خاطرات - جذب نيرو

کد خبر: ۱۱۸۶۸۳
تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۳۸۷ - ۱۵:۴۵ - 03August 2008
يك روز چند نفر آمدند و گفتند «محمد بروجردي رو مي‌خواهيم .»
پرسيدم «شما كي هستين ؟»
گفتند ‌«از دوستان محمديم . يك كار عجله‌اي با اون داريم ، مي‌خواهيم اون رو ببينيم .»
از حركات و قيافه‌شان معلوم بود كه با محمد نسبتي ندارند ؛ زيرا محمد هيچ‌گاه با اين قيافه‌ها دوستي نداشت .
گفتم «نمي‌دونم . من از اون خبري ندارم .»
پرسيدند «مگه شما خواهر او نيستين ؟»
گفتم ‌«چرا ؟ ولي نمي‌دونم كجا رفته . اصلاً مگه قراره اون هر جا كه مي‌ره به من اطلاع بده؟»
آنها رفتند . چند روز بعد شنيدم كه در روستاي «دره‌گرگ» تعداد زيادي از كتابهاي ايشان را ضبط كرده‌اند ، اما خودش را نتوانستند پيدا كنند .
كتاب چون كوه با شكوه
همرزم شهيد
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار