گفت و گو با سردار مجتبی عسگری؛

برای ورود به پاوه ریش هایم را تراشیدم/ اولین فعالیت سیاسی ام دیوار نویسی بود

رئیس بیناد حفظ آثار و نشر ارزش های سپاه در خصوص نحوه ورود به جرگه انقلابی ها در سال 1356 گفت: تقریبا 16 سال داشتم که با سخنرانی برخی روحانیون هیئت، نام امام به گوشم خورد و به او علاقه مند شدم. من در خانواده ای به شدت مذهبی بزرگ شدم. ولی خودم بچه شری بودم و همه کار می کردم، یک بار که به سینما رفتم کتک مفصلی از پدرم خوردم که تا کنون یادم نرفته است. البته سینمای آن موقع خیلی با سینمای الان متفاوت بود.
کد خبر: ۱۱۸۷
تاریخ انتشار: ۲۵ تير ۱۳۹۲ - ۰۹:۲۸ - 16July 2013

برای ورود به پاوه ریش هایم را تراشیدم/ اولین فعالیت سیاسی ام دیوار نویسی بود

خبرگزاری دفاع مقدس: مجتبی عسگری از یادگاران دوران دفاع مقدس و همرزم شهدای بزرگواری چون حاج احمد متوسلیان، شهید ابراهیم همت و ناصر کاظمی است. عسگری اکنون ریاست بیناد حفظ آثار و نشر ارزش های سپاه را به عهده دارد. وی می گوید حفظ آثار و ترویج فرهنگ شهدا و انتقال آن به نسل های بعد انقلاب را بزرگترین وظیفه خود می داند. وی در گفت و گوی اختصاصی با خبرگزاری دفاع مقدس اظهار داشت:  بعد از پیروزی انقلاب، کردستان چندان وضعیت مناسبی نداشت و دشمن تلاش می کرد با به هم زدن اوضاع این استان، مسیر انقلاب را منحرف کند. فقط اوضاع کردستان نامساعد نبود بلکه ضدانقلاب در هریک از شهرها به خیابان می آمدند و آشوب به پا می کردند. من مطمئنم در هر کدام از اتفاقات اول انقلاب اگر مردم زیر پرچم ولی فقیه جمع نبودند، بلاهای بزرگی بر سرمان نازل می شد.


چگونگی تشکیل تیپ 27 محمد رسول الله


عسگری درخصوص نحوه شکل گیری تیپ 27 محمد رسول الله گفت: هر روز خیابان ها شلوغ می شد و عده ای اوباش ضد انقلاب به خیابان می ریختند. یک روز با بهانه حجاب و روز دیگر به بهانه قصاص. یادم است یک بار منافقین دو مادر و کودک را در آتش سوزاندند. خلاصه تلاش گسترده ای صورت می گرفت تا انقلاب از داخل با شکست روبرو شود. از طرف دیگر در داخل با کارشکنی افرادی چون بنی صدر روبرو بودیم  و ارتش هم سر و سامان کافی نداشت. 

وی ادامه داد: باید اوضاع کردستان هرچه سریعتر آرام می شد. محسن رضایی بازدیدی  را در سال 60 از کردستان صورت داد و به قول خود آقای رضایی  دنبال پیدا کردن کادر برای تشکیل تیپ بود. در جلسه وی  با شهید حاج ابراهیم همت پیشنهاد تشکیل یک تیپ تازه مطرح شد. در اینجا با هماهنگی حاج احمد متوسلیان، شهید همت  و شهید شهبازی بچه های مریوان، پاوه  و سرپل ذهاب در دوکوهه جمع شدند و اینجا تیپ 27 محمد رسول الله تشکیل شد. 

رئیس بیناد حفظ آثار و نشر ارزش های سپاه افزود: اولین عملیات کلاسیکی که تیپ 27 محمد رسول الله انجام داد عملیات فتح المبین بود و سپس این تیپ در عملیات هایی چون طریق القدس و ثامن الائمه شرکت کرد.

 

عسگری چگونه جذب انقلاب می شود

وی در خصوص نحوه ورود به جرگه انقلابی ها در سال 1356 تصریح کرد: تقریبا 16 سال داشتم که با سخنرانی برخی روحانیون هیئت، نام امام به گوشم خورد و به او علاقه مند شدم. من در خانواده ای به شدت مذهبی بزرگ شدم. ولی خودم بچه شری بودم و همه کار می کردم، یک بار که به سینما رفتم کتک مفصلی از پدرم خوردم که تا کنون یادم نرفته است. البته سینمای آن موقع خیلی با سینمای الان متفاوت بود.


عسگری با اشاره به اولین فعالیت سیاسی خود افزود: اولین فعالیت سیاسی من عضویت در حزب "مستراح نویسان" بودم. زمانی که در دانشگاه علم و صنعت در بخش راه و ساختمان مشغول کار بودم، برای مبارزه با رژیم،  شعارهایی را روی دیوار دستشویی نوشته و سریع از محل متواری می شدیم. خودمان اسم این را گذاشته بودیم حزب مستراح نویسان. از اینجا به بعد (تقریبا همان حدود سال 57 می شود) مانند بقیه مردم در تظاهرات ها شرکت می کردم.

رئیس بیناد حفظ آثار و نشر ارزش های سپاه تاکید کرد: بعد از پیروزی انقلاب زمانی که امام فرمان تشکیل جهاد سازندگی را دادند خیلی روی من تاثیر گذاشت و تصمیم گرفتم برای کمک به جریان انقلاب جذب یکی از نهادهای انقلابی شوم. اولین عضویت من در کمیته انقلاب بود. ولی با وجود فعالیت های چشم گیر و موثر، این نهاد چندان مرا راضی نمی کرد. اینجا بود که جذب جهاد سازندگی شدم. برای مردم در مناطق محروم حمام می ساختیم، از قنات آب می کشیدیم و برای درو محصولات به آنها کمک می کردیم.


اولین روبارویی با یک پاسدار


وی در خصوص اولین رویارویی با پاسداران گفت: همان موقع در یزد نامزد کرده بودم و هر زمانی که می توانستم به بافق برمی گشتم تا بتوانم خانواده را ببینم و مدتی استراحت کنم. یک بار وقتی با قطار از تهران به سمت یزد راه افتادیم با صحنه عجیبی روبرو شدم. آن زمان در کنار رئیس قطار همیشه یک پلیس می ایستاد تا اگر خدایی نکرده درگیری پیش آمد این پلیس به کادر قطار کمک کند. این بار که سوار قطار شدم در کنار رئیس قطار دو جوان لاغر اندام و کم سن و سال (تقریبا 17 سال) با لباس تماما سبز رنگ ایستاده بودند. من هم که خیلی مشتاق بودم بدانم این دو جوان چه کاره هستم از یکی از ایشان پرسیدم. ولی او با پرخاش به من گفت: الان وقت این کار نیست بگذار به کارم برسم.

وی ادامه داد: من هم دیگر سوال نکردم تا چند دقیقه بعد ناگهان در کوپه من باز شد، همان جوان وارد شد و شروع کرد به توضیح دادن در مورد سپاه پاسداران و اینکه پاسدار به چه کسی گفته می شود. چقدر زیبا صحبت می کرد. من تماما جذب او شده بودم. یادم هست از او پرسیدم، آیا در سپاه شما حقوق هم می گیرید؟ برای من هفت مرتبه را شمرد که درست در خاطرم نمانده است؛ اگر شش مرتبه اول را کامل گذراندیم. بله، در مرحله هفتم پول هم می گیریم و الا نه. از همان لحظه بود که من عاشق سپاه شدم.

سردار عسگری از نحوه جذب خود به سپاه گفت و افزود: بعد از بازگشت از یزد به پادگان شهید بهشتی رفتم و در آنجا ثبت نام کردم. بعد از پادگان بهشتی به پادگان امام حسین رفتم و آموزش دیدم. پادگان امام حسین جو معنوی بسیار خوبی داشت. بعد از آموزش راهی پادگان ولیعصر شدیم. این پادگان یک فرمانده داشت که من چندان از او خوشم نمی آمد. بچه ها او را کریم دیکتاتور صدا می کردند و برخی می گفتند که او معتاد است. اوایل انقلاب سپاه مانند امروز نبود و هنوز برخی از افکار طاغوتی و خصیصه های دوران شاه در برخی جوان های سپاه وجود داشت.


رئیس بیناد حفظ آثار و نشر ارزش های سپاه تاکید کرد: فرمانده پادگان یک روز بچه ها را به صف کرد و گفت: هرکس کار بهداری بلد است یک قدم جلو بیاید. چند نفری رفتند ولی تعداد نیروی مدنظر حاصل نشد. بعد پرسید چه کسانی دیپلم تجربی دارند؟ باز هم تعدادی رفتند ولی تعداد نیروی مورد نظر محقق نشد. من به یکی از رفقا گفتم برویم شاید قصد دارند یک کاری دستمان بدهند. بالاخره یاعلی گفتیم و رفتیم پیش فرمانده. بگذریم من در کل جنگ تنها از یک کار بدم می آمد و آن هم بهداری بود. از اقبال ما همه بچه هایی که صدا زده بودند را برای جذب در بهداری می خواستند. من هم که دیدم اصلا اوضاع طبق مراد من نیست. گفتم: من به بهداری نمی روم (آن موقع خیلی دوست داشتم جذب گردان تخریب یا اطلاعات عملیات شوم).

عسگری ادامه داد: فرمانده با صدای بلند گفت: من نماینده امام هستم. وقتی من می گویم که باید به بهداری بروید یعنی تکلیف شرعی شما رفتن به بهداری است و باید به آن عمل کنید. خلاصه در جایی که فکرش را هم نمی کردم شروع کردم به فعالیت. بلافاصله همه ما را به بهداری کرمانشاه انتقال دادند. بعد از انتقال به بهداری کرمانشاه به من گفتند شما باید به پاوه بروید. قرار بود جایگزین شخصی با نام حنیف شوم.

وی از کنایه حنیف در برخورد اول گفت و تصریح کرد: به گفته حنیف از 20 کیلومتری پاوه در دست ضد انقلاب بود و طبق توصیه حنیف ریش هایم را تراشیده و با لباس شخصی با یک مینی بوس به سمت پاوه راه افتادم.

 

ورود به کردستان و استقبال با سیلی سنگین


عسگری در ادامه افزود: در این مینی بوس به غیر از من دو سرباز نیروی هوایی هم سوار شده بودند و با همان لباس نظامی به سمت پاوه حرکت می کردند. کمی با این دو سرباز صحبت کردم و از اینکه جرات کردند با لباس نظامی به سمت پاوه حرکت کنند به شدت تعجب کردم و در عین حال شرمنده هم شدم.


وی گفت: در میانه های راه بود که به منطقه ای به نام قوری قلعه رسیدیم. ناگهان عده ای با لباس کردی و سلاح کلاشینکف مینی بوس را متوقف کردند. یکی ار اینها در مینی بوس را باز کرد و به میان مسافرها آمد. به چهره  تک تک مسافرها نگاه کرد تا به من رسید. به محض رسیدن به من گفت: تو پاسداری؟ گفتم: چی؟ دوباره پرسید تو پاسدار هستی. گفتم: نه. در همین لحظه من را از مینی بوس پیاده کرد. بعد از پیاده شدن، شخصی که داوری صدایش می زدند یک سیلی خیلی محکم تو گوش من زد. شروع کردم به گریه و التماس کردن. گفتم: من یتیم هستم. برای چی بچه یتیم را می زنید. پاسدار اصلا چی هست. یکی از آن دو نفر بچه های نیروی هوایی که دید شرایط خوب نیست و قضیه دارد بالا می گیرد. گفت: بابا این رفیق ماست. بگذارید بیاید بالا. آن چند نفر هم من را رها کردند و من هم مانند جت سوار مینی بوس شدم و دوباره به سمت پاوه حرکت کردیم. به پاوه که رسیدم فهمیدم آن دو نفر هم مثل من پاسدار بودند و لباس نیروی هوایی پوشیده بودند( این داستان مربوط است به زمستان 58).


مجتبی عسگری با اشاره به نقش اهل تسنن در جنگ، افزود: نباید بچه های اهل تسنن را دست کم بگیریم. اینها زمان جنگ برای حفظ انقلاب خیلی زحمت کشیدند. اگر بچه های کردستان همکاری نمی کردند و این همه رشادت از خودشان نشان نمی دادند شاید کردستان را از دست می دادیم. نباید کردها را مترادف با ضد انقلاب گرفت. اینها مردمان بزرگی هستند و برای انقلاب خیلی رنج کشیده اند.

ادامه دارد...

نظر شما
پربیننده ها