گفتم : «براي چي ميپرسي ؟ خوب ماشين كه هست ! يك امريه مينويسم ، بردار برو .»
گفت : «نه ، اين ماشينها جزء بيتالمالن ، شما با اينها بايد كارهاي مهمتري رو دنبال كنين. من به همين اتوبوسهاي مهاباد به تهران ميرم .»
داشت ميرفت كه يادش آمد پول كم دارد . از من خواست سي تومان به او بدهم . صد و پنجاه تومان به او دادم ، نگرفت . گفتم : «اين پول را بگير . توي راه شايد گرسنهات شد ، با اون شامي بخور !»
گفت : «ممنونم ، من يك مقدار نان برداشتهام ، با خودم ميبرم . هر وقت گرسنهام شد ، با اون خودم رو سير ميكنم .»
او هميشه همين طور بود . به كم ، قانع بود . سعي ميكرد زاهدانه زندگي كند و تا اونجا كه ممكن است كم مصرف كند . در حالي كه ميتوانست لباسهاي خوب بپوشد ، اما به پيروي از مولاي متقيان علي (عليهالسلام) هميشه ميكوشيد از لباسهاي ساده استفاده كند .