شهردار شهيد

کد خبر: ۱۱۴۷۵۵
تاریخ انتشار: ۱۳ آذر ۱۳۸۶ - ۲۱:۳۹ - 04December 2007

از روي رضايت، لبخندي بر لبانش نقش بست:‌« خُب اين هم از اين. ديگه تمام شد مادرجان ! اگر اجازه بدين ما ديگه مرخص بشيم و برسيم به بقيه خونه‌ها»

پاچه‌هاي شلوارش را كه تا زانو بالا زده بود، محكم كرد و بيلش را برداشت كه برود. از پشت سر، صداي پيرزن شنيده شد:

« خدا خيرت بده جوون، پير شي الهي.كاشكي اين آقاي شهردار هم يه جو، غيرت تو رو داشت. خدا از سر تقصيراتشون بگذره كه اصلاً به فكر مردم نيستن و فقط دنبال خوشي خودشونن ... »

مرد جوان ايستاد. سرش را پايين انداخت و با خجالت، آرام گفت: « حلالمون كنين مادر » و رفت. قبل از آن كه پيرزن اشك‌هايش را ببيند. خبر خيلي زود در شهر پيچيد. پيرزن هم از طريق تلويزيون با خبر شد: « مهدي باكري، شهردار اروميه، صبح ديروز در جبهه‌هاي حق عليه باطل به دست مزدوران بعثي به شهادت رسيد.»

چه‌قدر چهره آقاي شهردار، براي پيرزن آشنا بود !
 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار