"هشام صباح الفخري"از جمله افسران حزب بعث عراق بود که ستاره بخت شان در جنگ مي درخشيد. او بسيار مطيع و فرمان بردار بود و آمادگي کامل داشت تا دستورات محوله را با خونسردي و بدون آنکه از خويش بپرسد که آيا آمادگي انجام آن رادارد يا نه، انجام دهد. اين شناسه اوست:
1- از استان موصل
2- معاون فرمانده گردان 4 تانک تابعه لشکر چهارم که قرارگاه آن هميشه شهر موصل بوده است. (وي در طول تصدي اين مسئوليت متهم به اغفال پيک زير دست خود و اعمال غير اخلاقي با وي شد.)
3- فرمانده گردان تانک در تيپ 10 زرهي
4- فرمانده تيپ 10 زرهي
5- فرمانده لشکر ده زرهي
6- فرمانده سپاه چهارم
7- معاون رئيس ستاد ارتش
8- فرمانده يکي از سه ستون خط شکن براي باز پس گيري شهر فاو

از خصوصيات اخلاقي وي اين که:
- شرب افراطي مشروبات الکلي، به ويژه هنگام نبردها
- بد خلق و قسي القلب در برخورد با زير دستان
- و از صفات اصلي و متمايز هم پر خوري و حرص در خوردن در حد تهوع
گفته شده که در قرارگاه تحت فرماندهي وي، اتاقي را به خوراکي هاي مخصوص او اختصاص داده بودند و آن اتاق شامل خوردني هاي مشهور موصل "باسعلرمة" و "کبة موصلي" بوده است. يک بار با سقوط يک گلوله توپ سنگين به اين اتاق و انهدام آن، مقر لشکر زمان سخت و اضطراب آوري را تجربه کرده است؛ چرا که سبب مي شد همراهان وي به سبب ناتواني شان در تهيه اين خوراکي هاي اختصاصي او، به تاب و تب بيفتند.
او وقتي فرمانده لشکر10 زرهي بود، سه تن از افسران را به عنوان محافظ خود گمارده بود، درحالي که بنابر قوانين قرارگاه لشکر، يک افسر مي بايست در پست محافظت از وي قرار مي گرفت. براي هر يک از اين محافظين وظايف خاصي تعريف شده بود.
افسر اول که درجه سرواني داشت، در بغداد ساکن بود و ارتباطي با جبهه نداشت. وظيفه او منحصر مي شد به تامين نيازهاي خانواده و رساندن فرزندان اين فرمانده به مدرسه و نگهباني از منزل و اطاعت از اوامر همسر او.
افسر دوم با درجه ستوان يکم، او را به هنگام رفت و آمد در جبهه جنگ همراهي مي کرد و امور و کارهاي وي را در مقر سر و سامان مي داد.
اما محافظ سوم که اهميت و جايگاه مهم تري نيز داشت، افسري بود با درجه سرهنگ دومي به نام "عباس قوميه" که وظيفه اش ترتيب دادن مجالس شب نشيني ويژه براي الفخري بود. او گه گاه يا وقتي که فرمانده سر زده از او مي خواست، به بغداد رفته و سور و سات شب نشيني مخصوص را بر پا مي ساخت تا او شبي را ميان بستر زنان خواننده در کاباره هاي بغداد بگذراند.
هشام صباح فخري براي شب نشيني کاباره "الامباسي" را ترجيح مي داد و آن هم به سبب استفاده اين کاباره از زيباترين و بهترين گروه هاي خارجي هنرمند که به عراق مي آمدند، بود.
قصه عباس قوميه و رابطه اش با هشام فخري، تنها يک نمونه از نمونه هاي بزرگ تر است. مثلا سرتيپ "عبدو الديري" فرمانده نيروي دريايي نيز افسر سرهنگ دومي داشت که اين گونه امر را براي او مهيا مي ساخت؛ به طوري که هر انسان شريفي از گفتن آن شرم دارد.
سرتيپ "عمر الهزاع" فرمانده لشکر يک مکانيزه، گروهي از افسران لشکر را براي کارهايي مورد استفاده قرار مي داد که عرق شرم را بر پيشاني مي نشاند. اما اين افسران کاملا آبرو و شرف و شخصيت خود را بدون هيچ بهايي مي فروختند. باوجودي که کرامت و شرف سخصيت انسان را نمي توان با تمام مال و زيور آلات دنيا فروخت. اما اينان، آن را به کم ترين قيمتي مي فرختند. اما کرامت عباس قوميه به دلايل متعدد و مبهم، سنگين و بالا بود. از جمله آن که عباس عضو شعبه اي در حزب بعث بود و همين سبب مي شد تا به سبب نوع کالايي به نمايش گذارده، سنگين بها باشد. از جهت ديگر عباس قوميه به دليل اين جايگاه حزبي اش، از مصونيت بالايي در بربر هر کس که عليه اش قد علم کند و يا بر ضدش گزارش دهد، برخوردار باشد. و بدين گونه است که هشام صباح الفخري از آن چه انجام مي داد، مطمئن بود که هرگز با مشکل و اعتراض جدي مواجه نخواهد شد. چه آنکه او فرمانده است و دلالش يک مسئول عالي رتبه حزب.
هشام صباح الفخري به ورزش "دمبل" علاقه داشت و هميشه بدان ممارست داشت. هر شب به يک يگان اعلام مي شد که فرمانده امشب را در پيش شما خواهد گذراند. مثلا گردان تانک "حماد" يا مقر تيپ 24 و تيپ 42 و تيپ 17 و اين درحالي بود که وي تجهيزات بازي "دمبل" و جوايز لازم براي برندگان را نيز با خود مي برد و بليط هاي بازي را مجانا بين همه پخش مي کرد. جوايزي که براي اين بازي اختصاص داده مي شد، بسيار عظيم بود. فرمانده لشکر از افسر توجيهات سياسي مي خواست که جوايز را براي چنين شب هايي آماده کند.
و اين درحالي بود که محافظان و اطرافين وي نيز از اين خوان حالتي به اندازه کافي بهره مند بودند و هميشه از اين سفره چيزي به آنان مي رسيد.
معروف است که وي افسران و سربازان کم سن و سال و زيبا را براي محافظت از خود انتخاب مي کرد و و همين سبب شک افسران لشکر 10 زرهي مي شد. به ويژه آنکه او گذشته اخلاقي سالمي نداشت و همين شک و گمان را بيشتر مي کرد.
هشام صباح فخري جزو بزرگ ترين جنايتکاران جنگ است؛ چرا که دستور اعدام اسراي ايراني را مي داد و افسران و درجه داران را به اين کار ترغيب مي کرد. او گاهاً خود نيز به اين کارها ممارست داشت و به عنوان مثال اقدام به پرتاب اسراي ايراني از هلي کوپتر درحال پرواز مي کرد و معتقد بود اين امر سبب بالا رفتن روحيه سربازان مي شود.
قساوت وي منحصر به ايراني ها نمي شد. او به کشتن و ريختن خون سربازان و افسران عراقي نيز راغب بود. بعد از عملياتي که به موجب آن نيروهاي ايراني از"هور الهويزه" گذشتند و به جاده اصلي بغداد – بصره رسيدند و قسمتي از آن را تصرف کردند، او خود شخصاً مسئوليت اعدام بيش از 400 سرباز و افسر را در استاديوم ورزشي شهر العماره بر عهده گرفت. در کنار او، "ثابت سلطاني" فرمانده لشکر ده زرهي هم حضور داشت. اعدام چند ساعت به طول انجاميد و اهالي شهر و تعداد زيادي از نظاميان مجبور به تماشاي اين صحنه وحشتناک بودند تا ترس و وحشت در دل ساکنان محلي و سربازان منتشر شده و آنان بدانند که سرنوشت هر کسي که از ميدان نبرد فرار کند، همچون سرنوشت اين بد بخت ها خواهد بود.
منبع: کتاب "بناء المعنوي للجيش المسلحة العراق" نوشته "الزبيدي"