گفت و گو با سردار مجتبی عسگری (بخش دوم)؛

حاج احمد سر بیت المال با کسی شوخی نداشت/ بچه ها می سوختند و من کاری از دستم برنمی آمد

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های سپاه گفت: به خاطر تاریکی هوا باز هم تشخیص ندادم این بنده خدا کیست. خلاصه دیدم رفت سراغ منبع آب و کلی لباس زیر بچه ها را ریخت در لگن و شروع کرد به شستن لباس ها. ایستادم تا ببینم این رزمنده با معرفت کیست؟ چند قدم که جلوتر آمد. متوجه شدم این همان قیاسی خودمان است.
کد خبر: ۱۱۸۸
تاریخ انتشار: ۲۸ تير ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۴ - 19July 2013

حاج احمد سر بیت المال با کسی شوخی نداشت/ بچه ها می سوختند و من کاری از دستم برنمی آمد

خبرگزاری دفاع مقدس: در بخش اول گفت و گو با مجتبی عسگری شیوه رفتن وی به جبهه و کردستان را منتشر کردیم. بخش دوم گفت و گوی رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های سپاه با خبرگزاری دفاع مقدس را در ادامه می خوانید.

دوست دارم یقه من مانند یقه پیراهن امام سفید باشد

وی در خاطره ای به ارادت مردم کردستان به انقلاب اشاره کرد و گفت: شخصی به نام غفور در جبهه کردستان همراه ما بود که عادت داشت همیشه یقه سفید بپوشد. خیلی از بچه های خط مثل شهید ممقانی به او ایراد می گرفتند که تو با این یقه سفید آخر خودت را به کشتن می دهی. غفور پاسخ جالبی به اینها می داد که این پاسخ هیچ وقت از خاطر من پاک نمی شود. غفور می گفت: دوست دارم یقه من مانند یقه پیراهن امام سفید باشد. غفور برای اینکه اندکی شبیه امام باشد جان خودش را داد و با گلوله مستقیم دشمن در مغزش شهید شد.


عسگری در ادامه افزود: رئیس جمهور مصر باید از امثال اینها یاد بگیرد و جنگ خیالی تشیع و تسنن را فراموش کند. جنگی که دشمن تنها به یک منظور و آن هم ضعیف کردن پیکره اسلام به آن دامن می زند. ما و اهل تسنن با هم برادریم و هیچ گاه اختلافی نخواهیم داشت. البته این بدان معنا نیست که ما نگرش خود را فراموش کنیم، بلکه به معنای حفظ احترام برادران تسنن در عین پایداری بر اصول خود ماست.

اولین ملاقات با حاج احمد، شهید همت و فرد مشکوکی به نام ناصر کاظمی!


رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های سپاه در خاطره ای از احمد متوسلیان افزود: یک بار جاده کرمانشاه پاوه به دست ضد انقلاب افتاده بود؛ تصمیم گرفتیم تا این جاده را از دست نیروهای دشمن خارج کنیم. طرح عملیات به این شکل بود که نیروهای ما از یک طرف و نیروهای احمد متوسلیان از طرف دیگر دشمن را در محاصره خود درآورند. اینجا  و در لحظه تلاقی دو گروه بار اولی بود که من احمد متوسلیان را از نزدیک می دیدم. احمد با یک کلاه خود و یک بی سیم مشغول هدایت سازماندهی نیروهایش بود.

عسگری تصریح کرد: شهید ابراهیم همت را هم بار اول در عملیات مشترک محمدرسول الله در زمستان سال 1360 دیدم. شهید ناصر کاظمی را هم در همان عملیات زیارت کردم. البته آن موقع من از کاظمی خوشم نمی آمد. شخصی بود ریش پروفسوری که گاهی حرف های عجیبی می زد. خیلی از بچه ها می گفتند که کاظمی ضد انقلاب است. یک بار به شهید متوسلیان گفتم: من و بچه ها بالاخره این کاظمی را یک کتک مفصل می زنیم. حاج احمد در جواب من گفت: خیلی بی خود می کنید. من آن موقع نفهمیدم چرا حاج احمد از این حرکت ما ممانعت کرد، ولی بعدها متوجه شدم که شهید ناصر کاظمی و حاج احمد با هم کار اطلاعاتی می کردند.


این جانباز دفاع مقدس تاکید کرد: روزی که می خواستم از پاوه راهی مریوان شوم، شهید ناصر کاظمی بواسطه تجربه و شناختم از منطقه خیلی اصرار کرد که در پاوه بمانم. وقتی به شهید کاظمی گفتم: به خاطر حاج احمد از پاوه می روم، این شهید بزرگوار گفت: برو و به اعتقادات خودت شک کن. اگر می خواهی بمانی برای خدا بمان و اگر می خواهی بروی هم برای خدا برو. ولی در نهایت به خاطر علاقه به حاج احمد پاوه را رها کرده و راهی شدم.


حاج احمد سر بیت المال با کسی شوخی نداشت


مجتبی عسگری در پاسخ به این سوال که آیا حاج احمد متوسلیان شخصیت  تند مزاجی داشت، گفت: این حرف را قبول ندارم. من خودم سه بار از حاج احمد کتک خوردم ولی هیچ کدام از آنها بی دلیل نبود. حاج احمد بر سر بیت المال با کسی شوخی نداشت و هیچ گاه کوتاه نمی آمد. احمد متوسلیان در عین اینکه خیلی قاطع بود و گاهی اوقات ما را تنبیه می کرد، قلب بسیار رئوفی داشت. یک بار بعد از تنبیه، مرا بغل کرد و حسابی شروع کرد به گریه کردن. البته نباید بی انصافی کرد. جان چندین هزار نفر در دستان این شهید بزرگوار بود و برای حفظ جان افراد باید گاهی قاطع باشی.


رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های سپاه در خاطره ای دیگر از شهید متوسلیان تصریح کرد: یک بار با شهید دستواره و چند نفر دیگر قرار گذاشتیم تا نیمه شب حاج احمد را وسط برف ها بیاندازیم. ساعت دو نیمه شب بود که به اتاق حاج احمد رفتیم. حاجی در کیسه خواب چرت می زد که بچه ها با انداختن یک پتو بر روی صورتش او را در برف های حیاط رها کردند. حاجی فریاد می زد که فردا صبح همه شما را تنبیه می کنم. شهید دستواره که شوخ مزاج بود بعد از چند دقیقه پیش حاج احمد رفت و به شوخی اسم تک تک بچه ها را لو داد. من که از میان در اتاقم ماجرا را تماشا می کردم، منتظر یک تنبیه شدید در اولین ساعات صبح فردا بودم؛ اما صبح شد و حاج احمد هیچ چیزی به ما نگفت


این رزمنده دفاع مقدس در ادامه افزود: با روحیاتی که از او سراغ دارم به نظرم حاجی شهید شده است. چرا که او عادت نداشت توهین دشمنان را تاب بیاورد و احتمالا در همان برخورد اول با صهیونیست ها یک جواب دندان شکن به آنها داده و در جواب شهادت را گرفته است. البته این نظر شخصی من است و هیچ سندی در مورد آن ندارم.


همت شاگرد اول جبهه ها بود

عسگری در ادامه می گوید: آخرین باری که حاج احمد را دیدم در عملیات فتح المبین بود. حاجی همیشه معتقد بود سپاه یک واحد عقیدتی است تا یک واحد نظامی. برای همین همیشه وقت زیادی را صرف صحبت برای رزمنده ها می کرد. عکس معروف حاج احمد را خودم با دوربین AE1 که من به آن چشم اسماعیل می گفتم، گرفتم. با این دوربین که در مراسم حج از عربستان خریده بودم خیلی عکس های خوبی گرفتم ولی اکثر آنها را در عملیات والفجر 4 از دست دادم. در همین والفجر 4 بود که برای آخرین بار شهید ابراهیم همت را زیارت کردم. منش همت به گونه ای بود که می دانستم ماندنی نیست.


رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های سپاه در پاسخ به این سوال که چگونه از شهادت همت مطمئن بودید، گفت: شما اگر چند ماهی را در یک جمع دانش آموزی زندگی کنید، می دانید کدام بچه ها شاگرد اول ها هستند. ابراهیم همت در دل شب های سرد زمستان در ارتفاعات مریوان از خدا توفیق شهادت می خواست، شاگرد اول جبهه ها بود یا شخصیتی مانند شهید قیاسی که بعد از عملیات بدر در سال 63 سرش را محکم به زمین می زد و از خدا توفیق شهادت می خواست، باید به درجه رفیع شهادت می رسید.


وقتی بچه ها می سوختند و من کاری از دستم برنمی آمد

عسگری تلخ ترین خاطره دوران مجاهدت خود را در عملیات کربلای پنج دانست و گفت: در منطقه عملیات کانالی به نام "کانال ماهی" وجود داشت. عبور از این کانال، بدلیل اشراف کامل عراقی ها بر منطقه خیلی دشوار بود. عراقی ها پلی بر روی این کانال احداث کرده بودند که تنها پل منطقه بود. بعد از اینکه منطقه بدست رزمنده های اسلام افتاد، برای تردد از این پل استفاده می شد. یک بار ساعت هشت صبح مجبور بودم برای کاری به آن سوی پل بروم، ولی عراقی ها بشدت محوطه پل را زیر آتش گرفته بودند. تصمیم گرفتم کمی صبر کنم تا آتش فروکش کند. در همین حین در چند ده متری پل روی زمین نشستم و برخی کارهای نوشتاریم را شروع کردم. بعد از چند دقیقه آتش دشمن فروکش کرد.

وی در ادامه این خاطره افزود: ناگهان متوجه شدم یک دسته نظامی از آن سوی پل به سمت من می آیند. خودی بودند و چون از حمله ناگهانی دشمن احساس خطر می کردند از کناره پل برای عبور استفاده کردند. ناگهان توپخانه دشمن شروع کرد به زیر آتش گرفتن پل. با هر بار اصابت گلوله های توپ بچه ها مثل برگ خزان به زمین می ریختند. ناگهان یک خودرو با بار مهمات در وسط پل به دام افتاد و چند لحظه بعد با گلوله مستقیم تانک منهدم شد. مهمات این خودرو منفجر شد و تمام بچه های کنار پل را به آتش کشید. برخی از این رزمنده ها که آتش گرفته بودند برای خاموش شدن خود را به داخل آب می انداختند، غافل از اینکه محیط اطراف پل با تلاقی است. آن لحظه خیلی به من سخت گذشت. نمی توانستیم هیچ کاری برای این بچه ها انجام بدهیم. برخی می سوختند و برخی در باتلاق خفه می شدند و من هیچ کاری از دستم برنمی آمد. این بدترین خاطره ای بود که از جنگ به یاد دارم. خدا همه ایشان را غریق رحمت کند.


رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های سپاه در توصیف شیرین ترین خاطره اش از دوران دفاع مقدس گفت: شهادت شهید ممقانی و شهید قیاسی بهترین خاطره من بود. چرا که خوشحال شدم وقتی می دیدم دوستم بعد از مدت ها به آرزوی قلبی خود می رسد.


عاشق تر از این آدم در دنیا وجود نداشت و ندارد


عسگری در پایان با بیان خاطره ای از شهید بزرگوار قیاسی، ادامه داد: من همسرم را به اندازه تمام دنیا دوست دارم. اما یک نفر هست که در خصوصیت من در مقابل او به حساب نمی آیم. شهید قیاسی دو خصوصیت خیلی بارز داشت . یکی عشق بی مثال برای شهادت و دیگری تا سر حد جنون همسر خود را دوست داشت. یادم می آید  در عملیات کربلای 5 با آن حجم آتش گسترده دشمن، نامه ای برای قیاسی آمد. البته یک نامه هم برای من رسیده بود. آقای نوری نامه ها را برای ما آورد. وقتی نامه را به دست من داد. با عصبانیت گفتم: مومن الان چه وقت نامه دادن است.

وی افزود: در همان حین شهید قیاسی سریع نامه را گرفت. قیاسی رفت پشت خاکریز و شروع کرد به خواندن نامه. ناگهان دیدم مهدی شروع کرد به گریه کردن، از شهید پرسیدم چی شده؟ گفت: چیزی نشده است. گفت قول می دهی مرا مسخره نکنی. گفتم: چرا باید مسخره کنم. مهدی گفت: همسرم در نامه نوشته که دندانش درد گرفته و من هم برای همین گریه می کنم. جالب بود. تو اوج کربلای 5 و در آن اوج درگیری با نیروی دشمن، شهید قیاسی برای دندان درد همسرش گریه کرد. به راستی چند نفر آدم عاشق مانند قیاسی را می تواند در کل دنیا پیدا کنید.


این جانباز دفاع مقدس در خاطره ای دیگر از شهید قیاسی گفت: یک بار وقتی در سنگر خواب بودم و نوری بسیار کمی هم در سنگر وجود داشت (فقط می توانستی جلوی پای خودت را ببینی). ناگهان دیدم یک نفر وارد سنگر شد و رفت بالا سر یکی از رزمنده ها که خواب بود و چیزی از کیف او بیرون آورد. بعد سریعا رفت سراغ رزمنده بعدی دوباره دست کرد در کیف و چیزی برداشت. خلاصه این کار را تا آخرین نفر بچه های سنگر ادامه داد. مشکوک شدم . پیش خودم گفتم خدایا ما که دزد نداشتیم. به محضی که از سنگر بیرون رفت، بلند شدم و دنبال او راه افتادم.

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های سپاه تصریح کرد: به خاطر تاریکی هوا باز هم تشخیص ندادم این بنده خدا کیست. خلاصه دیدم رفت سراغ منبع آب و کلی لباس زیر بچه ها را ریخت در لگن و شروع کرد به شستن لباس ها. ایستادم تا ببینم این رزمنده با معرفت کیست؟ نیم ساعت گذشت. کار این بنده خدا تمام شد و آمد به سمت سنگر. چند قدم که جلوتر آمد. متوجه شدم این همان قیاسی خودمان است. التماس کرد و گفت: خواهش می کنم به کسی نگویی من این کار را کردم. این بچه ها جوان هستند و خسته شده اند. من وقت دارم و باید لباس های این بچه ها را بشویم.

نظر شما
پربیننده ها