رودخانه مي خروشيد و مي غريد . يكي دواطلب شد جامه را از تن به در كرد طناب را به كمر بست ، به آب زد ، اريب مي رفت شنا مي كرد از تخته سنگي جدا نشده به تخته سنگي ديگر مي چسبيد . سه تن طناب را محكم به دست گرفته پشت سر هم طناب را به آب مي سپردند و شناگر به شدت مي لرزيد به پا خواست چند قدم برداشت ، با گامهاي سنگين به كرانه ديگر رسيد . طناب را كشيد ، طناب كمربندي شد براي تخته سنگي ، از آن گذشت ، دور تنه درختي پيچيد ، گره خورد ، گره ا ي ديگر استوار شد . عصاي موسي شد ، ستون را به ديگر كرانه طلبيد . ستون از آب گذشت ، همه سر تا پا خيس ، و برف همچنان مي باريد . ، مي باريد .
خش خش پاها با صداي به هم خوردن دندانها قمي به كاوه گفت : نگرانم چرا از ضد انقلاب خبري نيست شايد اين مسيري كه ما در پيش گرفتيم به كمين گاه دشمن منتهي مي شود بايد نيروها را به بالاي ارتفاعات كشيد شب از نيم ه گذشته برف از باريدن دست كشيده بود د رمجمع هاي از سنگ برآمده و بر فراز تپه اخگرهاي خاكستر پوش رزمندگان در خواب پتويي مندرس بالا پوش تنها پنج تن نگهبان بيدار بودند و محمود از بي سيم جدا نمي شد به ساعت خود نگاه مي كرد سپيده دم در شرف رسيدن بود و از بچه هاي سردشت خبري نبود كه نبود .
مرتضي مرتضي درگيرند هنوز نتوانستند هدفها را بگيرند دشمن سرسختانه مقاومت مي كند بگيد بجنبند اصغر حرف او را قطع كرد
كار داره گره مي خوره بارش برف باز شروع شده تا هوا روشن بشه اين سوي دامنه دره هم مي ره زير برف نماز ظهر اقامه مي شود محمود در برابر صفوف نمازگزاران مي ايستد با صداي خسته از تلاش و همت مردان خود تشكر مي كند بغض در گلو مي گويد طبق ابلاغ قرار گاه بعلت بارسنگين برف ديشب و شروع مجدد آن عمليات متوقف و به بهار موكول مي شد ادامه عمليات از نظر نظامي كار درستي نيست عدم الحاق نيروها به ما از سوي سردشت سبب شده كه بخشي از جاده در تسرف ضد انقلاب باقي مي ماند برادران پرسنلي برگه هاي مرخصي شما را صادر نموده اند كه پس از ديدار با امام به مرخصي خواهيد رفت
بهت زدگي اندك اندك جاي خود را به همهمه اي گنگ مي سپرد . گرد كدورت ملال بر چهره هاي خسته و غمبار فرو مي نشيند محمود به مسيح مي نگرد او با چهره اي افسرده به دور دستها خيره شده .
ناگهان سيد پيرمرد آر پي جي زن از جا بلند مي شود و مي گويد برادر محمود حاج آقاي بروجردي آخه ما با چه رويي بلند شويم پيش امام چپطوري تو صورت امام نگاه كنيم چطوري رويم ان مي شود هنوز بخضي از منطقه در دست دشمنه من كه روي بازگشت رو ندارم
صداي تكبير رزمنده ها در فضاي سرد و يخ زده كوهستان طنين انداز شد رسول خدمه خمپاره بي درنگ از جا برخواست
برادر محمود ما تمام محور را آزاد نكنيم محال است به پشت جبهه برگرديم به ديدار امام كه خجالت مي كشيم برگرديم پس مرخصي هم نمي خواهيم تكبير ديگري در سراسر منطقه در پيچيد از دم رزمندگان لكه ابري بالاي سرشان پديد آمد روبه سوي آسمان بالا رفت
تكبيري ديگر ، زمين زير پا لرزيد برق شادي در چشمان محمود درخشيد نگاهي به مسيح افكند او را اشك در چشم لبخند بر لب ديد مسيح از آنجا برخواست و لب به سخن گشود بر شما رزمندگان مومن اسلام برشما رهپويان راه امام درود ، من محمود و همه فرماندهان شما يقين داريم ايم ان محكم اراده راسخ شما عامل اصلي پيروزيهاي ما عليه دشمن تا اين مقطع بوده است و اينك نيز كه شما عزم جزم كرده ايد بر ادامه نبرد در اين شرايط دشوار همه اميد داريم كه به هولو قوه الهي پيروز نهايي بي شك نصيب شما خواهد بود روح شهداء شهيد ناصر كاظمي شهيد گنجي زاده ، شهيد عباس ولي نژاد در اين نبرد سرنوشت ساز ناظر بر اعمالو رفتار ماست هميشه در همه حال سخنان مسيح با سه تكبير پايان يافت سراشيب تپه به سرعت طي شد ستون در جاده پوشيده از برف در گذرگاه مرگ به راه افتاد در هر گوشه و كنار ميني پنهان د رخاك پوشيده از برف در انتظار پاكسازي آن كار دشواري بود صبر و حوصله مي طلبيد دستهاي قوي مي خواست نه انگشتان يخ زده فرمان ايست صادر شد فرماندهان گرد آمدند عبور از ديوار چين آسانتر تا گذشتن از اين ميدان مين افسوس دشمن همه جا افشانده تخم نفاق بذر كين . هر كس راه حلي را پيشنهاد مي كرد سرانجام محمود دست بر چين هاي پيشاني كشيد هوشنگ را طلبيد چاره كار را به او و تني چند از فرماندهان ابلاغ كرد .
هوشنگ وارد روستا شد . صداي ماموستا در بلندگوي روستا پيچيد از تندي بارش برف كاسته شده بود خورشيد رنگ باخته از پس ابرهاي رقيق خود را بالا مي كشيد گله اي با بيش از سي راس گاو هوشنگ پيشاپيش گله و هفت جوان كرد ا ز پي آن از راه رسيدند با حركت گله در جاده شش راس گاو طعمه انفجار مين شدند و راه گشوده شد جمع آوري گله پس از هر انفجار كاري بود سخت دشوار بيش از پنج كيلومتر راه طي شد و ديگر انفجاري صورت نگرفت حركت ستون شتاب گرفت ...
بي سيم به صدا در آمد . لحظاتي بعد هلي كوپتري در كنار ستون به زمين نشست ، در كشويي هلي كوپتر به سوي خلبان خزيد ، محمود به ميان آن پريد ، هلي كوپتر به پرواز در آمد از فراز آسمان خلبان به خط مرزي اشاره كرد ، ستوني از نيروهاي عراقي ، انتقال نيروي پشتيباني ... محمود در انديشه هلي كوپتر چرخي زد از اوج خود كاست . د رارتفاعات شمالي ، مشرف به سردشت ، هلي كوپتر كنار رزمنده ها به زمين نشست محمود پايين پريد فرياد شادي همراه با شادي در كوه و دشت پيچيد و اين آغازي بود براي نبردي سخت نبردي كه آخرين مقاومت هاي دشمن را در هم شكست با فرا رسيدن سپيده صبح قمي و محمود به هم رسيدند و ساعتي بعد مرد و زن با پيم ودن كيلومتر ها راه به استقبال رزمند ها در خارج از شهر سردشت شتافتند .