بچهها يكي يكي جلو ميرفتند و خيلي گرم و خودماني، با كاوه روبوسي ميكردند. انگار يادشان رفته بود كه اطرافشان گلولههاي خمپاره، يكي بعد از ديگري به زمين ميآمد و منفجر ميشد. ذوق و شوق پيروزي و ديدن كاوه در آن شرايط، كل گردان حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) را به وجد آورده بود. محمود، از تمام نيروهاي گردان سركشي كرد و به بچهها خسته نباشيد گفت. بعد به ميرزاپور- فرمانده گردان- گفت :«بچهها رو جمع و جور كن تا خط رو تحويل بدين و برين عقب». معلوم بود برنامة ديگري براي گردان دارد و نميخواهد نيروها زير آتش پر حجم عراقيها خسته شوند. آمادة برگشتن شديم. گردان الغدير آمد و خط را تحويل گرفت، ما هم رفتيم عقب.
صبح روز بعد، اول وقت، ميرزاپور آمد سراغمان و گفت :«سريع به خط شين».
وقتي رفتم بيرون، ديدم كاوه در محوطه ايستاده است. حدس زدم بايد موضوع مهمي پيش آمده باشد. همين كه به خط شديم، بعد از مقدمه چيني مختصري گفت :«همة شما ميدونين كه ارتفاع «كاتو» كجاست. شايد بعضيها هم بدونن كه بدون تصرف اين ارتفاع، تمام زحمتي كه در عمليات كشيده شده، بي نتيجه است …» دوباره بوي عمليات به مشامم رسيد.
محمود، ادامه داد :«گردانهاي تيپ رو كه بررسي كرديم، ديديم براي گرفتن ارتفاع حساس «كاتو»، بيشترين آمادگي رو گردان حضرت رسول(ص) داره».
بچههاي گردان از اين كه دوباره براي انجام عمليات انتخاب شدهاند، خوشحال بودند. اين خوشحالي را با فرستادن صلوات و دادن شعار :«فرماندة آزاده، آمادهايم آماده». ابراز كردند.
كاوه، از بين گردان، دو تا پيرمرد را جدا كرد و گفت :«شما وظيفهتون رو انجام دادين و به قدر كافي زحمت كشيدين، امشب ديگه لازم نيست بيايين، جوانترها رو ميبريم».
آنها هر دو، نيشابوري بودند و در عمليات قبلي، پاهايشان تاول زده بود. از اين كه قرار شد نيايند، خيلي محزون شدند. يكي از آنها با همان لهجة غليظ نيشابوري گفت :«برادر كاوه! به پيري ما نگاه نكو».
بعد، ب بشاشيت تمام گفت :«از تو به يك اشاره، از ما به سر دويدن».
كاوه، قدري از سختي و صعب العبوري منطقه «كاتو» برايشان گفت و آنها را راضي كرد كه در قرارگاه بمانند. اين نشان دهندة حساسيت عمليات بود.
كاوه، همان جا شروع كرد به توجيه نيروها :«گروهان عمار از سمت راست بايد حركت كند و بعد از دور زدن مواضع دشمن، از پشت بزنه به اونها و باهاشون درگير بشه. در واقع بايد فرصتي فراهم كنه تا گروهان ياسر بتونه از صخرههاي سمت چپ كاتو خودش رو بالا بكشه و ان شاءالله ضربة اصلي رو به دشمن بزنه».
سپس به يكي از خطرهاي عمده اين درگيري اشاره كرد :«البته عراقيها احتمال عمليات از پشت «كاتو» رو ميدن، چون شيب ملايمي داره و راهكار خوبيه، بنابراين اونها در آماده باش صد در صد هستند».
صحبتهايش كه تمام شد، قرار شد تا شب استراحت كنيم.
قبل از غروب آفتاب، راه افتاديم. رفتيم روي «موبرا» و از آنجا هم سرازير شديم به طرف كاتو كه در شب، بزرگتر و با ابهتتر بود. همان جا زير پاي كاتو در «نقطه رهايي»، نماز مغرب و عشاء را خوانديم. پس از نماز، ميرزاپور از من خواست كاوه را پيدا كنم و به او بگويم كه ما آمادهايم. با پرس و جو از نيروهاي گردان، پيدايش كردم، نمازش تمام شده بود و داشت ذكر ميگفت. چنان حال و هواي خوشي داشت كه حيفم آمد خلوتش را به هم بزنم.
چند دقيقهاي صبر كردم تا مناجاتش تمام شد. جلو رفتم و گفتم :«بچهها آمادهان». اجازه ميدين حركت كنيم؟»
گفت :«صحبت كوتاهي ميكنم، بعد راه ميافتيم».
در ميان آن كوه و كمر، صداي بچههاي تيپ 57 ابوالفضل (عليه السلام) كه دعاي توسل ميخواندند، طنين انداز بود. نيروهاي گردان را جمع و جور كردم تا صداي كاوه را بهتر بشنوند. از سنگيني رسالتي كه بر دوشمان هست و از اين كه بايد تكليفمان را درست انجام دهيم و تلاش بكنيم، صحبت كرد و گفت :«بايد تأسي بجوييم به اصحاب امام حسين(عليه السلام) در روز عاشورا». چنان به زيبايي، شب عمليات را با شب عاشورا تشبيه كرد و نيروها را با اصحاب امام حسين(عليه السلام) كه خاطرهاش پس از سالها هنوز در ذهنم هست. آخر صحبتش هم گفت :«كاتو كليد منطقه است، براي همين هم كار ما امشب، سخت و حساسه. شايد ديگه راه برگشتي به دنياي خاكي نباشه. ما ميخوايم به دشمني ضربه بزنيم كه كاملاً آماده و هوشياره. امشب فقط اونهايي كه عاشق شادتن بمونن. اگه كسي اين روحيه رو نداره، از همين جا ميتونه برگرده».
آن قدر با سوز و گداز و از ته دل صحبت ميكرد كه ديدم بعضيها گريه ميكنند. تكليف همه روشن بود :نبردي سنگر به سنگر و جانانه را پيش رو داشتيم.
محمود، دستور حركت را صادر كرد و هر گروهان به سمت اهدافش به راه افتاد.
وقتي كه ديدم ميرزاپور همراه گروهان ما ميآيد، فهميدم كار گروهان ما خيلي سختتر است. اين گمان وقتي تبديل به يقين شد كه كاوه هم با ما آمد. تجربه ثابت كرده بود كه شب عمليات، كاوه هر كجا بود بيشترين سختي و خطر هم آنجا بود.
«حشمت» فرماندة گردان ادوات- هم با ما آمد تا به محض تصرف ارتفاع، گلولههاي توپ و خمپاره را هدايت كند و بريزد روي سر دشمن. در عملياتهاي ديگر، يكي- دو تا ديدهبان همراهمان بودند، ولي امشب خود حشمت هم آمده بود كار هدايت آتش بدون نقص انجام شود.
كاوه، جلوي ستون حركت ميكرد. چند تا از بچههاي قرارگاه و اطلاعات عمليات هم كنارش بودند. زياد طول نكشيد تا توانستيم كاتو را دور بزنيم و از پشت، دشمن را محاصره كنيم. از نحوة آتش ريختن دشمن ميشد فهميد كه حسابي، وحشت زده شدهاند. پشت سر هم منور پرتاب ميكردند و به هر نقطهاي كه مشكوك ميشدند، آنجا را ميبستند به گلولههاي كاليبر. بيشتر حجم آتش هم متمركز شده بود روي همان راهكاري كه ما بايد از آنجا وارد عمل ميشديم.
بالاخره بچهها آرايش نظامي گرفتند و زديم به خط. عراقيها با همة توانشان روي سر ما آتش ميريختند. هر چه نزديكتر ميشديم، وضع بدتر ميشد. نهايتاً كار به جايي رسيد كه ديگر نميشد قدم از قدم برداريم. كار، قفل شده بود.
در اين شرايط كه دشمن همه حواسش به ما بود، بهترين فرصت براي گروهان ياسر فراهم شد تا بتوانند به دشمن نزديك شوند. كاوه، از طريق بي سيم مدام با آنها صحبت ميكرد. در همين گيرودار، نميدانم چي شد كه كاوه رو كرد به من و گفت :«گروهان رو بكش عقب».
سريع، دست به كار شدم و بچهها را كشيدم عقب. عراقيها فكر كردند عقب نشيني كردهايم. ديري نپاييد كه از شدت آتششان كم شد.
تا برگشتيم نقطه رهايي، اذان صبح شد. نماز خوانديم و خودمان را رسانديم به گروهان ياسر. آقاي منصوري جانشين فرماندهي تيپ سرگرم هدايت نيروها بود. بچههاي گروهان ياسر خودشان را به سنگرهاي عراقي رسانده بودند. آقاي منصوري تا چشمش به كاوه افتاد، با حالت خواهش و تمنا گفت :«شما برگرد آقا محمود، من خودم هستم و با همين بچهها كار رو تموم ميكنيم».
كاوه گفت :«شما كارتون رو بكنين، من هم اينجا كنار بچهها هستم».
آقاي منصوري دوباره اصرار كرد، ولي بي فايده بود.
خورشيد كه از پشت كوهها بالا آمد، حشمت هم دست به كار شد و آتش ادوات را هدايت كرد روي سر عراقيها. بچهها سنگر به سنگر پاكسازي ميكردند و جلو ميرفتند. كاوه حاضر نبود حتي قدمي عقبتر باشد. حضورش در خط مقدم به نيروها قوت قلب ميداد. آن روز قبل از ظهر بود كه «كاتو» را گرفتيم. كاوه وقتي كه مطمئن شد حساسترين ارتفاع منطقه در تصرف ماست و بچهها كاملاً بر اوضاع تسلط دارند، برگشت قرارگاه تا گزارش عمليات را به «شمخاني» بدهد.
چند روزي كه عمليات والفجر9 ادامه داشت، منطقه وسيعي از استان سليمانيه عراق آزاد شد. از عوامل اصلي اين پيروزيها، حضور كاوه با آن جديت و توكل بالايش بود.
مصطفي فتوحيان