سر دلريشي و دلسردي، مرور كنيم، به صحنههاي پرشكوهي برميخوريم كه مايه اعتبار و احترام ايرانيان در عرصه تاريخ است و گرداننده آنها كسي جز سيدحسن مدرس(ره) نيست. آه كه اگر زمانه به او فرصت ميداد! بيترديد تمدني عظيم و ارزشمندي را در سرزمين تاريخي ايران پي ميافكند و كشتي طوفانزده كشور را از ميان امواج و گردابها به ساحلي امن ميرساند. او بهتنهايي خصوصيات برجستگان عصر خويش را دارا بود و آنچه را كه بزرگان همه داشتند، او يكجا داشت. شكسپير در پايان ماجراي غمانگيز هملت از زبان فرماندهاني كه پيكرش را تشييع ميكردند گفت: «اگر او زنده ميماند، شايستهترين فرمانرواي جهان ميشد.» هملت يك قهرمان افسانهاي و خيالي بود اما مدرس، نه افسانه و خيال بلكه «حقيقتي بر گونه اساطير» بود. بهراستيكه هنوز هم در تاريخ پارلمانهاي جهان و مبارزات وطنپرستي و آزاديخواهي دنيا، نظير او را بهسختي ميتوان يافت.
باري، بهتر است كه پيش از مدرسسرايي به مدرسشناسي بپردازيم و بگذاريم تا شكوفههاي مدح و ثنا بر ساقه و شاخ و برگ شناخت برويد و نتيجه منطقي و طبيعي مطالعات محققانه تاريخي باشد كه نه از نرخهاي روز ناني خورده و نه از روي طمع سلامي نموده باشيم.
زندگاني مدرس
سيدحسنابناسماعيل طباطبايي در سال 1287. ق / 1249. ش در سرابه كچو از توابع اردستان ديده به جهان گشود. پدرش، سيداسماعيل، از سادات طباطبا و اصلا زوارهاي بود و پدربزرگش، سيدعبدالباقي، كه مدرس بعدها نام او را بر پسر خويش نهاد، از عباد و زهاد قمشه محسوب ميشد كه سالها پيش، از اسفه به قمشه مهاجرت كرده و به وعظ و تدريس ميپرداخت.
مدرس در سن ششسالگي بههمراه پدرش كه از ظلم خوانين محلي به تنگ آمده بود به قمشه مهاجرت كرد تا حيات علمي خويش را از محضر درس پدربزرگش آغاز كند. او مقدمات علوم عربي و ادبي را از پدر و پدربزرگش فراگرفت و ده سال بعد در سن شانزدهسالگي وارد اصفهان گرديد تا به تكميل معارف ديني و ادبي بپردازد. وي قريب سيزدهسال معارف معقول و منقول را نزد استادان بزرگ آن روزگار فراگرفت. مرحوم عبدالعلي هرندي، ملامحمد كاشي، جهانگيرخان قشقايي، شيخمرتضي ريزي و سيدمحمدباقر دُرچهاي مهمترين اساتيد او در اصفهان بودند. او بهويژه از آخوندكاشي و جهانگيرخان قشقايي تاثير بسيار گرفت و آن دو فيلسوف بزرگ نه تنها حكمت و عرفان را به او آموختند بلكه مانند افلاطون، او را ارسطوي محضر خود ديده و باب مصاحبت و مؤانست خود را به روي او گشودند. «او از شاگردان بسيار خصوصي فيلسوف وارسته معروف آخوند ملامحمدكاشي مقيم اصفهان بوده است. مدرس درباره آموزشهاي خود از اين فيلسوف بزرگ در زمينه حكمت و عرفان و منطق، دستنوشته بسيار ارزشمندي دارد كه در مقدمه كتاب خطي او، بهنام «شرح رسائل»، موجود است. صفا و صميميت و خلوصي كه ميان اين استاد و شاگرد بوده در ميان كمتر كساني ميتوان نمونهاش را يافت. مدرس مينويسد: ملامحمد كاشي در زندگي مادي بسيار فقير و تنگدست بود. من هم فقير بودم. ما گاهي كار ميكرديم (مثلا عملگي) و به يكديگر كمك و مساعدت ميكرديم و به همديگر تسليت و تسكين خاطر ميداديم، تا در مقابل مشكلات زندگي از پا درنياييم. آيا يك عارف بزرگ و فيلسوف عاليقدري مانند آخوندملامحمدكاشي در وجود مدرس جوان و طلبه تازهكار چه خلوص و نبوغي ديده است و چه گوهري را نهفته يافته است كه او را به مصاحبت و محاضرت خود برميگزيند؟. . . .»
مرحوم جهانگيرخان قشقايي كه در و ديوار مدرسه صدر اصفهان محرم رازها و نيازهاي آن حكيم متأله بود نيز سيدحسن را به حريم انس خويش پذيرفته بود و آنچه را كه در توشه استادي داشت در حق او كوتاهي نميكرد و هم او بود كه به مدرس گفته بود: «سيدحسن تو سر سلامت به گور نخواهي برد، ولي شفاي تاريخ را موجب ميگردي.» پيشبيني آن فيلسوف الهي و عارف بينا محقق گرديد و مدرس در تاريخ ايران جايگاهي يافت و تاثيري گذاشت كه بهحق بايد گفت بديلي براي او نميتوان برشمرد. بدون شك، يك تحقيق عميق و تحليلي گسترده لازم است تا نقش مدرس در تاريخ ايران به درستي نمايان شود. در هركدام از وقايع بزرگي كه مدرس نقش داشت، اگر اين حضور و نقشآفرينيهاي او نميبود، بساكه تاريخ سرزمين ما بهگونهاي ديگر رقم ميخورد.
مدرس در سال 1311. ق حدودا بيستوچهارساله بود كه ايران را به قصد عتبات عاليات ترك نمود و پس از تشرف به محضر ميرزاي شيرازي(ره)، در نجف اشرف مقيم گشت و مطابق قول خودش، مدت هفتسال «علما و بزرگان آن زمان را تيمناً و تبركاً كلاً درك كرده» و از محضر اغلب آنها استفاده كرد. اما عمده تحصيلات او نزد «مرحومين مغفورين حجتين كاظمين خراساني و يزدي» بود و همچنين با مرحومان ميرزاي نائيني و شيخفضلالله نوري و سيدابوالحسن اصفهاني و شيخعبدالكريم حائري (رحمت الله عليهم) مباحثه خصوصي داشت.
اينكه مدرس(ره) ميگويد علما و بزرگان حوزه علميه نجف را تيمناً و تبركاً درك نموده، نشان از دو نكته مهم دارد: 1ـ مدرس از همگي آنها با احترام و تقديس ياد ميكند تا چنين نباشد كه نپسنديدن درس برخي از آنها و يا نبودن بعضي از دروس در سطح مطلوب، ماية استخفاف آنها گردد 2ـ ذهن كنجكاو و روح بلند مدرس در طلب درك فيوضات معنوي و فهم رموز دنيوي بود و از آنجاكه در اصفهان كموبيش به فعاليتهاي سياسي و اجتماعي وارد شده و همچنين به اهميت مطالعه تاريخ پي برده بود، براساس يك نگرش تاريخي و بينش سياسي و اجتماعي، درك محضر علما و بزرگان شيعه و مصاحبت با ايشان را مغتنم ميشمرد تا هرچهبيشتر با گوشهها و زواياي نهاد روحانيت شيعه آشنا گردد و به نقاط ضعف و قوت آن وقوف يابد؛ چنانكه توقف در سامرا و زيارت و درك محضر و كسب فيض از ساحت ميرزاي شيرازي(ره) كه حدود يكسال بهطول انجاميد، براي او مملو از آموزهها و تجارب ارزشمندي از اين نوع بود. بهعنوانمثال، هنگاميكه جنبش تنباكو در ايران پيروز شد و قرارداد رژي ملغي گرديد، مدرس در محضر صاحب فتوا (ميرزاي شيرازي) نكتههايي از تاثير و آثار حكم تحريم و مسائل مربوط به آن را بازگو كرده، بهدقت مينگريست تا عكسالعمل مرحوم آيتاللهالعظمي ميرزاي شيرازي(ره) را ببيند. خود او در اين مورد مينويسد: «از همينجا ماموران آشكار و مخفي امپراتوري چندبرابر شدند كه قدرتي كه قرارداد را برهم زده بشناسند و معلوم بود كه از آن پس روحانيت اسلام مورد غضب انگليسيها قرار خواهد گرفت و كمر به نابودي و تضعيف آنان خواهند بست. من خودم وقتي كه در نجف با ميرزا صاحب فتوي اين مطلب را در ميان گذاشتم تصديق كرد و قطرات اشك را در چشمانش ديدم و اين گريه در زماني بود كه انقلاب تنباكو به موفقيت و پيروزي رسيده بود، گفت: سيد تو نگذار چنين اتفاقي بيفتد و با بيان او كارم سخت و صعبتر شد.»
البته نقلقول بالا كه توسط علي مدرسي از «كتاب زرد» مدرس نقل شده، با آنچه آقاي مدرسي در مقاله «نگاه مدرس به واقعه دخانيه» از شهيد مدرس نقل كرده است همخواني ندارد. مدرسي در مقالهاي تحت عنوان «پراكندهنگاهي به كتاب زرد» در شماره بيستم فصلنامه «ياد» (1369. ش) به مطلب فوق اشاره كرده كه نشان ميدهد مرحوم مدرس پيامدها و خطرات بعدي واقعه تحريم تنباكو براي روحانيت شيعه را طي ملاقاتي براي مرحوم ميرزاي شيرازي(ره) عنوان كرده و ايشان هم آن را تصديق نموده و متاثر شدهاند. اما اين نوشته آقاي مدرسي با آنچه ايشان در مقاله «نگاه مدرس به واقعه دخانيه» نقل ميكند، كاملا تفاوت دارد. عبارت فوق چون به لحاظ تاريخي از اهميتي فوقالعاده برخوردار ميباشد و نكات مهمي از تاريخ معاصر ايران و شخصيت ميرزا و مبارزات روحانيت شيعه را در خود دارد، در منابع و پژوهشهاي تاريخي و سياسي مربوط به نهضتهاي اسلامي و شيعي معاصر بهكار رفته و نقل شده است و لذا لازم ميآيد كه مولف محترم دو مقاله مذكور، نكته ابهام را رفع نموده و اين عبارت مهم و ارزشمند تاريخي را مورد بازبيني قرار دهد. عبارت منقول از كتاب زرد مدرس در مقاله دوم يعني در مقاله «مدرس و واقعه دخانيه» چنين است: «وقتي به نجف رفتم و در سْرمنرأي [سامرا] خدمت ميرزا كه عظمت فوق تصور داشت رسيدم، داستان پيروزي واقعه دخانيه را برايش تعريف نمودم. آن مرد بزرگ آثار تفكر و نگراني در چهرهاش پيدا شد و ديدهاش پر از اشك گرديد. علت را پرسيدم؟ فرمود: حالا حكومتهاي قاهره فهميدند قدرت اصلي يك ملت و نقطه تحرك شيعيان كجاست. حالا تصميم ميگيرند اين نقطه و اين مركز ثقل را نابود كنند. نگراني من از آينده است.»
باري مدرس قريب هفتسال در عتبات تحصيل كرد و با درجه اجتهاد به عنوان يك مجتهد فاضل و متقي در سال 1317. ق به اصفهان بازگشته و به تدريس پرداخت. ظاهرا در همين دوران است كه او به علت كثرت فعاليت علمي و كيفيت و كميت بالاي تدريس علوم ديني با لقب مدرس به اشتهار رسيد و در كنار مرحومان آقانجفي و آقانورالله اصفهاني (اعلي الله مقامهم) بهعنوان يكي از استوانههاي حوزه علميه اصفهان مطرح گرديد.
البته برخي مورخان در آثار خود تاريخ مسافرت به عتبات و بازگشت ايشان به اصفهان را با يكيدوسال اختلاف ذكر كردهاند؛ چنانكه بامداد در كتاب «تاريخ رجال ايران» سفر مدرس به عتبات را سال 1309. ق و علي مدرسي در جلد اول كتاب «مدرس» تاريخ آن را سال 1311. ق عنوان نمودهاند، و كتاب «زنده تاريخ» يا «شهيد آيتالله سيدحسن مدرس به روايت اسناد» تاريخ 1316. ق را تاريخ مسافرت وي به عتبات دانسته است. اما به نظر ميرسد آنچه را كه خود مرحوم شهيد مدرس(ره) بهعنوان مختصري از سرگذشت خود به درخواست مدير روزنامه اطلاعات در حول و حوش انتخابات مجلس پنجم شوراي ملي نگاشته و در آن روزنامه به چاپ رسيده است، نبايد ناديده گرفت؛ مقاله حاضر استنادات مربوط به تواريخ زندگي ايشان را از همان متن برگرفته است.
مدرس كه در سنين جواني از نزديك در جريان رويداد بزرگ و تاريخي دخانيه قرارگرفته و شور و اشتياق خدمات سياسي و اجتماعي از همان جواني در او تبلور يافته بود، با توشه فراواني از علم، تجربه، اخلاق و وارستگي دوباره به اصفهان بازگشت تا علاوه بر اشتغالات مدرسهاي، به توصيه مرحوم ميرزاي شيرازي(ره) كه به او گفته بود سيد تو نگذار اجانب در نابودي و تضعيف روحانيت اسلام موفق شوند، جامه عمل پوشاند.
اكنون بايد ديد اين مجتهد جوان، فاضل، مبارز، شجاع و سخنور در عمل به اين نصيحت چه ميبايست بكند و چه راهي در پيشرو خواهد داشت.
چند ويژگي عمده از همان دوران نوجواني در مدرس وجود داشت كه هرچه ميگذشت قويتر ميشد: آزادي و آزادگي، ذكاوت و فطانت، و شجاعت و كفايت. مرحوم مدرس زمانيكه در نجف اشرف اقامت داشت، در اوج آزادگي و وارستگي تحصيل ميكرد؛ چنانكه همواره مخارج خود را شخصا تامين ميكرد: «در نجف روزهاي جمعه كار ميكردم و درآمد آن روز را نان ميخريدم و تكههاي نان خشك را روي صفحه كتابم ميگذاشتم و ضمن مطالعه ميخوردم، تهيه غذا [به اين شكل] آسان بود و [مشكلاتي از قبيل] گستردن و جمعكردن سفره و مخلفات آن را نداشت، خود را از همه بستگيها آزاد كرده بودم.»
همچنانكه در ابتدا نيز اشاره شد، اين آزادگي و وارستگي را مدرس در همان اوان دوران كودكي از بزرگمرداني كه بر سر راه زندگاني او قرار داشتند ـ از پدر و پدربزرگ زاهد و پرهيزگارش گرفته تا اساتيد و علماي رباني اصفهان ـ فرا گرفته بود. علاوه بر اين، مردي بهنام ملانجاتعلي در اسفه ميزيست كه در عين گمنامي و فقر شخصيت جامعالاطرافي داشت و در روستاي اسفه دنياي بزرگي از فضائل انساني را در خود جمع كرده بود. اين مرد از دوستان پدر و پدربزرگ مدرس بود و گاه با آنها مباحثه و مجالست داشت و مدرس در خلال همين مباحثات و مجالستها تاثيرات عميق و مهمي از او گرفت، در كتاب زرد خود مينويسد: «روزهاي كودكي من ساعات دقيق و پربار و آموزندهاي بود. بخصوص سفر از كچو به قمشه. گذشتن از اردستان و زواره و ديههاي اصفهان و ديدن فقر و ذكاوت مردم اين نواحي شوق زندگي را در كالبدم بيدار ميكرد. پدر و جدم هر دو در قمشه زاهدانه زندگي محترمانهاي داشتند، آنان قناعت را بهحدكمال، ركن زندگي خود قرار داده بودند. روزهاي پنجشنبه با او پياده به اسفه ميرفتيم و در خانه اسفنديار كه او هم كودك بود وارد ميشديم. پدرم در آنجا عيالي اختيار كرده بود. من هم با اسفنديار به سير باغ و صحرا ميرفتيم. در اسفه مرد وارسته و ملايي با فراغت ميزيست كه اهالي او را ملا [صدا ميزدند] و بعدها كه من به اصفهان آمدم به ملانجاتعلي مشهور شد. اين مرد همه آداب و رسوم دستوپاگير را شكسته و هيچ قيدوبندي را نپذيرفته بود. خودش و عيالش در فقر مفرط و اوج آزادگي بهسر ميبردند. هميشه دم در خانه گلي كه آنهم متعلق به خودش نبود مينشست و يا در صحرا به جمعآوري خوشه گندم و باقيمانده زردك و چغندر ميپرداخت. از كسي چيزي نميخواست. گاهي با پدر و جدم در اسفه به مباحثه مينشست و هر دو اعتقاد داشتند عالمي متبحر و در علوم عقلي و نقلي شاخص و بينظير است. روزي از من سوال كرد سيدحسن در اين ده از چه چيز تعجب ميكني[؟] من هم با كمال سادگي و همانطوريكه فكر ميكردم گفتم جناب ملا از شخص شما، نه آخوند دهي، نه رعيتي و نه آدم ده هستي و نه فقيري، نه چيزداري، نه مثل مايي، نه مثل ديگراني، نه از كسي ميترسي و نه به همه اينها بيتوجهي، به همه سلام ميكني، به همه خدمت ميكني!
آن مرد بزرگ در مقابل اين حرفهاي يك كودك نهساله يكباره از جا جست و پيشاني مرا بوسيد و گفت: درست است، درست است، همينطور كه گفتي من هيچ نيستم و هرِ هيچ بودن مايه تعجب است. بعد رو كرد به پدرم و گفت: تنها كسي كه در تمام عمر دانست من كيستم[!] اين پسر شما است. به عقيده من كه اين بچه هم از همان هيچها خواهد شد. سپس او و پدرم بحثي را درباره هيچ آغاز كردند كه هيچ برايم يك دنيا شد. ملاي آنروز، ملانجاتعلي فعلي، آزادگي را به من آموخت. در سن نهسالگي مفهوم هيچبودن را كه بالاخره در بحث او و پدرم به وارستگي رسيده بود آموختم. همهچيزداشتن و هيچنداشتن و به اوج بينيازي رسيدن، آفريننده قدرت و تهور است. ملانجاتعلي ما به اين مقام رفيع رسيده و هنوز هم در حاليكه اهالي اسفه كمابيش قدرش را نميدانند مقام و منزلت خود را در دنياي آزادگي حفظ نموده است. او آزاد، سرفراز، مومن زندگي ميكند و آزاد هم ميميرد. وجود او و چند نفر ديگر در ديه اسفه موجب شده كه اين ده داراي مردماني آزادمنش، با ايمان، فعال و طالب علم باشد. اينها براي جامعه بركت و موجب اعتلاي روحاند. حالا بهخوبي متوجه ميشوم كه ارزش وجود ملاي گرانقدر اسفه، بهمراتب بالاتر و ارزشمندتر از مدعيان متشرع و صاحب قدرت زمان است.»
حال، مدرس با اين خصوصيات از نجف بازگشته و بنا دارد مردي باشد كه مثل هيچكس نيست! و كاري كند كه هيچكس نكرده است. او درحقيقت همانگونه كه خود نوشته است، نجف را به اصفهان آورده و يك موج علمي و عملي تازه در آنجا ايجاد كرده بود.
مدرس در اصفهان
اين دوره از زندگي مدرس دوران فوقالعاده مهمي است؛ هم به لحاظ شخص مدرس كه به جايگاه پراعتباري در حوزه علميه اصفهان و انجمن ولايتي دست يافت و هم بهواسطه اينكه اين دوره با انقلاب مشروطه مصادف گرديد و مدرس را عملا جزء مجتهدان طرفدار مشروطيت به صحنه مبارزات سياسي كشاند. اكنون مدرس در اصفهان است و در مدرسههاي جدة كوچك و بزرگ تدريس ميكند و در كنار حاجآقا نورالله اصفهاني(ره) به تشكيل انجمن ملي اصفهان يا همان انجمن ولايتي نيز پرداخته است. حال، با نگاشتههاي او در كتاب زرد، گامبهگام پيش ميرويم تا با فضاي اصفهان و نيز ديدگاههاي مدرس در قبال شرايط آن روز آشنا شويم.
او زندگي خود را در اصفهان با مبارزه در راه آگاهنمودن مردم و آشناساختن آنان با حقوق سياسي ـ اجتماعيشان آغاز نمود. متاسفانه نطقهاي مدرس در اصفهان چه در انجمن ولايتي و چه در ميان مردم و مجالس درس، بااينكه بسياري از آنها در دست است، هنوز پراكنده ميباشد و در يك مجموعه گردآوري نشده است، در اين زمان مدرس از فعاليتهاي خود حتي هيچگونه چشم داشت دستيابي به جاه و مال و اعتبار ندارد بلكه «هرچه ميخواهد محبت و مبارزه براي بازگرداندن ارزشهاي والاي آنان [مردم] ميباشد. در همه فعاليتهاي او كمترين نقطه ابهامي در راه وفاداري و فداكاري براي ملت و مملكت وجود ندارد . . . مجالس درس او به بحثهاي تكراري فقه و اصول اكتفا نميشد، ميدان مباحث فقهي، مذهبي، سياسي ـ اجتماعي بود. گواه آن هم همه شاگردان او هستند. از مسائل فقهي برداشتهايي داشت كه شركتكنندگان در جلسات درس را به حقوق و تواناييهايشان واقف ميكرد. براي او همهجا حوزه درس و بحث بود و به همين لحاظ هم مدرس شد.»
آري مدرس در اصفهان ـ درست همچون سقراط در آتن ـ مثل هيچكس نبود و در هر