در يک خانواده کشاورز و مذهبي در شهريور 1344 در روستاي "فيروزکلا" درشهرستان "آمل" به دنيا آمد. او سومين فرزند خانواده نعيمي بود. در شش سالگي ودرمهرماه 1350 وارد دبستان روستاي محل زندگي اش شد. پس از پايان تحصيلان ابتدايي در سال 1356 در مدرسة راهنمايي شهيد بهروز غلامي (فعلي) در"پاشاکلا" مشغول تحصيل شد. در زمان اوج گير انقلاب اسلامي در سال 1357 با وجود سن کم در فعاليتهاي انقلابي شرکت داشت. پس از پيروزي انقلاب و تأسيس بسيج عضو ويژه بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي "آمل" شد.
پس از پايان تحصيلات راهنمايي، دوره متوسطه را در دبيرستان هفتم تير روستاي "پاشاکلا " آغاز کرد. در سال اول نظري بود که در سال 1361 به جبهه هاي غرب اعزام گرديد. سال اول متوسطه را در دبيرستان اقبال "لاهوري"در" سقز " به پايان رساند. بيش از يک سال در جبهه هاي "کردستان" و در واحد اطلاعات و عمليات قرارگاه حمزه سيد الشهداء(ع) حضور داشت.
مدتي پس از بازگشت از جبهه هاي غرب، عازم جبهه هاي جنوب شد و در گردان يا رسول اللّه (ص) از لشکر 25 کربلا مشغول خدمت گرديد. پس از مدتي به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آمد و در واحد اطلاعات و عمليات لشکر 25 کربلا مشغول شد. مدتي بعد به مسئوليت تيم گشت وشناسايي منصوب گرديد. در مسايل نظامي هميشه با نيروهاي خود مشورت مي کرد و در آموزش استاد بود و با تسلط مسايل اطلاعات و عمليات را به نيروها تدريس مي کرد. در واحد اطلاعات عمليات ابتکار زيادي داشت و در نقشه خواني و کاربرد قطب نما کسي مثل او در لشکر 25 کربلا وجود نداشت.
او زندگي خود را وقف جبهه و جنگ کرده بود؛ در تمام عمليات لشکر 25 کربلا حضور فعال داشت. بارها مجروح شد ولي هيچگاه خانواده اش را از اين امر مطلع نکرد. يک بار بر اثر اصابت ترکش به صورت و فک چند دندانش را از دست داد و پانزده روز در يکي از بيمارستان هاي مشهد بستري بود. وقتي که به خانه رفت مادرش از ناله هاي او متوجه مجروحيت او شد. وقتي به مرخصي مي آمد مردم را به شرکت در جبهه سفارش مي کرد. به ياد ماندني ترين سخن او در ذهن مردم اين بود که چگونه وقتي در عزاداري هاي سالار شهيدان شرکت مي کنيد، افسوس مي خوريد که اي کاش در کربلا بوديد و به ياري امام مظلوم مي شتافتيد. بدانيد که الان همان زمان است و امام حسين نيازمند ياري شماست.
در يکي از اعزام ها وصيت نامه خود را نوشت .
پس از عمليات کربلاي 1 به عنوان مسئول اطلاعات و عمليات محور 1 لشکر 25 کربلا منصوب شد. در شهريور ماه 1366 به اصرار خانواده تصميم به ازدواج گرفت.
پس از برگزاري مراسم عقد، حجت اللّه به جبهه هاي نبر عزيمت کرد. در همين ايام در يکي از مناطق عملياتي پسر عمه اش مفقودالاثر شد. يکي از همرزمانش مي گويد: بعد از اين حادثه وقتي که به حجت اللّه گفته مي شد کي عروسي مي کني؟ مي گفت: تا پيکر پسر عمه ام را پيدا نکنم مراسم عروسي را بر پا نخواهم کرد. حجت اللّه پس از شهادت سردار طوسي مسئول اطلاعات عمليات لشکر 25 کربلا به اصرار همرزمانش بخصوص شهيد گلگون مسئول محور 2 اطلاعات و فرماندهي اطلاعات و عمليات لشکر 25 را پذيرفت. به دنبال آن در عمليات والفجر 10 مسئوليت کل شناسايي را به عهده داشت.
در بهار 1367 به مرخصي رفت تا مقدمات برگزاري مراسم ازدواج را فراهم کند. در همين زمان از لشکر 25 کربلا از وي خواسته شد در اسرع وقت خود را به منطقه جنگي برساند. مرخصي خود را نا تمام گذاشت و به مناطق جنگي بازگشت. دشمن شروع به تک هاي سنگين در جبهه ها کرده بود. حجت در هنگام حملات سنگين دشمن در مناطق شلمچه و جزيره مجنون حضور داشت. پانزده روز قبل از پذيرش قطعنامه 598 از سوي جمهوري اسلامي ايران در 27 تير 1367، در نبردي سنگين با دشمن بعثي در جزيره مجنون با تمام توان جنگيد. دشمن در اين منطقه از گلوله هاي شيميايي استفاده کرد و منطقه را آلوده ساخت.
در فيلمي که از سوي کويت به ايران ارسال شده بود، حجت را نشان مي داد که با زيرپوش راه راه که هميشه مي پوشيد و همان چفيه نصف شده در عقبه جزيره مجنون به اسارت دشمن در آمده است. اما بعدها عراقي ها او را در همان عقبه جزيره مجنون به شهادت رساندند.
سردار حجت اللّه نعيمي پس از سالها حضور مستمر در جبهه هاي جنگ به شهادت رسيد. پيکر او نيز سالها در مناطق عملياتي باقي ماند تا اينکه توسط گروه تفحص شهدا در عقبه جزيره مجنون شناسايي شد و به زادگاهش "آمل" انتقال يافت. جنازه اين سردار شهيد چون کمنام بود غريبانه تشييع و به خاک سپرده شد.
منبع:"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ ،زندگي نامه فرماندهان شهيد مازندران"نوشته ي يعقوب توکلي ،نشر شاهد،تهران-1386
وصيت نامه
... سلام بر روزي که متولد شدم و روزي که ميميرم و دوباره زنده مي شوم. هر روز که خورشيد در پس کوهها پنهان مي شود، گويي که ما از دنيا رفته ايم و ليکن روز ديگر با طلوعش حيات را در خود احساس مي کنيم. همگي در کام مرگ فرو خواهيم رفت و اين واقعيتي انکار ناکردني است. اما خوشا به حال آنکه اين غروب حقيقيشان نيست و در طلوع و تسخير شادمانه و شادند . . .
امروز نبرد مقدسي که ملت مسلمان ما با صدام و حزب بعث ودر حقيقت اتحاد نا مقدس استکبار جهاني دارند علاوه بر آن که به وظيفه انساني و وجداني خود عمل مي کند (دفاع از خاک ميهن اسلامي) با اين وسيله فضاي توحيد را نيز آزاد ساخته و زمينه حاکميت توحيد را در عراق فراهم آورده و براي نجات مستضعفان آن مرز و بوم جان نثاري مي کنند. هدف ما در اين نبرد مقدس نابودي شرک و گسترش آيين الهي و نجات مستضعفان عراق است، ان الصبح لقريب (همانا صبح نزديک است). آري امروز اسلام است که در برابر کفر ايستاده و مقاومت مي کند و جنگ ما جنگ اسلام با کفر است نه جنگ عرب و عجم. برادرکشي نيست بلکه کافرکشي است و آنان که آرزوي شرکت در جنگهاي رسول خدا (ص) را داشتند بدانيد که امروز اين آرزو تحقق يافته و فرزند رسول خدا (ص) در جبهه هاي حق و آرزوهايش صادقند. آنانکه ساليان سال در زيارت نامه حضرت امام حسين (ع) مي خوانند: ياليتنا کنا معکم فأفوز فوزأ عظيم (اي کاش ما با شما بوديم تا به فوز بزرگ مي رسيديم.) بدانند امروز زمينه آن فوز عظيم فراهم آمده است. کربلاي امروز ما جبهه ايست نه در هزار کيلومتر بلکه وسعت آن اقتدار تاريخ است و جبهه امروز ما سابقه چهار ساله ندارد که داراي سابقه ايست بس طولاني به طول فاصله حق تا باطل . . . من مي روم تا لبيک بگويم به نداي حسين زمان امام امت و راهي را باز کنم براي پيروان امام حسين (ع)؛ مي روم تا فرعون و فرعونيان زمان را از زمين به زباله دان تاريخ بيندازم . . .
سوگند به خون شهدا هرگز عهدي را که با خداي بسته ام اگر در آتش بسوزم و خاکستر شوم نخواهم شکست و هرگز از هدف مقدس خود دست بر نمي دارم و قسم به آن کس که جان من در قبضه اوست ،هزار مرتبه در ميدان پيکار به خاک و خون غلتيدن از مردني که بر روي بستر صورت گيرد گواراتر و شيرين تر است. پس شما از بابت من نگران نباشيد و اين مايه شکر و افتخار براي من و شماست که در اين راه به درجه شهادت برسم.
مادر گرامي! الان که من در اين نبرد عليه دشمنان قسم خورده اسلام شرکت مي کنم ، داغي را در دلتان گذاشته ام و تو اي مادر مهربان و عزيز! من مي دانم که براي آمدن من از جبهه روز شماري مي کنيد و الان در مجلس عزاي من نشسته اي و به طور ظاهري گريان و نالان هستي. اما چه کنم خدا مرا به مهماني دعوت کرده است و من عاشقانه به ملاقات خدا شتافتم.
مادر عزيزم! پسرت رفت به محراب کربلاي ايران، خوزستان داغ تا شايد درد حسين را با تمام گوشت و پوستش حس کند. پدر عزيزم! مي دانم که براي من زحمت هاي فراوان کشيده ايد و مرا به اين سن رسانده ايد، در حالي که من حتي ذره اي از زحمات شما را جبران نکردم اما اين را بدانيد که در اين موقعيت و وضعيت فعلي که تمام کفر در مقابل اسلام به ستيز مشغولند اسلام به من بيشتر احتياج داشت و من آگاهانه خون خود را تقديم اسلام کردم و شما ديگر سيماي ظاهري مرا نمي بينيد. پدرم! پسرت رفت تا شايد بوي خون حسيني به مشامش برسد.
برادران گرامي من! خيلي علاقه داشتم که در جوار شما باشم اما جبهه مقدم بر تمام اين تمايلات مي باشد و از اينکه براي شما خوب برادري نکردم مرا عفو کنيد و شما را به خداوند بزرگ مي سپارم. برادر شما رفت تا شايد با خون ناقابلش راه کربلا را براي تمام دلهايي که هواي کربلا دارند ،باز کند.
خواهران عزيز و نور چشمانم! مي دانم با شهادت من مي سوزيد و در نبود من و از اينکه سيماي ظاهري مرا نمي بينيد گريان و نالان هستيد، اميدوارم که راه زينب را پيشه کنيد و صبر داشته باشيد.
خواهرانم! برادرتان رفت تا شايد بتواند به سر بريده حسين (ع) بوسه زند.
از امت حزب اللهي مي خواهم که حضورشان را در صحنه حفظ کنند و در کارهايشان به خداوند توکل کنند. جبهه ها، شهداو امام را فراموش نکنيد. خواهران حزب اللهي با حجاب خود اين سد آهنين در مقابل توطئه هاي استکبار جهاني و ايادي داخلي آنها باشند و ثابت کنند ننگ را نمي پذيرند. از دوستان و رفيق ها و آشنايان و فاميلها مي خواهم که هميشه به ياد خدا بوده و جبهه و جنگ را سر لوحه کار خودشان قرار داده و به فعاليتهاي پيگير خود ادامه داده و در مقابل چهرهاي فساد و نفاق شديداً مبارزه کنيد . . . حجت اله نعيمي
خاطرات
تقي نعيمي برادرشهيد:
در سال سوم راهنمايي تحصيل مي کرد و با اينکه محصل با استعدادي بود ولي اکثر وقتها سر کلاس خوابش مي برد که باعث اعتراض معلمين بود. چند بار پدرم را به مدرسه خواستند دليل خوابش هم اين بود که شبها در جاده فيروزکلا واقع در جاده قديم آمل به بابل در مقر ايست بازرسي نگهباني مي داد.
يوسف سيفاني :
در شناسايي هاي برون مرزي شرکت مي جست . مکالمه عربي را ياد گرفته بود تا در شناسايي ها بهتر به مأموريت خود بپردازد. حتي موفق به زيارت حرم امام حسين (ع) در کربلا شد. بنابر اظهار خانواده اش عکسي از اين سفر به يادگار انداخته و با خود آورده بود.
ابراهيم غلامپور:
به آيه وجعلنا من بين ايديهم سداً و من خلفهم سداً .اعتقاد کامل داشت و قبل از هر عمليات شناسايي سفارش مي کرد که براي کور شدن چشمان دشمن اين آيه را بخوانيم. روزي در هورالعظيم در گشت و شناسايي وارد آبراهي شديم که براي ما آشنا نبود و حتي حجت هم آنجا را نمي شناخت. هوا روشن بود و ما آرام آرام در اين آبراه به جلو مي رفتيم. ناگهان در بيست متري سنگر کمين عراقي ها سر در آورديم و ديگر نتوانستيم حرکت کنيم همانجا بدون حرکت ايستاديم چون اگر حرکتي مي کرديم متوجه موقعيت ما مي شدند. حجت به نيروها توصيه کرد آيه وجعلنا را آرام تلاوت کنند. بعد از تلاوت اين آيه شريفه بدون اينکه نيروهاي دشمن متوجه حضور ما شوند از منطقه دور شديم.
تقي نعيمي برادر شهيد:
حجت اللّه آن قدر به فکر جبهه و نيازمندي آن بود که گاهي از قرض الحسنه محل وام و از فرماندهان آمل نيز مقداري پول قرض مي گرفت تا لوازم مورد نياز واحد اطلاعات و عمليات همچون دوربين مادون قرمز را تهيه کند.
يوسف سيفايي:
داراي جذابيت خاصي مثل شهيد طوسي بود. يکي از خصوصيات او اين بود که در شب عمليات، نيم ساعت قبل از شروع عمليات نيروهاي گردان تحت امر را تا نزديک خاکريز خط جبهه عراق مي رساند و همانجا نيم ساعت مي خوابيد نيروها هم منتظر رمز عمليات مي ماندند. بعد از اينکه از خواب بيدار مي شد حالت عجيبي داشت و حجت ديگري مي شد. اين رفتار او براي همه سوال برانگيز و تعجب آور بود. يکي از دوستان آملي روزي در اين باره سوال کرد که چرا قبل از هر عمليات نيم ساعت کنار خاکريز عراقي ها مي خوابي؟ او هرگز عصباني نمي شد با ناراحتي به او گفت: «به تو مربوط نيست و از چيزي که به تو مربوط نمي شود سوال نکن.» اين عمل او چون رازي در بين نيروها باقي ماند و هرگز علت آن شناخته نشد.
حجت اللّه روحيه عجيبي داشت معمولاً گاهي از مناطق عملياتي به پايگاه شهيد بهشتي مي آمديم و يک هفته استراحت مي کرديم. هواي اهواز خيلي گرم بود و در اتاق کولري نصب بود. براي اينکه بهتر از هواي کولر استفاده کنيم جايي استراحت مي کرديم که در معرض باد کولر باشيم. اما او در هواي گرم به داخل پستوي اتاق مي رفت جايي که نيروها از آن به عنوان انباري استفاده مي کردند و به نوارهاي سخنراني شيخ حسين انصاريان و ديگر نوارهاي اخلاقي گوش مي داد و سخت گريه مي کرد.براي اينکه صداي نوار و گريه اش ديگران را اذيت نکند پتويي روي خود مي کشيد. گاهي مي ديديم پتو کاملاً خيس شده است. در مأموريتها وقتي مي ديد نيروها با هم شوخي مي کنند با صداي بلندي مي گفت: بچه ها همه بگوييد هو مولا، علي مولا. و بچه ها نيز اين شعر را سر مي دادند.او در شناسايي مناطق عملياتي کربلاي 4 و 5 نقش عمده اي داشت و به عنوان راهنماي گردانها در اين عمليات بود.
شبي قبل از ادامه عمليات کربلاي 5 براي شناسايي منطقه عملياتي به جلو رفته بوديم. سنگرهاي کمين عراقي ها متوجه حضور ما شده به طريقه گازانبري قصد داشتند ما را محاصره کنند. اما با تيزهوشي و درايت حجت اللّه از آنجا جان سالم به در برديم. در شب اگر دو دوربين مادون قرمز روبروي هم قرار بگيرند اشعه ايکس توليد مي کنند. حجت زماني که با دوربين مادون قرمز به طرف چپ نگاه کرد نوري را در دوربين خود مشاهده کرد. بعد در طرف راست هم همان نور را ديد و فهميد که نيروهاي عراقي با استفاده از دوربين مادون قرمز آنها را تحت نظر دارندو از دو طرف قصد محاصره آنها را دارند. به سرعت به نيروها دستور عقب نشيني داد.
يوسف سيفايي:
در مرخصي به سر مي برديم که به فريدونکنار آمدو به من گفت: خانواده ام فردي را انتخاب کرده اند و اصرار دارند که ازدواج کنم. من هم به آنها گفته ام که به من فرصت بدهيد تا بعد اين کار را بکنم ولي قبول نمي کنند. حالا که تصميم به ازدواج است دوست دارم از فريدونکنار زن بگيرم تا هميشه به ياد بچه هاي رزمنده فريدونکنار باشم. او را به روستاي ازباران ـ روستايي که شهداي زيادي را به انقلاب تقديم کرد ـ بردم و خانواده حاج عزيز اللّه باقري را به او معرفي کردم. حاج عزيز اللّه، مردي متدين باسواد بود و از قبل از انقلاب قرآن و اخلاق تدريس مي کرد. او همزمان با عمليات کربلاي 1 در يک عمليات ايذايي درهور العظيم به شهادت رسيدو مفقودالاثر شد. وقتي که به خواستگاري عاليه دختر حاج عزيز اللّه رفت، بعد از گفتن شروط خود گفت: «از هم اکنون بايد خود را آماده کني تا همسر شهيد باشي
برادرشهيد:
در عمليات الفجر ده در کنارش بودم و براي شناسايي منطقه حلبچه وسيد صادق به خاک عراق رفتيم. در حلبچه شيميايي شدم هر دو روز يک بار براي درمان مي رفتم. روزي به او گفتم با توجه به وضعيت جسماني اجازه بده به مرخصي بروم. گفت: «مگر يک رزمنده با چنين مسئله کوچکي از ميدان بيرون مي رود.
يوسف سيفايي:
در ادامه عمليات حلبچه در کنار نهر آبي چادر زديم. در حال توجيه منطقه به نيروها بود که يکي از بچه هاي آملي فرزند شهيد افتاده در بين سخنان او خنديد. به او گفت سريع به داخل نهر برو. پس از مدتي او با لباسهاي خيس برگشت حجت با ديدن او تعجب کرد و گفت: خيس شدي؟ گفت: شما گفتي برو داخل آب. حجت گفت: من که جدي نگفتم.
در عمليات بيت المقدس 7 که يکي از آخرين عمليات نيروهاي ايران به شمار مي رود، علاوه بر مسئوليت اطلاعات و عمليات لشکر 25 کربلا به علت حساسيت منطقه عملياتي در شلمچه به عنوان پيک ويژه قرارگاه نيز فعاليت مي کرد. برادرش مي گويد: در اين عمليات هفت شبانه روز نخوابيد.
در عمليات بيت المقدس 7 سردار قرباني گفته بود تا آنجا که قبلاً جلو رفته بوديد دوباره برويد و شناسايي کنيد تا نقاط ضعف دشمن را بشناسيم. وقتي به جلو رفتيم دشمن اقدام به پاتک سنگين کرد. به همراه حجت با موتور مسافتي جلو رفتيم که ناگهان در پشت خاکريز تيري يقه مرا سوراخ کرد. حجت به شوخي گفت: شيطوني نکن زود بشين که الان دوباره تو را خواهند زد. بلند شدم تا ببينم دشمن در چند متري ما قرار دارد که اينگونه راحت به هدف مي زند که دومين تير به گردنم اصابت کرد و به زمين افتادم. حجت بالاي سرم آمد و باز به شوخي گفت: اين تير بايد به سرت مي خورد. نيروهاي عراقي به شدت حمله کرده بودند و نيروهاي ما در حال عقب نشيني بوده و روحية خود را از دست داده بودند اما او همچنان روحيه خود را حفظ کرده بود.
حجت ماسک ضد شيميايي نداشت و يکي از رزمندگان به نام "جهانگرد" چفيه خود را نصف کرد و نصف آن را به او داد و نصفة ديگرش را خودش خيس کرد و به عنوان ماسک استفاده کرد. عراقي ها در بيست و پنج متري نيروهاي ما پيش مي آمدند و نيروهاي خودي روحيه خود را کاملاً از دست داده بودند. حجت براي تقويت روحيه نيروها سوار بر تانکي شد که گلوله هايش تمام شده بودند. به راننده تانک گفت تانک را روشن کن و عقب و جلو برو تا نيروها روحيه بگيرند. دقايقي بعد تانک به بالاي خاکريز رفت و به قلب دشمن زد وچند نفر از آنها را زير شني خود گرفت. اما چون گلوله اي نداشت به محاصره نيروهاي دشمن قرار گرفت و سربازان عراقي آنها را از تانک بيرون کشيدند. در فيلمي که از سوي کويت به ايران ارسال شده بود، ديدم که حجت با زيرپوش راه راه که هميشه مي پوشيد همان چفيه نصف شده در عقبه جزيره مجنون به اسارت دشمن در آمده است. اين فيلم در گيلان پخش شد و من به اتفاق خانواده اش اين فيلم را ديديم. اما بعدها او را در همان عقبه جزيره مجنون به شهادت رساندند.